جای خالیِ تونی
هیچ وقت اهلِ رفیق بازی و باند بازی و مسائل مربوط به رفاقت های پسرانه نبودم؛ یعنی خوشم نمیومد! ولی رسمِ رفاقت رو به نظرم بلدم! یعنی با اینکه رفیقِ شیش دانگی نداشتم و ندارم، رفیقِ شیش دانگِ چند نفری محسوب میشدم و میشم؛ و با همین رفقام هم جوری رفتار میکنم که همیشه بهشون خوش گذشته. ولی معتقدم آدم همیشه باید یه رفیقِ شیش دانگ داشته باشه که خوب بشناسدش و این شناخت دو طرفه باشه. جوری که دو طرف تمامِ سوراخ سنبه های هم رو بشناسیم و بدونیم به وقتش چجوری پیداشون کنیم و پُرِشون کنیم.تمامِ عمرم دنبالِ چنین رفاقتی بودم و هیچ! هیچ که میگم چند تا آدمِ اشتباهی بودن که به وقتش فهمیدم اینا آدمش نیستن و تبدیل شدن به چند تا نه عه بزرگ تو مغزم که حواسم باشه گذشته رو که تکرارش یعنی حماقتِ خودم، نه بد جنسی ها و نامردی های بقیه و روزگار! به بیان هم که رسیدم، چند تا رفیقِ خوب پیدا کردم که متوجه شدم جبرِ جغرافیایی یعنی چی! جبر جغرافیایی یعنی فاصله؛ فاصله از رفقایی که دورن و این دوری جلو خیلی از اتفاقاتی که میشد با هم رقم بزنیم رو گرفته و قانعیم به خوندنِ پست های هم و کامنت گذاشتن ها و چت کردن ها و تهش، دورِ همی های وبلاگی با فاصله زمانیِ طولانی.
به قسمتِ یازدهمِ سریالِ " 13reasons why " رسیدم. یه بخشیش هست کِلِی و تونی میرن روی یه بلندی ای و شروع میکنن حرف زدن. کِلِی شرایط روحیِ به شدت بدی داره و تا حدودی هم حق داره؛ چون خودش رو باعثِ خود کشیِ هانا بِیکِر میدونه و باقیِ مسائل. یهو میره طرفِ پرتگاه و قصد داره خودش رو پرت کنه پایین. تونی شروع میکنه به حرف زدن باهاش. هر دلیلی که کِلِی واسه مقصر بودنش تو خودکشیِ هانا میاره رو با حرف هاش رد میکنه. هرچی کِلِی میگه رو با یه دلیل محکم رد میکنه. تا وقتی که آرومش میکنه و از خودکشی پشیمون. میاد و آروم میکِشَدِش به دور از پرتگاه و با هم حرف میزنن. کِلِی حرف میزنه؛ اونقدر از درد هاش میگه که اشکش درمیاد. تونی نگاهش میکنه و باهاش حرف میزنه؛ حرف میزنه که متقاعدش کنه مقصر نیست و همه چیز حل میشه. کِلِی میگه چطور میتونم با این شرایط زندگی کنم؟! تونی نگاهش رو میده به کِلِی و میگه باید سعی کنی! و بعد بغلش میکنه! تونی نمونه ی یه جور رفیقِ فوق العاده س که همیشه حواسش به کِلِی هست و نمیذاره آسیب ببینه! خیلی وقت ها کِلِی اون رو از خودش دور کرد ولی اون نگفت گورِ بابات و نرفت! موند و نرفت و هوای کِلِی رو داشت. با کار هاش، با حرف هاش، با نگاه هاش، با سکوتش! جای خالیِ یه تونی رو تو زندگیم حس میکنم! جایِ خالیِ یه رفیق با دست های گرم رو دوشِ سردم و یه بغلِ رفاقتی بعدِ کلی حرف.
- ۹۶/۱۱/۰۱