کاش چوپان شوم، شاید گله ام شماها باشید!
تو نگاهِ اول به عکسِ بالا این جمله تو ذهنم شکل گرفت: کاش چوپان شوم، شاید گلهٔ موردِ هدایتم شماها باشید! وجدانأ یه لحظه حسرت خوردم که ای کاش میشد تو چنین فضا و شرایطی چوپان میشدم و چنین گلهٔ باحال و دوست داشتنی ای میداشتم! اونم نه یه گلهٔ ساده! در حدِ تصویر خاص و دوست داشتنی و مؤدب! مثلأ یه گوشه یه درختِ سیبِ سبز پیدا کنم و زیرِ سایه ش تکیه بدم به درخت و پاهام رو دراز کنم و نی لبک ننوازم! چون خوشم نمیادآقا! گوشی دستم باشه و پلی لیستِ گوشیم پخش بشه و محسن خانِ چاوُشی دوسِت داشتم یا دیوونه رو بخونه و درحالی که عطرِ سیبِ سبز منو تو خلسه فرو برده یهو داد بزنم: هوووووووی گوسفند! مگر گاوی؟! بیا پیشِ بقیه! یا یهو عربده بزنم: کره بز! تو چی؟! تو مگر گوسفندی؟! اونی که داری میخوری بیرون ریزِ جوجه تیغیه! تِخ کن بیرون! و یا حتی فریاد بزنم: آهای شما که بوفالویی! چرا گوسفند بازی در میاری؟! تو که خودت بوفالویی! سعی کن بوفالو بمانی!! فقط یه گوسفند میتونه گوسفند باشه! و همینطور فقط یه بوفالو یه بوفالو! و یک آدم یه انسان! بعد برم شیرِ بوفالو بدوشم و موهاشو نواز کنم، گوسفندم رو پشم هاشو کوتاه کنم و شیرشو ندوشم! چون شیرش به درد نمیخوره! شیر فقط شیرِ گاو! بعدشم چند دقیقه بِدَوم دنبال اون خروسه و وقتی گرفتمش ببوسمش و تخم هایی که نکرده رو از لونه ش برندارم! چون اصولأ خروس نمیتونه تخم کنه! ازش بر نمیاد! شرایطِ فیزیولوژیکیش رو نداره! بعدشم برم بیفتم دنبالِ لاماها [ لاما ] [ شترِ بی کوهانِ اکوری پکور ] و سعی کنم سوارش شم و هی نتونم و هی بیفتم و بخندیم! با هم! شاید بگید لاماها که نمیخنده! ولی فکر میکنید! خیلی قشنگ هم میخنده! تهش هم که همه خسته و کوفته از عشق و حالِ روزانه شدیم، بریم زیرِ همون درختِ معطرِ سیبِ سبز و درحالی که سرم رو گذاشتم روی شیکمِ لاماها چُرت بزنیم.
بعد از دیدنِ عکس و خیال پردازی های شور، یه مسئلهٔ دیگه اومد خورد تو سرم! و اون این بود که شاید باورتون نشه! ولی این پنج تا حیوونی که تو عکس میبینید، بطورِ خودجوش و ارادی دورِ هم جمع شدن و عکاس، هیچ نقشی تو گردآوریشون نداشته! داشتم میگفتم؛ یه چیزی خورد تو مغزم و اون این بود که چجوری میشه پنج تا حیوونِ مختلف از نژاد ها و مدل های خاص، اینطور دوست داشتنی و جذاب کنارِ هم جمع شدن و این عکس رو بوجود آوردن؛ ولی ما آدما حتی نمیتونیم هم نوع هامون رو کنارِ هم تحمل کنیم! گاهی اوقات حتی هم خون هامون. حالا اشاره ای به هم وطن هامون نکنم! اشاره نکنم به جنگ های جهانی و غیرِ جهانی که میلیون ها انسان رو به نابود کرد. یعنی بازده و نتیجهی عقل و اختیار و انتخاب و آزادیِ ما آدما همینه؟! فقط حدودِ صد میلیون کشته حاصلِ دو جنگِ جهانی؟! من میگم بیاید عقل و اختیار و آزادی رو بدیم حیوونا! خودمون غریزه طور زندگی کنیم! دنیایِ تمیز تری خواهیم داشت.
+ حاصلِ یه سردردِ کمی تا قسمتی شدید بود ;)
- ۹۶/۰۱/۲۹