Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۲۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۲۵
  • Neo Ted
حقیقت؟! انگار از بدو تولد بشر بوجود اومد که فقط گم و گنگ باشه! که فقط هدف و مقصدی باشه که میلیارد ها نفر بخوان بهش برسن؛ بخوان و بِدَوَن و نرسن! حکایت انسان و حقیقت، مثل عکس هویچ و خرگوشیه که داره برای رسیدن به اون هویچِ توی عکس با تمام توان میدَوِه و نفس نفس میزنه و عرق میریزه و تشنه میشه؛ البته روی تردمیل! اونم با دورِ تند! برای رسیدن به چی؟!

* کسی چه میدونه؟! شاید حقیقت هم‌ مثل خیلی از آرمان‌گرایی های بشریت، مثل عدالت و برابری و حقوق بشر، زاییده‌ی توهمات و خیال‌پردازی های یک ذهنِ کنجکاو و خوشبین باشه.
* اندکی ویرایش شد
  • Neo Ted

بهت که فکر میکنم، حواسم‌ از جهان پرت میشه، میفته تو دریای عمیقِ خیالت؛ و غرق میشم و نمیخوام کسی نجاتم بده.


  • Neo Ted

یه نگاه به گذشته‌ی وبلاگیم انداختم، تلی از دشمنی و کینه‌ورزی و سوءتفاهم رو دیدم که بینِ من و عده‌ی نسبتاً زیادی دیوار ساخته؛ البته این قضیه صرفاً مربوط به من نیست! نمونه‌هاش تو کلِ بیان بوده و هست. ولی بذارید از دیواری بگم که بین‌مون فاصله انداخته و هر روز داره قد میکشه. چیزی که طبیعیه اینه که این دیوار از مریخ به سمتِ ما هجرت نکرده و یا از تو خاک سر در نیاورده؛ این دیوار رو ما ساختیم. من ساختم، شمایی که داری این مطلب رو میخونی و با عده‌ای مشکل داری ساختی، اونایی که این‌ متن رو نمیخونن و با یه سری مشکل دارن ساختن! پس چیزی نیست که بخوایم از وجودش متحیر شیم؛ چون خودمون باعث و بانیِ وجودش هستیم. حالا هر شخص به یه دلیل و مسئله. آجر های این دیوار هم از فضا نیومدن؛ خودمون با دست های خودمون بینِ خودمون و دوست‌های سابق و یا اصلاً غریبه ها یه خطِ قرمز کشیدیم و شروع کردیم‌ به گذاشتن آجر روش؛ انتخابات شد، سرِ بحث و جدل های سیاسی، که کمترین ربطی به رفاقت هامون نداشت، به هم توهین کردیم و اجازه دادیم چیزِ ناچیزی مثل سیاست، باعث شه حرمت‌ های بین‌مون رو بشکنیم و از هم دور شیم و آجر رو آجر بذاریم واسه دوری از رفاقت هامون و سدی بشه واسه شروع رفاقت هامون. اختلاف نظراتِ مذهبی باعث شد عقایدِ هم رو به سخره بگیریم و به هم نیش و کنایه بزنیم و فراموش کنیم عقاید انسان ها خطِ قرمزِ فکری‌شونه و آجر گذاشتیم رو آجرِ فاصله‌مون. اختلاف سلیقه‌های هنری مون رو هم آجر کردیم کوبوندیم تو سر و صورتِ هم، بدونِ در نظر گرفتنِ تنوعِ سلیقه‌هامون که هر کدوم واسه هر شخصی قابل احترام و ارزشمنده و باز هم دور تر شدیم. معضلاتِ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی که منافعِ مشترکِ همه‌مون هست رو سوژه کردیم واسه دعوا و قهر و قشون‌کشی و بالا تر بردنِ دیوارِ بین‌مون. بد قولی و قضاوت و رقابت و هزار آجرِ سیاهِ دیگه رو دست‌به دستِ هم فراهم کردیم و گذاشتیم رو هم تا که نتیجه‌ش شده این. اونقدر این دیوار بالا رفته که دیگه همدیگه رو نمیبینیم، رفاقت و دوستی ها رو نمیبینیم، خاطرات و گذشته رو یادمون میره و خیلی مسائل دیگه که این وسط زیر سایه‌ی اون دیوار ندید گرفته میشن. من و خیلی از دوستانی که با هم به مشکل خوردیم، به راحتی میتونستیم مثل خیلی از افراد که کم هم نیستن، منفعل و خنثی عمل کنیم و تو وبلاگ ها و کامنت ها آدم خوبه و مهربونه و گوگولی مگولیه‌ی داستان باشیم و تو پشت صحنه و کامنت های خصوصی خودِ واقعی‌مون باشیم، ولی ما بلد نیستیم زیر و رو بکشیم! ما رو بازی کردیم؛ ولی قواعد بازی رو بلد نبودیم. بلد نبودیم که از هم دور شدیم و چشم دیدنِ اسم و پروفایل های هم رو هم نداریم‌. انتظار ندارم بعد از این پست انقلابِ دوستی و صمیمیت صورت بگیره و همه با هم دوست باشیم و گذشته ها رو فراموش کنیم و دست بندازیم رو شونه های هم، مثل بچگی ها تو دبستان [ :))) ] ، فقط میخوام بگم من‌ به اندازه‌ی خودم آجر گذاشتم رو این دیوار فاصله و به همون اندازه هم پشیمونم، ولی نه بابت مواضع فکری و مذهبی و سیاسی و هنری و اجتماعی و ... نه! این مسائل چیزهایی نیستن که بابتشون پشیمون شم؛  پشیمونم بابتِ بلد نبودن قواعد بازی که یه جاهایی باعث شد کج برم و رفاقت ها رو فراموش کنم. ولی بقیه هم منصف باشن و قبول کنن سهم دارن تو آجر چینیِ این دیوارِ قد کشیده. بار ها و بار ها عمومی و خصوصی اعلام کردم آماده‌ام آجر های خودم رو بردارم و لهشون کنم و به اندازه‌ای که فاصله گرفتم، نزدیک شم، ولی دوستان تمایلی نشون ندادن و مختارن! الان هم همینه. خیلی ها تو این مدت با هم به مشکل خوردن؛ حالا به هر دلیلی! من همین الان هم حاضرم همه چی مثل سابق نزدیک و خوب و گرم‌ شه. نه فقط برای من و وبلاگم! برای همه‌ی بلاگرها که با هم اختلافاتی دارن. 

و اما کلامِ آخر! بیاید یاد بگیریم که میشه با اختلاف نظر در مسائل مذهبی، سیاسی، هنری و ... با هم دوست بود، ولی با توهین و تمسخر و نیش و کنایه علیه عقاید و تفکراتِ هم نه! بیاید آجر نذاریم‌ روی هم و دیوار نسازیم بین خودمون و وبلاگ رو بدل به زندانی نکنیم که خودمون هم نتونیم از دیوارش رد بشیم.

  • Neo Ted

دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با زیبایی‌های کوچکش

کوچک همچون ستاره در مقیاس آسمان

ولی پر نور، در قلب سیاهی

دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با شنیدن صدایی

تالاپ تولوپ قلب مادرم...

هنوز نوید زندگی می‌دهد 

در این گرداب مرگ آفرین

دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با دیدن نقشی بر روی کاغذ

نه به ظرافت و هنر شام آخر داوینچی

به وسعت و عمق قلب برادر کوچکم

که شهر را همچون جنگلی٬ مملو از درخت خلق کرده بود

تا پدر پیرمان، زیر سایه‌ی درختان، اندکی آسوده باشد

دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با قدم زدن بر روی خاک

وقتی که دانه‌های باران

عاشقانه بوسه می‌زنند بر گونه خاک

قدم می‌زنم و کیف می‌کنم

از عطر ساده و عاشقانه این بوسه

دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با خیس شدنم، زیر بارش امید

از پس ابر تیره نا امیدی

هنوز هم ابرهای تیره،گول زننده‌اند

می‌بارند و عاشقی می‌کنند و عاشق می‌کنند

دنیا را تاب تحملم نیست

مگر به خاطر طلوع عشق

از پس کوه عقل و منطق

هنوز هم کوه، پذیرای نور است

همچون معدنچی، می‌شکافد و میابد

دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با رویش صلح

از دل صخره سیاست

هنوز هم صخره، زادگاه رویش است

رویش جوانه‌هایی از جنس انقلاب

دنیا جای خوبی برای زندگی نبود

اگر نبود این ذره ذره‌های عشق و امید

آسمان شب، تاریک است

ولی ستاره هم هست

نور هم هست

کوچک، ولی پر نور

چند صباحی را سر کنیم

طلوع میرسد

خورشید در دامن تاریکی

نور را به سوغات می‌آورد


* من به قصد شعر ننوشتمش حقیقتاً! ولی یه دوستِ شاعری معتقد هستن که شعره! خلاصه که ما قصد جسارت به جامعه‌ی شعرا ر نداشتیم :)) ما ر نزنید :)) من اشتباهی بودم آقای قاضی :))

  • Neo Ted