این نوشته خیلی دوره!
دارم بهش فکر میکنم. درسته خیلی دوره، ولی فکر و قوه ی تخیل این قابلیت رو داره که به هرچیزی تو هر بُعدِ زمان و مکان نزدیکت کنه. پس بهش فکر میکنم. یعنی دارم خیال پردازی میکنم؛ اگه همه ی بشریتِ موجود و لاموجود و در شُرفِ موجودیت با اکسیژن زنده اند و زنده بودند و خواهند بود، بنده هم از این قاعده مستثنی نیستم، ولی باید بگم بعد از اکسیژن، خیال پردازی و پردازشِ تخیل و فانتزیِ اتفاقاتِ ممکن و لا ممکنِ آینده در اولویتِ بقا و حیاتمه! یعنی رازِ بقای بنده بعد از اکسیژن، خیال پردازیه! این توضیح رو دادم که تکلیفِ مطلبی که میخوام بنویسم و درصدِ زیادی از مطالب وبلاگم واستون روشن بشه. بله خلاصه. بهش فکر میکنم و میسازمش توش. توی سرم؛ مغز. یه جای دور، یه شهرِ دور؛ شایدم استانِ دور. بخشِ اول جملات مهم نیستند اصلأ؛ مهم بخشِ دور بودنشه! منِ تنها. دورِ دور. دور از تجمعاتی که بوی انسانیت نمیدن و استمرارِ حضورت توشون، وادار به تغییرت میکنه. اونقدری که تا به خودت میای میبینی ناخودآگاه وقتی ماه کامله زوزه میکشی! برم یه جای دور! خیلی دور. خودم و خودش. اولِ راه. بدونِ سر و صدا. دور! به دور از حاشیه و حرف و حدیث. دورِ دور. به دور از سنت های جاهلانه و پوسیده که مثلِ قلاده انداخته میشن دورِ گردنِ زندگیِ جوون ها و خفه شون میکنه. خیلی دور! دور از عرف هایِ خنده دار و مزخرف که فقط فاصله ی آدم ها رو از هم بیشتر و اون ها رو دور تر از هم میکنه. خیلی دور تر! من و خودش و بچه مون. دور از همه. همه یعنی فاصله. به دور از همه به هم نزدیک تر میشیم؛ و البته گرمتر. بدونِ قید و بند هایی که گره خوردن به زبان و لب و دهنِ مردم. بخاطرِ خودمون، تربیتِ بچه مون، زندگیمون. بریم یه جای دور. خیلی دور. خودم و خودش و بچه هامون. دور بشیم. اونقدر دور که دستِ اراجیف و خرافاتِ برچسب خورده به دین و رسم و رسوم بهمون نرسه. دور؛ خیلی دور! اونقدر دور که صدای پچ پچِ تهوع آور مردم تو گوشِ هم، پشتِ زندگی مون به گوشمون نرسه. یه جای دور. خودم و خودش دوباره. پس از سال ها. به دور از بچه هامون؛ که خیلی دور شدن و نیستن؛ ولی چراغِ خونه مون رو روشن و بخاریِ عشق و صفاش رو گرم نگه میدارن و بهمون سر میزنن؛ خودمون بهشون یاد دادیم. اینجوری تربیتشون کردیم. یکی از نتایجِ فاصله و دور بودن از همون جماعته! تهش برمیگرده به خودمون. یه چرخه س. تافته ی جدا بافته بشیم، تافته ای که جدا از بقیه، درست و قشنگ و اصولی بافته شده. به دور از بقیه! بقیه ای که لایقِ دور شدن و فاصله گرفتن هستند. به دور از همه ی اینا. خیلی دور. میمیریم و تموم میشیم. روی دستِ بچه هامون. به دور از دست و دهن هایی که موقعِ مرگ هم دست از سرِ بی جان و کفن پیچ شده مون برنمیدارن و از مراسم ختم و کفن و دفن و سنگِ قبر و سوم و هفتم و چهلم و سال، خوراکِ خزعبل بافی های خودشون رو فراهم میکنند. این جماعت گرسنه اند. گرسنه ی خرافی بافی و تشنه ی مزخرف سرایی. پیش بینیِ خوشبختیِ زندگیِ من در فردا سخت و غیر ممکن نیست؛ البته اگه به دور از این جماعت باشم. دور! خیلی دور! خیلی خیلی!
* نیاز به پوست اندازیِ فکریِ داریم. امیدوارم تا اون موقع انجام شه. من دوری و فاصله رو دوست ندارم. ولی ...
- ۹۶/۱۰/۰۲
+ده تا مثبت داشت. من تا ده بلدم بشمرم...