روحیهی مبارزه طلبی در من ریشه در کودکی دارد. وقتی که سه سال بیشتر نداشتم و با گاوِ پدربزرگم در روستا سرشاخ شدم؛ البته کاری با اینکه در کسری از ثانیه شَتَک شده و پس از چند ثانیه که در آسمان معلق و به خیال پرواز بال بال زده [ از دِروغ ] و در پایان در عین نا امیدی با سر در زمینِ گِلیِ حیاطِ همسایه فرو رفتم، [ از الکی ] ندارم، غرض از این خاطره این است که من به هر حال یه روزی، یه جایی و تو یه شرایطی با یه گاو سرشاخ شدم! و مهم تر اینکه الان هم اوضاع تغییر چندانی نکرده است؛ گاو داریِ دنیا بطور روزانه در حال پرورش و تربیت گاو است و من به عادتی که در کودکیام ریشه دارد، همچنان با گاو های زیادی سرشاخ میشوم و فارغ از نتیجه، سعی میکنم در این نبرد ها در هوا معلق و به خیالِ پرواز در حال بال بال زدن نباشم و مقصدم زمینِ گلیِ حیاطِ خانهی همسایه نباشد! به نظرم روشِ سرشاخ شدنِ گاو باز ها با گاو ها مناسب باشد؛ کم خرج هم است! خرجش یک پارچهی قرمز و پای دونده و چابک برای جا خالی دادن به این گاو های عصبانیست! امیدوارم در این دنیای پر از گاو، اول از هر چیزی گاو نباشم، و در پایان یک گاوبازِ خونسرد و حرفهای شوم.
+ تصویر: مجسمهی گاو برنز والاستریت
- ۲۲ نظر
- ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۶