Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

 

+ میو میو!

- از اولین میو میوت! فهمیده بودم زود! کالباس های قبلِ تو! سوء تفاهم بود :| :)))

 

* شادمهر وقتی یه گربه میبینه و یادِ کالباسی که دیشبش خورده میفته :)) 

 

 

 

  • Neo Ted

+ دوئلِ دو نسل

- اسلحه؟!

+ چشم هاشون

- نتیجه؟!

+ نگاهِ پیرمرد


  • Neo Ted
تولدِ نفس های نو، همیشه خوشحال کننده و حال خوب کن بوده! به خصوص اگه صاحبِ اون نفس های نو، فرزندِ میرزا باشه : )
مهراد جان! خوش اومدی پسر ;) یه دست تکون بده عمو تِد ببینه :))
  • Neo Ted

یه جورِ خاصی به دلم میشینه این نوحه...

یه جورِ خیلی خاص!

+ تسلیت

+ این بار از زبونِ چادرش بشنویم...

دریافت

  • ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۸
  • Neo Ted

سلام

موضوعِ بحث که تو عنوان هست! یکم مفصل ترش میشه این:

آیا با دوستی دختر و پسر با نیت و انگیزه ی شناختِ بیشتر و ازدواج موافق هستید یا نح؟! جوابتون هرکدوم بود با دلیل بگید لطفأ! چون بی دلیل ارزشش از جام اتحادیه انگلیس هم کمتره :)))

ولی نظرِ خودم:

بنده مخالف هستم و دلایلم:

1. زمان و دوره ی این دوستی که خب با انگیزه ی ازدواج شکل گرفته، هرچه قدر بیشتر باشه، وابستگی ها و یا حتی دلبستگی های بینِ دو طرف بیشتر میشه و به تبعِ همین بستگی ها، جدایی و دوریِ دو طرف سخت تر میشه! حالا شما فرض کن بعدِ چند ماه و یا چند سال، یکی از طرفین به این نتیجه برسه که طرفِ مقابل کِیسِ مناسبی واسه ازدواج و زندگی نیست! تکلیفِ طرفِ مقابل چی میشه که به طرف وابسته و یا دلبسته شده؟! این ضربه ی روحی رو میتونه تحمل کنه؟! و یا اگر تحمل کنه، این ضربه تو روند و کیفیت زندگی و آینده ش اثر منفی نمیذاره؟! 

2. حالا از بحثِ آسیب های روحی بگذریم که خب همه میدونن چقدر اهمیت داره، میرسیم به آسیب های فیزیکی که نود و هشت درصد و نه دهم درصد متوجهِ دخترا میشه! دخترِ پاک و با خانواده ای که قبلِ رابطه حتی اجازه نداده کسی نزدیکش بشه، به هوای اینکه طرف مقابل قراره یه روزی بیاد خواستگاری و مردِ زندگیش بشه، تن به کاری میده که خب باعث میشه دیگه اون سیبِ سبز و دست نخورده ی سابق نباشه و بدل به یه سیبِ گاز خورده بشه که دیگه اگه نگیم هیچکس، کمتر کسی سمتش میره! این اتفاق زمانی میفته که هر دو طرف انگیزه شون از رابطه ازدواج بوده و به مرور یکی از طرفین و یا جفتشون تو موارد کمتر، سرد میشه و دیگه ازدواج منتفی میشه! حالا اون رگ زنی و خط اندازی رو دست و خودکشی هایی که تو بعضی از موارد میشه رو چیزی نگم بهتره! چون همه میدونن اکثرأ! این آسیب های فیزیکی رو کی پاسخگوئه؟!

3. اصلأ گیریم دو طرف راضی و اوکی و عاشقِ هم هستن و منتظر فرصت مناسب واسه خواستگاری و اینا! اگه گل پسرِ قصه پا شه بره به خانواده ش در میون بذاره این رابطه و دوستی رو و بگه ما نیتمون ازدواج بوده و واسه شناختِ بیشتر و اینا با هم بودیم، اگه میشه پا شید بریم خواستگاری! اگه خانواده مخالفت کنن و بگن ما خوشمون نمیاد از این نوع روابط قبلِ ازدواج و یا اصلأ موردی ندارن با این قضیه، از دختر خانم خوششون نیاد و یا از خانواده ش و مخالفت کنن چی میشه؟! من کاری با درست یا غلط بودنِِ این مخالفت ندارم و موضوعم این نیست! فقط میگم اگه مخالفت بشه، پسر میتونه خانواده ش رو بذاره کنار؟! چنین ازدواجی که با این مخالفت و اونم از سمتِ خانواده پیش بیاد، آینده ش چجوری میشه؟؟! اگه مخالفت ها نتیجه بگیره و قضیه منتفی شه، پسر و دختر چه آسیب های روحی و فیزیکی ای میبینن؟! که باز هم به نظرم دختر آسیبِ بیشتری میبینه!

4. عدم تعهد و مسئولیت پذیری و یا تحریک های جنسی و اختلالاتش که تو این روابط بوجود میاد هم ضمیمه کنید به دلایلِ بالا 


+ این قضیه نسبی هستش و شاملِ کل نمیشه! ولی اکثریت چرا! پس نیاید بگید فلانی با فلانی دوست بود ازدواج کرد الان همه چی آرومه اونا چقدر خوشبختن :)) ملاکِ من اکثریت هستن!


همونطور که دیدید، هیچ حرفی از دین و مذهب و احکام نزدم تا حرفی توش نباشه! همه که مسلمون و مقید نیستن! شاید یکی مثلِ من آتئیست باشه اصن ;) حالا اگه کسی ذره ای معتقد باشه کلی احکامِ شرعی و غیره و ذالک داریم تو این بحث که منع کردن جوونا رو از این روابط! 

نکته ی دیگه هم اینکه همه ی دلایلی که آوردم واسه دوستی هایی بود که به انگیزه ی ازدواج شکل میگیره و همه میدونیم تعداد این روابط شاید پنج درصد هم نباشه! من که پسرم میگم بهتون که اگه نگم نود درصد، هشتاد درصد پسرا انگیزه شون فان و سرگرمی و یا عقده گشایی های عاطفی و جنسیه تو این بازیا! دخترا رو نمیگم چون دختر نیستم :)) ولی پسرا رو خودم بینشون هستم و میبینم! 

شاید بپرسید خب واسه شناختِ بهتر چه کنن جوونا اگه نخوان دوست شن؟! به نظرِ من شناخت و آشنایی خانواده ها با هم میتونه اولویت داشته باشه! و اینکه خانواده ها مطلع باشن و نظارتِ لازم رو داشته باشن تو این قضایا! به نظرم اون رابطه ای منتج به یه ازدواج مناسب میشه که در چارچوبِ اصولِ خانوادگی شکل بگیره و دختر و پسر احساسی عمل نکنن توش و خانواده ها هم راه بیان با جفتشون!


حالا هم نوبت شماس که نظرتون رو در این باره بگید تا به یه نتیجه ی مناسب برسیم. همه ی نظرات هم محترم هستند و کسی حقِ توهین نداره : ) قرار نیست همه شبیه هم باشه عقایدشون که!

  • Neo Ted

دو سه ترمی می شود که با دکتر قاف کلاس داریم. حقا که جزو بزرگ ترین افتخارات زندگیم میدانم شاگرد این مرد بودن را. و هر روز به این فکر میکنم که در زندگی ام چه کار مثبتی انجام داده ام که خدا مرا شایسته این دانسته که از یکجا بکند و بنشاندجای دیگر تا امروز شاگرد استاد باشم و پای حرف هایشان بنشینم و در سکوت فقط عمیق گوش بدهم. آنقدر که حتی چشم ها و دست هایم هم سر کلاس گوش شوند. دیروز که با استاد قاف کلاس داشتیم حرف قشنگی زدند. از آن حرف ها که قابلیت این را دارند آب طلا بگیریشان و بزنی سر درِ اتاقت. استاد میگفتند ما هنوز آدم های دشمن شناسی نشده ایم و هر چه ضربه میخوریم از همین دشمن نشناسی هایمان است. استاد راست میگفتند. چقدر راست میگفتند.
صفحه ی اینستا را که باز میکنم مواجه میشوم با کرور کرور پست که مضمون همه شان خلاصه در این دو کلمه است :«1. اسکار 2. اصغرِ فرهادی» هیچ وقتِ خدا آدمِ خشکی نبوده ام و نیستم.  همیشه حرف همه کس را گوش کرده ام چه موافق و چه مخالف. خوب هم گوش کرده ام. بعد با سنگِ محکِ عقل و دین سبک سنگینشان کرده ام و به یک نتیجه رسیده ام و با این وجود حقیقتا نمیدانم این همه شادی امروزِ مردم از کجا دارد نشات میگیرد. بنظرم خوشحالی مان درست مثل این می ماند که کسی بیاید گردنبدِ طلای دختر بچه ای را میان کوچه با یک بستنی قیفی معاوضه کند و دختر بچه از این تبادل تا سر حد مرگ ذوق زده شود. دختر بچه گناهی ندارد. به دختر بچه نمی شود خرده ای گرفت. او خوشحال است. حق هم دارد که خوشحال باشد. به هر حال او چیزی گرفته که برایش دوست داشتنی بوده اما مشکل اینجاست که متوجه نبوده که چه داده و چه گرفته.
داخل کانالِ تلگرامی اش استاتوس زده:«اسکار چرند ترین حرفا، میرسه به اون آدمایی که باز تا دیدن فرهادی اسکار گرفته روشنفکریشون شرو شده...» باشد عزیزِ ایرانی. باشد هم وطنِ دوست داشتنی. ما چرند گو. حرف های ما یک مشت مزخرف. هالیوود و دست اندر کارانش اندِ با مرام ها. داوران همگی دوستدارِ ایران و ایرانی جماعت. دو اسکار این چند سال اخیر نوش جان همه مان ولی بیایید کمی فکر کنیم. فکر کردن که بد نیست. هست؟
تویی که متن می نویسی برای اصغر آقا و یکی مردِ جنگیِ بهتر از صد هزار می نامیش بد نیست این را هم بدانی که وقتی یک پرفسورِ فرانسوی در داخل مرز های کشورت دخترِ چادری ای را می بیند که فرانسه صحبت کردن بلد است با چشم های از تعجب گرد شده می پرسد:«مگه توی کشور شما دختر هایی با این نوع پوشش هم اجازه ی یاد گرفتن فرانسه دارند؟» این را هم بشنو که وقتی پسری از مردم سرزمینت می رود آن سر دنیا میان مکالماتش با یک شهروند آمریکایی می شنود که با اکراه و طعنه قاطیش می پرسد :«راستی مرد های ایرانی همه شون اینقدر هوس بازن و خوب نقشِ آدم حسابی رو بازی میکنند؟» بله این یک حقیقتِ تلخِ محض است که ما نتنها هیچ دشمن شناس های خوبی نیستیم بلکه به دشمن چشمِ دوستی هم داریم. که اگر  واقع نگر بودیم جای دست و سوت زدن امروز به حالِ خودمان ضجه میزدیم. به حال مردمی که خودشان برای به لجن کشیده شدن تصویرشان در دید مردم جهان دست و جیغ و هورا می کشند.
جنابِ آقایِ اصغرِ فرهادی، کارگردانِ محبوبِ این روز هایِ مردمِ کشورم! مبارکتان باشد دو اسکارِ شدن. ولی راستش را بخواهید من بعنوان کوچک ترین عضوِ این خانه ی بزرگ به شخصه هرگز حاضر نیستم روزی با بُلد کردن مشکلات مملکتم و معرفی مردم کشورم به سیاه ترین شکل ممکنشان آن هم در اذهان جامعه جهانی، اسکار بگیرم. من حاضر نیستم بخاطر قهقهه مستانه یِ مخفی شده پشتِ لبخندِ دشمنم که از سرِ موفقیتش در نابود کردنِ ایران و ایرانی در نگاه مردم جهان است شاد باشم و اشکِ شوق بریزم. من امروز زار زار گریه میکنم به حالِ زارِ مردمی که دشمنشان را نشناختند و برای افتادن در دامِ رنگ و لعاب داده شده اش با یک مشت تزویر از شادی در پوست خود نگنجیدند. من در سکوتِ اتاقم از این درد به خودم میپیچم که زنِ چادری بعنوانِ یک انسانِ بی سوادِ واقع در پایین ترین سطوح جامعه اش به مردم دنیا معرفی شد. من در میانِ پچ پچ های مردمم وقتی با ذوق از این میگویند که دی کاپریو یک اسکار دارد و اصغر ما دوتا و اصلا هم متوجه نیستند چه شد که در این فاصله ی کوتاه اصغر آقاشان دو اسکاره شد و به چه قیمتی دو اسکاره شد، میمیرم.
کاش حواسمان بود به این که شناختِ دشمن از اساسی‌ترین شرایط موفقیت در تمامی‌عرصه‌هاست. کاش یادمان نمی رفت که انسان در تمام طول حیات بشری اش ضربه‌های فراوانی از دشمن ناشناخته خودش خورده است. چقدر در این زمینه زیبا گفته اند حضرتِ امیرِ جان:«شر الاعداء ابعدهم غورا و اخفاهم مکیده؛بدترین دشمنان کسی است که دشمنی اش عمیق‌تر بوده و بیشتر کیدش را مخفی می‌دارد.» و :«اکبر الاعداء اخفاهم مکیده؛ بزرگ‌ترین دشمنان کسانی‌اند که حیله خود را بیشتر پنهان می‌دارند.»
حواسمان به این دشمنی، که خطرناک‌ترین دشمنی‌هاست باشد. یادمان نرود آدمی همیشه بدترین ضربه را وقتی میخورد که از دشمن توقع دشمنی نداشته...

اینجا همه چیز بر خواسته از دلِ ، ممنون میشم اگر دلم رو کپی نکنید :)  

+ کپی کردم مثلِ خررررس :))) 

ممنون از خاتون که زحمتِ ما رو کاهاند و نوشت این پست رو :)) 

منبعِ سرقتِ هنری :)))

  • Neo Ted

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید

[نتیجه ی همکاریِ محسن خانِ چاوُشی و مولانا یه چیزی میشه مثلِ همین ;) ]

دریافت
حجم: 8.96 مگابایت

+ پستِ قبل در همین امروز و شب!


  • Neo Ted


اینجا

در اعماقِ لایه های زیرینِ پونزِ استثمار

ناله هایی به گوش میرسد

ناله هایی که فریادِ بردگی در بندِ دیکتاتوریِ دوست داشتنی را سر میدهند

زنجیرِ ابریشمی حلقه خورده بر گردنمان بدجوری نوازشمان میکند

هر سمت را که مینگری نوایی سوزناک داغانت میکند

یسار را مینگری پنجره داد میزند که کثیف و لکه ای شده ام

بیا و مرا برهان از این حجمِ سیاهی و چرک

یمین را زُل میزنی دیوار ناله سر میدهد که ای شِفت! بیا و این گرد و غبارِ لامصب را از من بِروب و این عنکبوتِ بی صاحاب را خانه خراب کنای

دقت که مینمایی صدایی خفه گون میشنوی!

نه یسار است و نه یمین

صدا از زیرِ پاهایت است که نایِ دل سر داده

کفِ زمین شاکی از دستت که ای دراز! آن دستمالِ خیس را به دست گیر و حالی به ما آده!

این ها را خفه مینمایی و میروی در گوشه ای میکِزی که جان بگیری، هنوز ریه ی چپت از اکسیژن پر نشده، یخچال و زیر تلویزیونی عربده میکشند که ای خرسِ بی فکر! حدودِ 365 روز است در این مکان سکنا گزیده و در مرزِ کپک زدگی به سر میبریم! 

وقتش رسیده تغییری بدهی سکنا گاهمان را!

آخر لامصب های داغان مسلک! شماها بد دسسسسستتتتیینن! بد دست!! 

بد دست بودنتان در فرقِ سرِ شکارچیِ خرس های گریزلی! وزنِ سنگینتان را کجای پانکراسم جای نهم؟!

تمامِ این فلاکت ها را که به اتمام میرسانی و میروی چایِ دیشلمه ای برای خودت میریزی که از شدتِ استثمار و بردگی نپوکی و تصعید نشوی، هنوز آخخخخخخییییششششِ تهِ کارت از مِری ات نگذشته، نوایی جان گداز از حیاط به گوشت میرسد و لایه لایه ات را به پوچی میگرایاند:

تِدددددددد! پسسسسرررررِ قششششننگگگگم! بیا و این فرش ها را کمک کن بشوریم و بندازیم رو دیوار خشک شه!


 در پایان فقط یک چیز

اینجا حرف، حرفِ یکیست

هرچه او بگوید

یک رئیسِ به تمام معنا

یک دیکتاتورِ دوست داشتنی که عاشقِ دستوراتش میشویم

خانه تکانی که هیچ

جان هم بخواهد فدایِ خنده هایش میکنم

و او مادر است...

دوست داشتنی ترین دیکاتورِ عالم که کسی از زیرِ سلطه اش بودن، ناراضی نیست...



  • Neo Ted

  • Neo Ted

در راستای افقیِ این پست میرسیم به یکی دیگه از شاهکار های دوره تحصیلیِ بنده! مربوط میشه به کلاسِ سومِ ابتدایی!

خب همه ی کسایی که من رو از ابتدا میشناسن میدونن از سومِ ابتدایی به بعد دوره ی جاهلیتِ مرکبِ من شروع شد! نه که قبلش جاهل نبوده باشما! جاهل بودم، ولی نه در این حجم و ابعاد! به واسطه ی قدِ بلندی که داشتم [عینک رِیبن اصن] جز سه تا خفنِ کلاس محسوب میشدم! بعد همین موضوع باعث بوجود اومدنِ تنش و فعالیت های تحریک آمیز از سوی دوتا از خفن های کلاس میشد که یکیش مجددأ من بودم! یکی از خفن های کلاس از آپشن های خفنیت فقط قدش رو داشت شِفت [تو مایه های داغانِ خودمون، فقط نسخه ی عیدِ نوروزشه]. بخاطر همین فقط من و اون یکی دیگه فعالیت های تنش آمیز انجام میدادیم. واسه راحتیِ کار یه اسم واسه اون خفنِ میذاریم! قاسم داغان! قاسم داغان از لحاظ قد از من کوتاه تر بود یه خورده ولی چاق تر! یه مدت از تنش های درون کلاسی گذشت و چند باری درگیری لفظی داشتیم که مسالمت آمیز به اتمام رسید! این تنش های درون کلاسی ادامه داشت تا به خارج از چارچوبِ کلاس کشیده شد و ما تنش ها رو در خارج از کلاس و در حیاط مدرسه ادامه دادیم! اکثرأ هم در زنگِ ورزش و وسطِ فوتبال [زنگِ ورزش خودش یه پستِ مستقل میطلبه که یه روزی در راستای همین پست ها مینویسمش]. تنش های لفظی و فعالیت های تحریک آمیزِ ما دوتا ادامه داشت تا به این نتیجه رسیدیم نح! مدرسه و چارچوب و قوانینش بسانِ قوانین و قطعنامه های سازمان حقوق بشر دست و بالمون رو بسته و باید تنش و درگیری رو به خارج از مرزهای مدرسه و به دور از چشم های دیدبانِ حقوق بشر که همون ناظمِ مدرسه باشه بکشیم! البته آنتن و دیش و ست آپ باکس هم زیاد داشتیم تو کلاس که خب حضورِ این موجوداتِ پاچه دوست هم بی تأثیر نبود در تغییر میدانِ نبرد! 

خارج شدن از مدرسه، نوعِ جدیدی از تنش و درگیری ها رو در بر داشت! از تنش های تک به تک خسته شده بودیم و تکراری و بی هیجان شده بود و اون حس و حالِ خفن طوری مان را ارضا نمینمود! در همین راستا و جریان، اقدام به جذبِ نوچه و یارگیری کردیم تا باند سازیِ خودمون رو داشته باشیم! دو تا باند با ریاستِ دوتا خفنِ بلند قامت! باند هامون هم کاملأ مساوی بود از نظر تعداد! هر کدوم هفت یا هشت نفر! این باند سازی فصلِ جدیدی بود در درگیری و تنش هامون! تنش ها از حالتِ لفظی به حالتِ خیلی فیزیکی تغییر کردن! هر چند روز یه بار که مشکلی بینِ من و قاسم داغان پیش میومد، اون دیالوگِ معروفی که پسرا خوب درک میکنن چی میگم یعنی: زنگِ آخر فلان جا واستا. بعد طرفِ مقابل یه پوزخندِ خفن طور میزد و میگفت میبینمت!

زنگِ آخر که میخورد دوتا باند با یه حالتِ جومونگ طور روبرو هم وامیستادیم و با یه مدلِ گانگستر طور که تو فیلما دیدید حتمأ، تو چشمِ هم زل میزدن و منتظرِ فرمانِ رئیس باند بودن که خب یکیش من بودم [مجددأ همون عینک ریبن] چند ثانیه با همون حالتِ گنگستر طور نگاه میکردیم همو تا بطور همزمان من و قاسم داغان بسانِ جومونگ یه فریادِ کانگاکارااااااا طور میزدیم و مثلِ بربرها به جان هم میفتادیم و مشکل رو حل میکردیم! گورِ بابای دیده بانِ حقوق بشر و ابراز نگرانی نمودن های بانک کی مون و دوستان ;))) ما از این سوسول بازیا و مذاکراتِ ژنو و سوئیس و لوزان و این دست قرتی بازیا نداشتیم :))) ما منشورِ خودمون رو داشتیم و اون این بود که: بجنگ و بزن و مرد باش! اگه نزنی میزنن و میخوری و بهت میخندن!


ادامه داره...


+ همچنان اون جریانِ خاطره نویسی از دوره ی ابتدایی پابرجاست! هرکسی خواست بنویسه و لینکشو بده تا دورِ هم خاطره بازی کنیم ;)

+ پستِ قبل

  • Neo Ted