Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

من و بچه های این دوره

پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۳۴ ب.ظ

بچه ها موجوداتِ جالبی هستند. اونقدر جالب که باعث میشن روشون متمرکز شی و ببینی چیکار میکنن! چجوری ان! چه فرقی با بچه های دوره ی خودت دارن. دور و برم پر شده از بچه های کوچیک! اصولأ خانواده ی ما، چه پدری و چه مادری نگرانِ آینده ی کشور و سرانه ی زاد و ولد و پیر شدنِ جمعیت و اینا هستند! از همین جهت چند سالی میشه به حولِ قوه و در راستای تحکیم بنیان خانواده و نسل های آینده، اقدام به تولیدِ بچه در سایز و کیفیت و اندازه های مختلف میکنن! در این بین ویژگی های چند تا از این اعجوبه ها توجهِ من رو به خودشون جلب کرد! میخوام طِی چند تا مقایسه، فرق های بچه های این دوره با دوره ی خودم رو ریشه یابی و بررسی کنم. از اونجایی که خانم ها مقدم هستن و این لوس بازی ها [!]، بذارید از نازنین زهرا شروع کنیم! هفت ساله با موهای خرماییِ روشن، دماغ کوچولو و چشم های بزرگ و مشکی! اولین چیزی که اون رو از بقیه ی بچه ها تو فامیل متمایز میکنه، زبانشه! البته الآن همه ی بچه ها زبان دراز و حاضر جواب هستن، ولی این بشر علاوه بر اون، یه جورِ دیگه هم اعجوبه س! اینکه اون هنوز [ ک - گ - خ - چ - ج - ق ] رو نمیتونه تلفظ کنه و نصفشون رو [ ت ] و [ ق ] و [ د ] تلفظ میکنه واقعأ تو سنِ خودش یه خورده عجیبه! اینطوری بگم واستون اگه بتونید مخش رو بزنید و سرکارش بذارید، جیره ی خنده ی ماهتون اوکی میشه! یه دوربین لازم داره فقط! آخرین باری که سرکارش گذاشتم برمیگرده به یه ماه پیش! کلأ کم میبینمش متأسفانه! چیزی که باهاش سرکارش گذاشتم کلمه ی گوگل بود! بهش گفتم بگو گوگل! اونم حالش خوب بود جواب داد! دودِل! و جمعی رو از خنده پوکاند! ولی طی تحقیقاتِ به عمل آمده از جانبِ من، به این رسیدم که اون از قصد داره اینجوری حرف میزنه! چون داییِ این جانب که پدرِ نازنین زهرا میشه، به شدت علاقه مند به این ورژنِ دختر هاست! لوس و بچه طور حرف زدن! نازنین زهرا هم فهمیده و قصد نداره حالا حالا ها تغییر رویه بده! خدا عاقبتش رو تو مدرسه به خیر کنه! ولی چیزی که میخوام تو شخصیتش با خودم و هم دوره ای هام مقایسه کنم، حاضر جوابیه! به دو مورد اکتفا میکنم و میرم سراغِ نفرِ بعدی. یادمه بچه که بودم گاهی اوقات بزرگتر ها به سببِ بچه بودنم از رو شوخی چیزایی بهم میگفتن که یه چیزی بگم در جواب و روحشان شاد شه! مثلأ میگفتن تو چقدر زشتی! که جوابِ محکمی بدم و اونا هم بخندن! ولی من و امثالِ من اینجوری نبودیم که! وقتی بهمون میگفتن تو چقدر زشتی، یه پوزخندِ تلخ میزدیم و پشتِ کله مون رو میخاراندیم و میرفتیم یه کنجِ عزلت پیدا میکردیم [ ترجیحأ انباری ]، یه آیینه هم میبردیم با خودمون و تا یه هفته هی خودمون رو نگاه میکردیم و به زشت بودنمون میگرستیم و خون میباریدیم! البته یه عده استثنا هم داشتیم که در جوابِ تو چقدر زشتی میگفتن من زشت نیستم و کادر رو ترک میکردن و واسه شون مهم نبود! اینا کم بودن! ولی خوب یادمه اولین باری که خواستم همین حرکت رو با نازنین زهرا بزنم چی شد! هنوزم که هنوزه جاش درد میکنه! کتک نزد ها! ولی کم از کتک هم نداشت! بهش گفتم مُجِز [ تو مایه های زشت و ایناس ]. اونم یه حالتِ ایش طورِ دخترانه به خودش گرفت و گفت: مادرته! اون خواهرِ زشتته! 

خب من اونجا سریعأ محل رو ترک کردم و رفتم یه ساعتی تو حمام بغض کردم! مادرم عمه ی اون بود! این بچه ها چی ان؟! 

یه موردِ دیگه هم برمیگرده به عیدِ نوروز! من و پسر خاله خانه شان بودیم واسه عید دیدنی و یه کاری کرد که خنده مون گرفت. برگشت نگاهمون کرد و گفت: عِر عِر عِر عِر! خندیدم! حرفِ خنده داری نزدم! بعد به راهش ادامه داد! من و پسرخاله خندیدیم تو اون لحظه! ولی از درون خون باریدیم! 

نفرِ بعدی مهدیار! پسرِ پسر خاله و دختر خاله م! یه جور محصول مشترک حساب میشه! 3 ساله با موهای بور و چشم های درشتِ مشکی! این بشر کلأ خشن و بروسلی وار واکنش نشون میده! یادمه یه بار بهش سلام دادم، با پشتِ دست زد تو دهانم! یه بارم باهاش خداحافظی کردم، با پشتِ دست نزدم تو دهانم! ولی بجاش با لگد زد تو شیکمم! آخرین شاهکارش هم برمیگرده به ناک اوت کردنِ مادر بزرگم! با کله زده بود تو گوشش! ولی من یادمه یکی باهام سلام میکرد میخندیدم و جواب سلام میدادم! خداحافظی میکرد خداحافظی میکردم و بوسیده میشدم! زمانِ ما لاکپشت های نینجا و پاندای کونگفوکار و ... نبود!

نفر آخر محمد طاها! پسر عموم! سه ساله! چشم های کوچیکِ مشکی با موهای مشکی! فرزند و نوه ی اولِ خانواده ی مادری! این باعث شده که لوس بار بیاد! به این شکل که وقتی کنترل رو پرت میکنه به سمتِ پدرش، پدر بزرگش میگه آ باریکلا پسرم! خانم ببین چه قشنگ با کنترل زد تو دماغِ دامادمون! مادر بزرگ هم اونور ریسه میره واسه نوه ش! یا مثلأ گوشی موبایلِ یه میلیونی رو میزنه به دیوار پودرش میکنه. مادرش میگه وااااای! یکی بیاد اینو ببینه! مادر فدات شه چقدر قشنگ خوردش کردی! بیا این گوشی بابات رو هم بزن خورد کن مامان ببینه! بعد مادر بزرگ اسفند دود کنان وارد کادر میشه و فوت فوت کنان هم به دورِ نوه میگرده و ذکر بر لب کادر رو ترک میکنه! ولی زمانِ ما این بود که! یه لیوان آب چپ میکردیم رو سفره، از یمین یه لگد میومد تو کیسه صفرامون و اون رو موردِ لطف قرار میداد، از یسار هم یکی با مشت میومد تو کلیه ی چپمون و اون رو نوازش میداد! از روبرو هم یکی یهو با کله میومد تو شیکممون! لیوان فقط چپ شده بودا! نشکسته بود! و اینجوری بود که ما شدیم این، و این دوره ای ها رو خدا به خیر کنه میخوان چی بشن! ولی چیزی که خیلی مشهوده، تفاوتِ مدلِ تربیتی هستش! چیزی که من رو به شدت نگران میکنه! 

شاد باشید و باحال ;)

  • ۹۶/۰۳/۱۸
  • Neo Ted

نظرات (۲۱)

این مدل تربیت واقعا نگران کننده اس...

این روزا سخت ترین کار اینه که چه جوری با یه بچه رفتار کنیم که فحش نده!چه وضعشه؟! :)
پاسخ:
خیلی

مسئولین رسیدگی کنن
دمت گرم:))))

میدونی قضیه اینه که منم یه دختر دایی به همین اندازه لوس دارم که به طور مشهودی میبینم وقتی افرادی که باعث لوس شدگی ش میشن نیستن چقد چقد خانومه ولی همینکه افرادی ک باعث لوس شدگی ش میشن سر و کلشون پیدا میشه تبدیل میشه به یه آدم غیر قابل تحمل
با تربیت نادرست خیلی از بچه هامون ضربه می بینن
و این تفکر که بزرگ بشن درست میشه و تا ابد اینطور نمیمونن خیلی خطرناکه. خیلی زیاد خطرناکه.  
پاسخ:
دمِ خودت گرم

امیدوار باشم به آینده یا نه؟ :))
  • آقای سر به هوا
  • مام تو فامیل داریم از این دست بچه ها
    به شخصه اگر منو تیکه تیکه هم بکنید حاضر نیستم تو جمع ازشون سوال بپرسم و کلا تو مجالس از بچه دوری میکنم
    یه دفعه یه جوابی میده که تا عمر داری یادت نمیره

    پاسخ:
    منم دیگه به همین نتیجه رسیدم راستش!
  • آقای سر به هوا
  • خوبه
    من قبل از اینکه به این نتیجه برسم ضرر زیادی کردم!
    پاسخ:
    منم آسیب های شدیدی دیدم :))
  • مهــ ـــسا
  • بعضی ها هم حاضرجوابی و بی تربیتی بچه رو باهوشی بچه حساب میکنن!!
    پاسخ:
    دقیقأ
    ابراز همدردی میکنم باهات.
    فکر کنم تجربیات هممون تو این زمینه مشترکه.
    یاعلی
    پاسخ:
    همه مون زخمی ایم :)))
  • نیمه سیب سقراطی
  • همینا که با سن یه رقمی حد و حدود خودشونو نمیدونن فردا روزی هم نخواهند دونست ! اصلا یاد نگرفتن که بدونن که چهارچوب رو درک کنن  خط قرمز رو بفهمن ... 
    پاسخ:
    کاملأ موافقم
    ماهم دور و اطرافمون گودزیلا زیاد داریم، نباید زیاد باهاشون صمیمی شد..هردو جنسشون خطرناکن..پسراش آسیب فیزیکی میزنن،دختراشم روحی:))
    پاسخ:
    عالی بود اون نکته ی آخر  :)))
    موردِ اول
    ۳۰۰ روزه شدنِ وب تون مجدد مبارک :)) ۳۰۰۰ روزه بشه ان شاءالله :))
    موردِ دوم
    آخ گفتین! عجب نسلِ مظلومی بودیم ما. مخصوصاً اونجایی که گفتین میگفتن تو چقدر زشتی! هعی! خدا عاقبت مون رو با نسلِ جدید با این سطح از شعور و ادب بخیر کنه!
    موردِ سوم
    چقدر خوب نوشتین. عالی نوشتین. مامانم چپ چپ نگاهم میکنه فکر میکنه دیوانه شدم! دیر اقدام کردم به گذاشتنِ دست هایم جلوی دهانِ مبارک! :))
    موردِ چهارم
    موفق باشید :)
    پاسخ:
    مورد اول
    ممنون. سابقه نداشت این همه روز تو یه وب بمونم. 
    مورد دوم
    ما نسلِ سوخاری شده هستیم
    مورد سوم
    اوهوع! دهانِ مبارک! چی تحویلم میگیرن خودشان را :)))
    بلند بخونید دلیلش رو بدونن خب  :))
    مورد چهارم
    زنده باشید
    چقدر خوب که این وب پابرجاست همچنان پابرجا بمونه ان شاءالله.

    سوخته شده حتی!

    این کار رو نکنیم چه کنیم؟! والا :)))
    چشم.
    پاسخ:
    :))
    آورین
    من در رابطه با این جور بچه ها یک نوع روش تربیتی دارم
    کلا همه فامیل در جریان هستن
    روش اینه که:یک عدد پشت دست شیک و مجلسی:))))
    البته همش در حد حرف و شوخیه،فعلا عملی نشده:)
    پاسخ:
    :))))
    دل رحمید
    پدر مادرای عزیز معلوم نیست دارن چه میکنن با بچه ها!!

    همین بچه همسایمونو من تا دو سالگی پرورش دادم:/ حتی ساعت ده شب مادرش زنگ که میای بچه رو تاب بدیم ، سشوار روشن کنیم خوابش ببره؟؟؟ :/
    الان هم پنج سالشه و هر بار میاد خونه ما به وسایلمون نگاه کرده و میگه : منم ازینا دارمااااااا   من: :/
    چند روز پیش هم اومد و گفت قاب تبلتمو عوض کردماااا .. السا گذاشتم!!
    گفتم آخر شبی شما هم شاد شوید! :دی
    پاسخ:
    خیلی ممنون از شما :))
    هعی! من می‌ترسم نظری بنویسم که مجبور شم دوباره چهار روز دیگه بیام پسش بگیرم!😶
    آدم دوتا بچه‌ی فامیل با تلفظ داغون دورش داشته باشه افسرده نمیشه! :))



    پاسخ:
    مگر سابقه داشته؟ :))
    عالیه :))
  • عاشقان ریاضی ....
  • خخخخخخخخ اینا چند سال دیگه چی میشن؟
    اینده از ان انان است
    پاسخ:
    :))
  • ஜ miss fatemeh ஜ
  • طولانی بود :| و همونطور که انتظار میرفت نخوندم :|
    شرمنده خا :)
    عه راستی سلام ^^
    نماز روزه هاتون قبووول ^^
    پاسخ:
    سلام
    ممنون
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • چقدر من مظلوم بودم و هستم!!!
    پاسخ:
    هعییی
    هر وقت عصبی میشم میام پست هاتون رو مجدداً میخونم میرم دنبالِ زندگیم! به همین کتابِ زیست که دلم میخواد پاره پاره ش کنم بسوزونم بریزمش تو اسید! :|
    پاسخ:
    :))
    حالا خوبه باز تأثیر داره تو حالتون
  • علی اسفندیاری
  • جانا سخن از زبان ما میگویی...... 
    پاسخ:
    ما مخلصیم
    بله متاسفانه! :| آخرای اسفند، پستِ مربوط به انتقاد از خویشتن! :)
    پاسخ:
    :)))
    خوووب بود :))
    و اما فرق منو هم نسل هام.
    اگه از یه چیزی ناراحت میشدم حالا هرچیزی, شکستنی ترین وسیله دم دست یا اگه نبود خیلی ریلکس وارد آشپزخونه شده و اون وسیله ای که مامان بیشتر دوستش داره رو میاوردم وسط هال و میبردم بالا سرم و محکم میکوبیدم زمین تا بشکنه.
    مورد دوم خونواده خیر سرشون تابستون یه پنج روزی میرن تفریح و مسافرت یه ییلاقی پیدا میکنن و میرن مهمونشون باشن, از شانس خوب شون گاو صاحبخونه میزاد و من میگم باید برش گردونید شکم مادرش(یک روز تمام گریه کرده و حتی تا این اندازه قانع شده بودم که شکم گاو رو پاره کنید بزارید سرجاش مجدد دنیا بیاد منم ببینم).
    مورد سوم شب ساعت یک بامداد هوس تِل(گیره) مو میکنم و باید برام میخریدن.
    اگه حرصم میگرفته پا نمیشدم طرف رو دنبال کنم باید میومده جلوم تا هر جور دوست دارم تنبیه کنم.
    از مادرم توضیح میخواستم آیا اول هندوانه بوده یا تخم(دونه) هندوانه, پودر لباس شویی از چی درست شده و چرا کف میکنه و چرا لباس رو تمیز میکنه رو باید توضیح میدادن و قانع ام میکردن.
    هیچی دیگه جونشون به لبشون میاد و میبرنم پیش روانپزشک و در کمال ناباوری میگه در سلامته کاملم و توصیه میکنه از همون چهار سالگی خوندن و نوشتن یادم بدن تا کتاب بخونم و کنجکاویام رفع شه.
    و حرف الان من به مادرم: واقعا چطوری منو تحمل کردی؟؟ من بچه ای مثل خودم داشته باشم خفه اش میکنم :)
    پاسخ:
    من ترجیح میدم سکوت کنم :| :))))
    خداییش شما دگه خیلی شورشو در آورده بودید :))))
    الان من کامنت ها رو میخونم خجالت میکشم و عرق شرمساری رو گونه هامه :|

    والا من بی ادب نبوده و نیستماااا, گفتم گفته باشم :))
    پاسخ:
    :))))
    دیگه دیره خانمِ بی ادب :))))))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی