Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۳۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

یادش بخیر!

بچه بودیم

طفل بودیم

صغیر بودیم

بی عقل بودیم حتی!

میرفتیم چند نفری رو پل هوایی؛ بصورت رندوم و شانسی تُف مینداختیم پایین! :))) حکمِ بارانِ مقطعی داشت واسه ماشینا :))  یجورایی کلش آف کلنزِ زمان ما بود!  :))) 

دقیقأ همینجا بود که خداوندگارِ باحالمان فرمود: خداوند توبه کنندگان را خیلی زیاد دوست میدارد! 

ولی از حق و انصاف نگذریم! وقتی عقلمون کشید مجددأ بصورت دسته جمعی رفتیم در پیشگاه خداوند توبه کردیم :)))  

به همین برکتِ دمِ دست! 


+ با کسی که توبه کرده درست رفتار کنید و از دادن کامنت هایی مبنی بر بیمار، مریض، روانی، سادیسمی، چندش و قس علی هذا(چه باکلاسه این جمله هه) جدأ بپرهیزید که نفرینِِِ گاو های هندی در کمینِ شماس!

  • Neo Ted

+ یه سوال خیلی وقته ذهنه منو درگیر کرده!

- چی؟ بپرس!

+ من موندم فازت چیه؟! چجوری هم نماز میخونی و روزه میگیری و محرما نمیشه از هئیت جمعت کرد، هم دوست دختر داری و میری خونه شون سیب زمینی سرخ کرده میخوری و عکس میگیری اونم با اون حالت! منو قانع کن جانِ هرکی دوست داری!!

- خب دوست دختر و سیب زمینی سرخ کرده و اینا واسه تفریحه! نماز و روزه و هیئت هم واسه پاک کردن اون گناهاس! اینجوری با خدا بی حساب میشم!


* اینجا بود که از شدت قناعت لال گشته و فریاد و ناله و مویه های درونی سر دادم! (سه ساعت باهاش بحث کردما! ولی میخ آهنی و سنگ و اینا!)

* خداییش فازشون چیه؟! مگه خدا زبونم لال مسخره س که اینجوری خودشونو راضی به انجام هر غلطی میکنن و فکر میکنن میتونن با نماز و روزه و ... گناها رو شست؟ 

اون نماز و روزه و هیئت رفتنی که نتونه باعث دور شدن آدم از گناه بشه، از چوب کبریتِ بدون باروت بی خاصیت تره! والااااع!

  • Neo Ted

-رویا؟

+ رویا چیه بابا!

.

- ببخشید! رویا؟!

+ اشتباه گرفتید!

- معذرت میخوام! رویای منو ندیدین؟!

+ خدا شفات بده دیوانه!

.

- رویا؟!

- رویا؟؟!

- رویا؟؟؟

- رویا؟؟

.

.

.

.

کلِ شهر را به هم ریختم! نیست که نیست!

 صدای ماهی های دریا و پرندگانِ کوهستان و حیواناتِ جنگل هم از دستم در آمده! نیست که نیست.

تمامِ کافه چی ها و کتابدار ها از دستم کلافه اند! ولی نیست که نیست!

و در عمقِ این جستجو ها و نیافتن ها حسرتِ یک چیز مغزم را به درد می آورد و آن، نبودنِ چیزی مثل یک صندوق که درونش پر از آدرس هایی باشد که یک عمر در پی شان هستیم و نرسیدن بهشان برایمان بدل به عادت شده! صندوقچه ای که با خطِ خوش بر رویش نوشته شده باشند: رویاهای گم شده.

  • Neo Ted

دو روز پیش بود که داشتم با یکی از دوستان در مورد یه موضوع خطیری بحث میکردم! موضوع چی بود؟! موضوع خواستگاری دختر از پسر! 

حالا مهم نیست ما تو اون بحث چی گفتیم؛ چون من میخوام همینجا موضعِ خودمو در این مورد بنویسم. 

به نظرم خواستگاریِ دختر از پسر نه تنها بد نیست، بلکه تحت یه سری شرایط خاص میتونه نتیجه و آینده ی بهتری به همراه داشته باشه. حالا اون شرایط چیه؟! اولین شرطش اینه پسرِ مورد نظر ظرفیت و جنبه ی این عمل رو داشته باشه. یعنی چی؟ یعنی اینکه اگه دید یه دختری ازش خوشش اومده، خودشو نگیره و طرفو اذیت نکنه؛ با خودش سبک سنگین کنه و ببینه اگر دختره مناسبش هست و شرایطشون بهم میاد قبول کنه و یادش بمونه هیچ وقت؛ تأکید میکنم! هیچ وقت این خواستگاری یا ابراز احساسات از سمتِ دختر رو به روش نیاره و از فردای مثلا ازدواجشون هر دو ساعت نکوبونه تو سرِ دختره که تو از من خواستگاری کردی و اینا. اگر هم خوشش نیومد و دید به هم نمیخورن، خیلی محترمانه و شیک، جوری که نه به طرف بر بخوره و نه بی احترامی بشه، خیلی بی سر و صدا مخالفتشو با طرف در میان بذاره! البته به نظرم اینجور موارد رو تحت هیچ شرایطی نباید از دست داد! مگه تو هر قرن چند بار پیش میاد یه دختر جرئت و جسارت داشته باشه و اونقدر از انتخاب و علاقه و عشقش مطمئن باشه که چنین ریسکی کنه؟!! پیش نمیاد که! بعد به نظرم اینطور خواستگاری ها اگه منجر به ازدواج شه، استحکام و خوشبخیِ بیشتری به همراه داره! البته اگه دو طرف به شرایط آگاه باشن و اجازه ندن حرف و حدیثِ مردم تحت تأثیر قرارشون بده. اینجوری عشق و علاقه ی دختر میتونه تضمین کننده ی این زندگی باشه و پسر هم با درک این عشق و ایجادِ عشق و علاقه ی دو طرفه میتونه به این خوشبختی دامن بزنه!

البته امیدوارم جامعه ی ما به اون حد از فهم و شعور رسیده باشه که چنین مسائلی رو هضم کنه و چوب لای چرخ این زندگی ها نندازه!

نظر شما در مورد این مدل ابراز علاقه و خواستگاری از سمت دختر چیه؟! موافقید یا مخالف؟ دلیلتون؟؟


  • Neo Ted
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۰۰
  • Neo Ted

+ موقتأ پست ثابت شد!


ساعت 17:22 که من این متن رو شروع به نوشتن کردم! درحالی که دستم گوشیه و سرم توش! دارم از پیاده رو به سمت خونه قدم برمیدارم و هر چند لحظه روبروم رو نگاه میکنم تا یه وقت توسط یه ماشین داغان کتلت نشم؛ والا به خدا! شانس که نداریم! مردم کتلت میشن، ولی با مازراتی! بعد طرف در همون لحظه بر سرِ فردِ کتلت شده صدمیلیون چک میکشه واسه طرف! بگذریم آقا! 

راستش هوا خیلی سرد شده؛ درحدی که کل خانواده تسلیمِ ویروسِ سرما خوردگی شدن و من مانده ام تنهایِ تنهاااا؛ من مانده ام تنها، میانِ سیلِ غم هااااا.. عه! معذرت میخوام!  خلاصه که میخوام از همین تریبونِ سرپا و متحرک و مقدس درودِ خدایانِ یونانِ باستان و خدایگانِ مصر رو حواله ی گلبول های سفید و سیستمِ دفاعی..

ببخشید یه لحظه

.

.

.

.

.

.

از خیابون رد شدم! داشتم میگفتم؛ درودِ خدایگانِ یونان باستان و مصر و عامن هوتب و آپولو و زئوس و دوستان بر گلبول های سفید و سیستم دفاعیِ بدنم که در این وضعیتِ یخ زده...

-جانم؟

+ سه تا

- بفرما

+ ممنون

بفرمایید نونِ ولرم! نون هم نون های قدیم آقا!

.

.

.

.

. دوباره از خیابون رد شدم.


کجا بودیم؟! آهان! که در این وضعیت یخ زده ، پرچمِ ما رو بالا نگه داشتن! 

من یه لحظه این درو باز کنم!

.

.

. باز شد. دارم از پله ها میرم بالا.

در آخرِ این استند آپ پستینگ هم میخوام. از یکی از معیارهام واسه انتخاب همسرِ آینده م پرده بردارم که برید و راضی باشید.

به نظرِ تدیانه مان همسر آدم باید گیج باشه! این گیج بودن یه نوعِ خاصیِ و ربطی به هوش و اینا نداره! این گیج بودن یعنی گیج بودن! گیج بودن هم یعنی گیج بودن! تحلیل و تفسیرم از گیج بودن بره در لابلایِ رودهای بزرگ و کوچیکِ مفسرانِ شبکه الجزیره! ولی اگه بخوام مثال بزنم میشه اینطوری که همسرِ آدم باس جوری باشه که سوتی زیاد بده و بشه سرکارش گذاشت و هرهرهر و هارهارهار و ... دوتایی باهم خندید! بعد اونم متوجه بشه من خوشم میاد از این گیج بودنش، هی همیجور پشت سر هم گیج بازی دربیاره و هی بخندیم و با هم حال کنیم! با همینا زمستونو سر میکنیم حتی و گرم میشیم! البته ناگفته نماند که منم واسش گیج میشما! قضیه دو طرفه س! در این حد عادل و منصفم!

.

.

.

خب من رسیدم خونه مون و الان رو صندلی نشستم، درحالی که لباسام تنمه و تازه رسیدم جانِ اقدس! از گلبول های سفیدمون تعریف کردیم، داغان شدن! آب ریزش بینی چی میگه دیگه :|| 

تا استند آپ پستینگِ بعدی شما را به خدایِ باحالمون میسپارم!

+ تمام اتفاقاتی که تو پست رخ داد کاملا واقعی و در حین راه رفتن در پیاده رو و خیابان نوشته شد! از همین تریبون همه ی دوستانِ باحالم رو به چالشِ (پیاده رو نوشت) دعوت میکنم! میدونم کسی قبول نمیکنه و ضایع میشم :))) ولی خب من دعوت کردم دیگه :))) خود دانید و اینا! ولی اگه یه وقت شرکت کردین، اعلام کنید همینجا، تا در جریان باشم و لینکتون هم بذارم و اینا!

شرکت کرده ها:

1. مهر آ

2. پرتقالِ روانی :دی

3. پوکر فیس

4. رستاک

  • Neo Ted

یه اتاق تاریک

یه صندلی 

یه چراغ بالا سرش

چپ راست

چپ راست

نشستم روی صندلی

میاد و روبروم می ایسته

دستاشو میبره توی جیبش و شروع میکنه در برابرم چپ و راست قدم زدن

شروع میکنه حرف زدن:

+ چرا؟! 

- چی چرا؟!

+ چرا اینقدر لج بازی؟ به چی میرسی؟

- لج بازم چون بعضی چیزا لج بر انگیزه! به چیزی نمیخوام برسم؛ جز خودم!

- خب داری با اینکار منو آزار میدی! میفهمی؟! دارم اذیت میشم با این کارهات! کافی نیست واسه این همه سال؟!

+ من اذیتت نمیکنم. فقط دارم بهت کمک میکنم. نمیخوام ضعیف بار بیای تو جهانی که قانون جنگل حاکمه. این پروثه هم تا وقتی به اون حدی که من تشخیص میدم نرسی، ادامه داره! حالا فرق نداره چند سال طول بکشه! بابت این موضوع ازت معذرت نمیخوام؛ چون میدونم و امیدوارم بدونی دارم بهت کمک میکنم.

- خب قبول! ولی چرا سکوت؟! چرا جوابِ توهین و تمسخرهای بقیه رو نمیدی که فکر کنن حق باهاشونه؟!

+ گاهی اوقات سکوت عاقلانه ترین کاریه که میشه در واکنش به یه عده احمق انجام داد؛ باید گذاشت تو گردابِ حماقت غرق بشن. حالا این وسط چه اهمیتی داره اون احمقا چی میگن؟! حقیقت رو احمق ها تعیین نمیکنن؛ حقیقت فرای مغزهای کوچیک و دهن های گشاده!

- چقدر فلسفی حرف میزنی! حداقل با من راحت باش!

+ فلسفی نیست؛ کفِ زندگیمه. همیشه باهات راحت بودم؛ ولی تو نمیفهمی منو!

- چرا اینقدر تنهایی؟! سر و صدا و شادیِ بقیه رو نمیشنوی از بیرون؟! نمیخوای بری پیششون؟!

+ این تنهایی شرف داره به هم زیستی با یه عده... ولش کن. فقط بدون این تنهایی ابدی نیست؛ یه روزی میرسه که رویایی ترین دوتاییِ جهان رو میسازم.

- چند سالته؟! 

+ نمیدونم!

- نمیدونی؟! کدوم آدمِ عاقلی هست که سنش رو ندونه؟!

+ من با عقلا کاری ندارم؛ من عاقل نیستم. یه دیوونه ام که داره فلسفه بافی میکنه و با تخیلش زندگی میکنه و علاقه ای هم به پیوستن به جرگه ی عاقل ها رو نداره. ولی اگه بخوام سنم رو بگم میتونم حدس بزنم بی نهایت سال زندگی کردم؛ من با تخیل و تو خیالم زندگی میکنم و تلاقیِ دنیایِ واقعیم با تخیلاتم، یعنی بی نهایت!

- اونقدر پیچیده هستی که هنوز نشناختمت!

+ دیدی دیوونه ام؟! کدوم آدم عاقلی رو دیدی که خودشو نشناسه؟

+

  • Neo Ted

اول که سلام! چون سلامتی میاره و اینا!

در ادامه یه درخواست دارم ازتون.

طبیعیه که هر بلاگری دوست داره نظره خواننده هاشو درمورد وبلاگش بدونه. حالا به هرشکل و طریقی! 

منم از این قاعده مستثنا نیستم! بخاطر همین ازتون میخوام فضا و حال و هوای وبلاگم رو به یه چیزی تشبیه کنید. حالا هرچیزی! لزومی نداره خوب باشه. میتونه یه چیزه بد باشه و نشون دهنده ی انتقادتون یا نظرتون باشه.

حالا این چیز میتونه یه شئ یا حیوان یا مکان و یا هرچیز دیگه ای باشه. فقط اگه چیزی گفتین لطف کنین دلیلشو هم بگید.

سخت هم نگیرید. دو سه خط فوقش! 

با تشکرات و ممنونات و مک دونالد ;)

+ موقت احتمالا

  • Neo Ted

نمیدانم این چه تصورِ غلطی ست که عده ای زندان را فقط یک چهار دیواریِ تنگ و تاریک و نمور، با چند وعده غذای بی کیفیت و تنهایی و دوری از اجتماع فرض میکنند؛ به نظرم بدترین و مخوف ترین زندان جایی در نیم تنه ی بالایی بدن، آن بالای بالا، درون سرمان و اطرافِ مغز و منطقمان شکل میگیرد! یک قفس به وسعتِ بی نهایت که حتی اجازه نمیدهد گاهی اوقات به مسئله ای جز آن چیزی که در مغز و منطقِ خودمان است فکر کنیم! حتی فکر کنیم!!

این قفسِ بزرگ، شایستگیِ آن را دارد که حتی به یکی از دردناک ترین و مخوف ترین مجازات های بشر تبدیل شود! چون بدترین مجازات برای یک انسان، گرفتن قوه ی تفکر و تعقل، پیرامون موضوعاتی خارج از محدوده ی اعتقادات و تفکرات خودش است!
  • Neo Ted
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۶ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۵
  • Neo Ted