مادر جانمان را عشق است
سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ب.ظ
تو خانه ی ما و احتمالأ خانه های بقیه حتی رسمه که تو ماه رمضان وقتی اذان صبح گفته میشه و طبیعتأ واسه روزه دار ها خورد و خوراک ممنوع میشه، یکی به باقیِ افرادی که سر سفره و جلو تلویزیون نیستند و اطلاعی از اذان ندارن با داد و فریاد خبر میده که فلانی ها اذان شده و دیگه چیزی نخورید که سه میشه روزه تون! خب حالا اینا رو داشته باشید که اصل قضیه رو که کوتاه و بس عمیق و جان کاه هستش رو بشکافم واستون!
طبقِ معمولِ همیشه مثلِ خرسِ گریزلی که خب طبیعتِ من هستش این آپشن، سحری رو تا مِری خوردم و دادم رفت تو که مبادا فرداش گرسنه شم و بعدشم یه دبه چایی و آب نوشِ جان نمودم همچو اسبِ آبی تازه وضعِ حمل کرده [ این دگه ناقوسأ تو طبیعتِ من نیست، از جهتِ تشنگی عرض کردم! چون میگن اسب های آبیِ آلاسکایی بعدِ وضعِ حمل خیلی تشنه میشن، خلاصه حرف در نیارید واس ما ] که تشنه هم نشم فرداش! بعد که هندوانه رو هم میل نمودم [ نمیگم همچو چی که دگه حرف در نیارید واس ما ] حقیقتش خیالم تخت شد از بابتِ فردا و گلاب به روتون و دیوار روش به من و آفتاب بالانس مهتاب بالانس، رفتیم مستراح [ دشوییِ خودمون ] و چند دقیقه ای اونجا بودیم که یهو مادر جانِ جانانم فریاد همی بزد:
تـــــــــــــــــــــــد! پســــــــــــــــــرم! دیگه هِچی نخور! اذان گفتن!
و من در اون لحظه داشتم سعی میکردم شیرِ دستشویی رو با تمامِ مشتقات و دم و دستگاهش کنم تو حلقم :#
اجازه بدید همینجا پست رو ببندم و از محضرتان خداحافظی کنم و تا برنامه ی بعد شما را به خداوندِ جان بسپارم و اینکه هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است و مسواک بزنید و به پدر و به خصوص مادرتون نیکی کنید. همین. [ گریه کنان از گوشه ی کادر خارج میشود ]
+ بعد ها فهمیدم مادر جان نمیدانست من کجا تشریف دارم و همین مرهمی بود بر زخمِ عمیقم :||
- ۹۶/۰۳/۰۹