رایان [ وارثان هبوط ]
سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ب.ظ
8 صبح - خانه
موزیک لالاییِ ضبط شده ی مادرم هنوز داره پخش میشه. طبق معمول فراموش کردم قطعش کنم. چشم هام بسته س. باید بیدار شم. خورشید هم همین رو میخواد فکر کنم. وگرنه اینطور بی رحمانه نمیتابید توی صورتم. لالایی کافیه. به توقفش فکر میکنم. متوقف میشه. باید بیدار شم. هر چند سخت و دشوار. به بیداری فکر میکنم. بیداری همیشه سخت تر از خوابیدنه. حتی فکر کردن بهش! هرطور که هست تفکرِ بیداریم غلبه میکنه بر تنبلیِ خوابم. پلک هام تکون میخورن. دوبار کافیه واسه فعال شدن همه چیز. بهتره قبل از کَنده شدن از رختِ خواب، خواب های چسبیده شده به مغزم رو هم بِکَنم. اجازه بدید چِکشون کنم. چند تا کابوس تکراری که یه رویای تنها و متغیر رو اِحاطه کردن؛ مثل همیشه رویا ها کمتر و تنها ترن. تعقیب شدن توسط سگِ هارِ سیاه، غرق شدن توی وانِ حمامِ پر از پول، خودکشی با کربن دی اکسید توی دستشویی، تزریق شیرِ فاسد شده ی اسب به شاهرگِ دستم، شانه زدنِ موی زبان؛ هه. مسخره ان واقعأ. یه لحظه بذارید حذفشون کنم این کابوس های خنده دار رو. چشم هام رو واسه یه لحظه میبندم و به حذفشون فکر میکنم و یه بار پلک میزنم. حالا حسِ بهتری دارم. ولی این کابوسِ سقوط از آسمون بدجوری دردناکه. سقوط همیشه دردناکه البته. علی الخصوص وقتی نتیجه ی یک خبط و اشتباه باشه؛ اونم از عرش به فرش. ارثِ بابامون آدم و مامانمون حوا! وارثینِ خوب و به حقی هستیم. حتی اینجا، کف زمین، تو دلِ هبوط هم دست از سقوط برنمیداریم! ما وارثین عادتمندی هستیم که تنها ارثیه ای که از والدینمون به دست آوردیم، سقوط کردنه! ما میلیون ها ساله که داریم سقوط میکنیم. اجازه بدید این کابوسِ سقوط رو هم پاک کنم. خسته شدم ازش. چشم هام رو میبندم... ولی نه! چشم هام رو باز میکنم. واقعأ چرا باید خودم رو گول بزنم؟! این صورت مسئله پاک شدنی نیست! بهتره هر شب این کابوسِ سقوط تکرار بشه. شاید خسته بشم از خسته شدن! خب دیگه. کافیه ناله و نِق های تکراری. بذارید رویام رو مرور کنم. پلک هام بهم گره میخورند. لبخند میزنم. دوباره جهانِ اوایل قرنِ 21. کتابِ روشناییِ فراموش شده تأثیرشو گذاشت. بازم رویای همون جهان رو دیدم. ساکت تر، خلوت تر، آروم تر، شاد تر، سنتی تر... میخندم و میخندم و اشکِ گوشه ی چشمم رو با لبه ی آستینم پاک میکنم. خب دیگه رایان. کافیه پسر. چشماتو باز کن. مرور رویا هم کافیه. چشم هات رو باز کن و خوب پلک بزن. چشم هات نباید به روشنایی رویاهات عادت کنه. اینجا، توی واقعیت، اون بیرون، بین مردم و توی خیابون، تاریکی منتظرته. اگه همینطوری یهو از رویا به واقعیت بری، چشم هات تار میبینن پسر. چند بار پشتِ سرِ هم پلک میزنم. چشم هام رو باز میکنم. باید برم به کارهام برسم. اون بیرون. بین مردم. توی خیابون.
- ۹۶/۰۷/۱۸