تنگهی شرم
يكشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۹ ب.ظ
عجله داشتم. افتادم تو کوچه. کوچه تنگه؟! بله! همون کوچهی تنگِ پشتِ خانهی ننهم! قدم هام رو سریع و بلند برمیداشتم. رسیدم به پیچ اولِ کوچه. از پیچ که در آمدم باهاش چشم تو چشم شدم. نشسته بود. دوتا زانو هاش رو جلو داده بود و خم شده بود. با دوستش حرف میزد؛ ولی وقتی من رسیدم حرفشان قطع شد. حالت چهرهاش تغییر کرد. رنگش پرید. آرام کشیدش سمتِ پشت دستش تا نبینمش. ولی تلاشش بی فایده بود. من دیدمش. هم اون چیزی که تو دستش بود، و هم چیزی که تو نگاهش موج میزد. تو نگاهش شرم موج میزد و از تو دستش هم سیگار سُر خورد پشت دستش. سنی نداشت؛ پشت لبش سبز نشده، لبهاش سیاه شده بود. پاهام با جسمم از کنارش عبور کردن، ولی فکرم پیشش ماند!
- ۹۷/۰۴/۰۳
چی آخه توی این دنیاست؟
فقط حیف که سلامتی ش به خطر میفته :|
فکرمنم پیشش ماند! [چیت میشد؟]