Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۳۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

زیباترین زنِ قرن هم که باشی...


یه روز پیر میشی، یه روزی میاد که دیگه خوشگل نیستی...


یه روزی میاد که دیگه نیستی...


+ آدری هپبورن مُرد تا همه بفهمن زیبایی، ابدی نیست! هیچ چیزِ سطحی ای ابدی نیست...

+ زیباترین زنِ قرنِ 20 شده بودخدا بیامرز!ا

  • Neo Ted

نمیدانم کِی! ولی حتی اگر یک روز به پایانِ عمرم مانده باشد، دستِ زن و بچه هایِ درحالِ حاضر، نداشته ام را میگیرم و میبرم روستایمان، تا آن باقی‌مانده ی عمرم را با عشق و صفا و سادگیِ زندگیِ روستایی بگذرانم.

گاهی اوقات با خودم فکر میکنم مگر رویا و خیال چیست که اینقدر دور و دست نیافتنی میپندارمش؟! رویا دقیقأ همان زمان از زندگیست که در عصرِ یک روزِ زمستانی، با الاغِ سفیدِ دوست داشتنی ام، که یک بغل هیزم بارش کرده ام، به کلبه ی چوبیِ ساده یمان بیایم و هیزم ها را درکنار آتش بگذارم و دست هایم را به سمتِ گرمای آتش بگیرم و حس کنم این گرما کافی نیست! درست همانجا تو بیایی و از پشت دستانت را بر رویِ چشمانم بگذاری و به یادِ گذشته ها بگویی: اگه راست میگی بگو من کی ام؟! من هم لبخند زنان دست هایِ سردم را بگذرام بر رویِ اجاقِ گرمِ دستانت و بگویم: آخه کی جز تو اینقدر دستاش گرم و آرامش بخشه دیوونه؟! بعد دوتایی با هم بخندیم و دعوتم کنی به صرفِ عصرانه با طعمِ چایِ هیزمی و نانِ محلی و کره مربایِ دست سازت که همه مزه ی عشقت را میدهند.

برای من همین چند خط، حکمِ رویا را دارد؛ رویایی که دور از دسترس نیست! یک روزی تعبیرش را لمس خواهم کرد. شک ندارم ; )


+ عکس واسه روستامونه. اسمشم نمیگم  :))) والاع! باز عید و تابستون پاشید بیاین چتر شید اونجا آرامشو سلب کنین ازم :)))

  • Neo Ted

زیبایی‌ات ای مرغ چه دیوانه کننده است

بیچاره خروسی که گرفتار تو باشد 


جواد زهتاب


+ املت با تخمِ این مرغم آرزوس : ))

+ عنوان هم از خودم در کردم : )) 

برید و راضی باشید  ; )


  • Neo Ted


لب هایت که ماکارونی ای میشوند؛ خوردنی تر میشوی!

بهت گفته بودم که چقدر عاشقِ ماکارونی هستم؟!


+ روحش شاد! یادش گرامی!

 باید یه رویای دیگه تو مغزم بسازم :))) این یکی نباید ماکارونی دوست داشته باشه! 


باحال باشید لطفأ ;)


+ این پست قرار بود امروز منتشر بشه! ولی نمیدونم چرا دیشب تداخل کرد با پستِ قبلی!

  • Neo Ted

فارغ از هرگونه بحث و جدلِ مذهبی-سیاسی-سلیقه ای-فرهنگی-فکری و ... میخوام یه مسئله ای رو مطرح کنم و ازتون بخوام فقط و فقط با تکیه بر انصاف و وجدانتون درموردش نظر بدین! 

این نظرِ شخصیِ من هستش و هیچ اصراری بر تحمیل کردن یا تزریقِ تفکر و عقیده به شماها رو ندارم، که اگه داشته باشم، نفرینِ کرم هایِ جنگل های بلوطی بر من باد! 

اوضاع و احوالِ ملتمون، یعنی خودمون، یه زمانی که فرهنگِ ایرانی-اسلامی بر خانواده ها حاکم بود و خانواده ها رفت و آمدهای قشنگ و با صفا ( صله ارحام ) داشتن و همیشه یه ریش سفیدی بود که طبقِ سفارشاتِ دینِ اسلام، قهر و کینه کدورت ها رو سر و سامون بده و رفع کنه یا روابطِ دختر و پسر ها که یه سری اصول و چهارچوب داشت و وقتی دوتا جوون همو میخواستن، بزرگتر ها دست به دست هم میدادن تا این دوتا جوون هرچی زودتر بهم برسن و عاشقانه زندگی کنن و تو سختی های زندگی هواشونو داشتن که مبادا کم بیارن یا اوضاع احوالِ کاسبی که اکثر بازاریا انصاف داشتن و هوایِ مشتری رو داشتن و حتی گاهی اوقات حواسشون به خانواده های بی سرپرست و بی پول بود و به کمک هم بهشون کمک میکردن یا جوون هامون که دخترامون پوشش و رفتارشون بر مبنای حیا و وقار بود و پسرهامون که غیرت و چشمِ پاکشون شهره ی عام بود یا باسوادها و روشن فکرهامون که اصول و قواعدِ روشن فکری رو بلد بودن و بی جهت و بی منطق، مقدساتِ اسلام رو نمیکوبیدن و اتفاقأ، با تلفیقِ سبکِ زندگیِ ایرانی-اسلامی، عشق و صفا رو یادِ خانواده ها میدادن و هزاران یای دیگه که الان اکثرمون حسرتاشونو میخوریم! همه ی اینا رو یه دور دیگه بخونید و مقایسه ش کنید با الان که همه درگیرِ سبکِ زندگیِ آمریکایی شدیم و داریم لایِ چرخ دنده هایِ صنعت و تکنولوژی له میشیم و خبر نداریم داره چه بلایی سرِ فرهنگ و تمدنِ ریشه دارمون میاد و به راحتی شاهدِ مرگِ همه ی باورهامون توسطِ رسانه های غربی هستیم که خیلی حرفه ای دارن سَمِ سبکِ زندگیِ غربی رو که بر پایه ی بی بند و باری و بی اخلاقی و منزوی سازیِ جوون ها و از هم پاشیدگیِ خانواده هاس، به مغز و عقایدمون تزریق میکنن! این تزریق یهویی نبود؛ خیلی هدفمند و طیِ سال ها برنامه ریزی، فرهنگ و سبک زندگیِ ایرانی-اسلامیِ خودمون رو به معنای واقعیِ کلمه به گند کشیدن! البته چرا کشیدن!؟ بهتره بگیم به گند کشیدیم! خودمون مقصرِ درجه اولِ این سناریو هستیم که یادمون رفت چی بودیم و چی نباید میشدیم که شدیم!

میخواستم یه آمار از طلاق و جنایت و خودکشی و تجاوز و اعتیاد و هزارتا رقم و عددِ لعنتی بدم که نتیجه و ثمره ی پشت کردن به اسلام و قرآن و فرهنگِ غنیِ ایرانیمون که الان شده نمادِ عقب موندگی و جهان سومی بودن و خز بودن و روی آوردن به فرهنگِ افسار گسیخته و بی اخلاقِ غربی که الان شده نمادِ تمدن و فرهنگ و صلح و دوستی، تا بتونیم مقایسه کنیم حال و احوالِ امروزِ خودمون رو با اون قدیما تا شاید از این خوابِ پوشالی بیدار شیم و برگردیم به اصل و ریشه ی خودمون که رنگ و بوی خدا داشت، نه رنگ و بوی تجمل و گناه و روزمرگی های بیهوده! 

اینا نظرِ من بود. حالا شمایید و وجدانتون و نظرتون درموردِ این پست!

به شدت از نظرهای مخالف استقبال میکنم؛ اگه منطقی باشن ; )

  • Neo Ted
شاعر میفرماد:

با من بیا
دختر شاه‌پریا
از من دور نشیا
به کسی نزدیک نشیا
تازه‌گیا یکمی مشکوکیا
میگم بهت کجا میری
میگی همین نزدیکیا
بیا بیا
تو فکر منیا
تو فکر یکی دیگه
بگو تو فکر کیا
بیا بیا بیا
نری با کسیا
من عاشق ِ تو شدم
قول بده عاشقم باشیا

با من بیا
دستمو بگیریا
همه با من ببیننت
رغیبا بشن رو سیا
بیا بیا
بی من جایی نریا
من تورو دوست دارم
منو دوست داشته‌باشیا
بیا بیا
تو فکر منیا
تو فکر یکی دیگه
بگو تو فکر کیا
بیا بیا بیا
نری با کسیا
من عاشق ِ تو شدم
قول بده عاشقم باشیا



در ادامه میخوام این شاهکار رو تحلیل و تفسیر کنم!
در ابتدا خطاب به معشوقه اعلام میداره که فلانی! بیا! یعنی هنوز جا و مکان و پوزیشنِ مقصد معلوم نیست! مصرع بعد مخاطب رو کفیده میکنه با پرده برداری از معشوقه ی داستان! اونجا که معلوم میشه طرف دخترِ شاه پریاس! اینجا نقطه ی عطفِ ابتداییِ قضیه س!
بعد با یه حالتِ اخطار طور به دختر
 شاه پریا که گویا داشته اشتباهی میزده میگه: فلانی! از من دور نشیا! به کسی نزدیک نشیا! اینجا داره میگه منطقه؛ خطرناک بوده و احتمالِ قاپیدنِ دختره شاه پریا وجود داشته! در بطنِ قضیه داره غیرت و ناموس پرستیِ عاشق رو میپاچونه تو چش و چالِ مخاطب!
یکم بعد متوجه میشیم عاشق مردی شکاک و بی اعتماده! تازه بعدش یکم خشن هم میشه و با یه حالتِ چپ چپ نگاه طور میگه: هوووی! دیروز اومدم خونه نبودیا! راستشو بگو کجا رفته بودیا! دارم بهت میگم بگو کدوم گوری میری داغان! اینجا احتمالِ درگیریِ فیزیکی هم بود! ولی بخیر گذشت خدا رو شکر!
در ادامه دختر شاه پریا میپیچونه و میگه: جای خاصی نرفتم! به خدا رفته بودم پاساژخونه خرید کنم! 
بعد عاشق دختر شاه پریا رو خطاب قرار میده و چهارتا انگشتشو میچسبونه بهم و عقب و جلو میکنه و میگه: بیا بیا! ولی یادت باشه با کسی نریا! من مثلِ عقاب حواسم بهت هست! یهو تو این شرایطِ حساس هوس میکنه ابراز علاقه داشته باشه به دختره شاه پریا و میگه: من عاشقتما! جالبه که قبلش بهش گفته قضیه چنگیز، پسرهمسایه تون چیه هی بهش فکر میکنی داغان!!؟؟ تکرار نشه ها! 
دوباره میگه بیا! بازم بیا! همیجور میایه و داستان تموم میشه!
 بح بح به این نبوغ و خلاقیت در ترانه سرایی!
درود به این عاشق و معشوق که گویا به شدت اهل دل بوده و برو بیایی داشتن واسه خودشون! 
دیگه عظمت و جذابیِ عاشق رو خودتون دریابید که دخترِ شاهِ پریا دنبالش افتاده و هی عاشق واسش بیا بیا میکنه و دخترِ شاه پریا هم هی میایه و هی میایه دنبالش! در این حد پیگیر!

+ ترانه ی یکی از آهنگ های آلبوم جدیدِ یکی از معروف ترین خواننده های مملکت بود! فیض بردین خدایی؟! ;)
  • Neo Ted

دوستت دارم ولی این ماهِ دی را صبر کن

کافه گردی ها بماند برای بعد؛ فصلِ امتحاناته بی صاحاب!


با اندکی بسیار(!) تحریف #صادق_ابراهیم_زاده


📸شبنم ‌روان


+ به زودی یه وبلاگ میزنم با مضمونِ همین متن های کوتاهِ ادبی و شعر! گفتم یه خبر داده باشم ;)


  • Neo Ted


دست بر کیبوردِ گوشی میبرم، برایِ گره زدنِ جملات بهم، برایِ دوختنِ پُستی با طعمِ عشق! 

همین ابتدای کار، به احترام سه حرفیِ مقدس، پلک هایم را پایین میکشم! ریه هایم را به صرفِ نفسی عمیق، میهمان میکنم و تک تکِ سلول های خاکستریِ مغزم را با تصوراتم از عشقی که تجربه نکردم، قلقلک میدهم تا باز هم مرا شرمنده ی تخیلاتم کنند! و چقدر سخاوتمندانه هیچ خیال و تصوری را از من دریغ نمیکنند این خاکستری های دوست داشتنیِ من.

و اما عشق! همین سه حرفیِ جمع و جور و مظلوم، که این روزها چه دختر و پسرِ چهارده ساله، چه مادرِ بی مسئولیتِ بیست و شش ساله و چه پدرِ خشنِ سی و هشت ساله، تواناییِ تاختن بر جسمِ لطیف و حساسش را دارند. آخر مگر این سه حرفیِ کوچک و نازنازی، چقدر توان دارد که اینطور بی رحمانه به سمتش حمله ور میشویم؟! خدا سر شاهد است که حق نیست این همه کم لطفی! بگذریم جانانِ تِد! بگذارید کمی رویاپردازی کنم محضِ رضایِ رویایِ تعبیر نشده یمان!

الان که فکرش را میکنم میبینم چقدر قانعم برایِ عاشقی کردن؛ چقدر ساده میبینم عاشق بودن را در کنارت و چقدر صادقم برای این عشقِ با تو! 

عشق در نظرم خیلی میتواند پیشِ پا افتاده و ساده باشد؛ درست مثل همان چترِ صورتیِ خال خالیِ دوره ی دبیرستانت! همان جایی که به عمد چترم را با خود نیاورم و باکِ بنزینِ ماشین را پر نکنم و خودم باشم و تو باشی و چشم های گُنده ی شکلاتی ات و این گِله، که چقدر دیوانه ای تو پسر! باکِ بنزین را پر نکرده، سادیسم داری مگر که هوسِ خیابان گردی به سرت زد در این شبِ بارانی؟! من هم در پاسخ به شکلاتِ شیرینِ چشم هایت، چیزی جز شیریّتِ دندان هایِ تازه مسواک زده ام ندارم که با یک پوزخندِ خبیثانه، حرصِ نگاهت را در بیاورم و با لبخند بگویم: چترِ صورتی ات را باز کن که باران منتظرِ قدم هایِ ماست! تکان بخور خانم خانما!

چترت را باز کن که بوسه هایِ باران بر صورتِ چتر، بوسه ی آغوشِ من بر دوش هایت را میطلبد! سردیِ هوایِ امشب، گرمایِ عشقِ تو را میطلبد و تا خودِ رسیدن به خانه، با کلی جمله ی عاشقانه، گوشِ چپت را نوازش کنم و سرت هم بر شانه ی راستم خوابش ببرد و توانِ بیدار شدن نداشته باشد! عشق مگر شاخ و دم دارد که اینقدر سخت و پیچیده اش میکنند؟! عشق همین چترِ صورتیِ خیس و قدم های دوتایی زیرِ باران بود که گفتم!

گاهی اوقات عجیب دوست داشتنی تر میشوی! درست همانجایی که لب به غذا نزده؛ با همان نگاهِ معصوم و دختر بچه طورت، دست به چانه منتظری تا ببینی واکنشم به غذای شور شده ات چیست! دقیقأ آنجایی که قدِ بلندم را به رخت میکشم با کوتاهیِ قامتت را در برابر خودم، به سخره میگیرم تا حرصت در بیاید و بالش به دست به دنبالم بیفتی و سر آخر، با در آغوش کشیدنت تفهیمت کنم، فلسفه ی کوتاهیِ قامتت را! 

گاهی اوقات عجیب به دلم بیشتر مینشینی! آنقدر زیاد که دل درد میگیرم از وزنِ زیادِ عاشقی ات! درست همان جا که یادم رفته لیستِ خریدت را تهیه کنم و دست به پهلو سرت را کج میکنی و نگاهت را خصمانه، که: حواست کجاس آلزایمری! چند بار بهت گفتم لیست یادت نره!

کسی نیست به او بگوید آخر خوش انصاف، مگر شوقِ دیدنِ چشم هایت، حواس برای آدم میگذارد که اینگونه شاکی میشوی؟!

گاهی اوقات آنقدر جذاب میشوی که هوس میکنم نوشتن را نصفه و نیمه به حالِ خودش رها کنم و بروم! درست همین حالا که چای آورده ای و میخواهم با قندِ آب شده در دلم، آن را بخورم...


+ مخاطب نداشت!


  • Neo Ted


من و رویا یهویی که نه، واسه سفرمون به جنگل های شمالِ شرقیِ آریزونا در فصلِ زمستونه! خیلی محکم فشار میداد، دادم در اومد همونجوری که میبینید در تصویر!

فقط اگه ببینم این عکسِ شخصیمو جایی انتشار دادین یا جایی تو مجازی درز بکنه؛ اینبار مستقیمآ نفرینِ مورچه های صحرای کالاهاری تهدیدتون میکنه!

پسرا هم چشما رو درویش کنن :| 


باحال باشید ;)

  • Neo Ted


به ابرویت قسم ‌وقتی غضب کردی یقین کردم

که می خواهی مرا با یک نگاه از پا بیندازی....


#فاضل_نظری 

📖 کتاب


  • Neo Ted