همه ی ما آدما یه وقتایی میشه که کم میاریم. واقعأ دیگه نمیکشیم. اونقدر رومون فشار میاد که هرچیزی به ذهنمون میرسه واسه خلاص شدن از اون وضع! حتی خ و د ک ش ی!
میدونم سخته تحملِ بعضی سختی ها! میدونم گاهی اوقات تحملِ سختی ها و مشکلات و دردهای زندگی، بدجوری قلبمون رو به درد میاره! همه مون میدونیم این درد و سختی واسه هرکدوممون یه جوره! یعنی قرار نیست درد و سختیِ زندگیِ من با دختر همسایه مون «عفت» یکی باشه و این کاملأ طبیعیه که دردِ عفت، واسه اون سختی و فشارِ خاصِ خودشو داره و منِ نوعی حق ندارم قضاوتش کنم که: هه! عفتُ ببین! بخاطر فلان مسئله ی ساده از زمین و آسمون سیرِ و دپرس شده!» من هیچ وقت حق ندارم حالشُ قضاوت کنم و دروغگو و بازیگر بدونمش!
من فقط دارم میبینم که اون حالش خوب نیست، فقط میبینم که میگه حالم بده؛ دقت میکنید؟ فقط دارم میبینم! پس چجوری به خودم حق بدم در موردِ زندگیِ یه نفر قضاوت کنم؟ مگه میشه دیده هایِ سطحیِ خودمو ربط بدم به حال و روزِ یه آدم؟
حالِ همه بد میشه! همه یه جاهایی نا امید میشیم. دور و اطرافمون رو میبینیم و میفهمیم کسی نیست! نه که کسی نباشه ها! هست! گاهی اوقات خیلی هم شلوغِ اطرافمون. ولی تنهایی رو با گوشت و پوست و خونمون حس میکنیم و گوشه گیر میشیم. ولی این دلیلِ خوبیِ که حضورِ خدا رو ندید بگیریم؟ دلیلِ منطقیه ایِ که بِبُریم از همه چی؟ منطقیه که دیگه تلاش نکنیم واسه خوب شدن؟ دیگه توکل نکنیم به خدا واسه خوب شدن؟ تنها، اون کسیِ که خدا رو نداره! ماها هرچقدرم که بد باشیم، خدا هست! خدا رو داریم؛ اونم هوامونو داره؛ حتی با آغوشِ باز منتظره ماس که بریم و بغلش کنیم؛ ولی خب گاهی اوقات یادمون میره چنین خدایی رو هم داریم؛ یادمون میره منتظرمونِ! ولی اون که یادش نمیره! خدا منتظره خاب! وقتش نیست بریم تو بغلش؟ درسته هوایِ زندگیِ خیلی هامون سردِ، ولی شک ندارم آغوشِ خدا خیلی گرمه! خیلیا! کافیه امتحانش کنیم : )
- ۲۹ نظر
- ۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۳