Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

کشتمش

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۲۹ ب.ظ

تمام شد. کارش را ساختم. خیلی مقاومت کرد ولی من او را کشتم! او خیلی لعنتی بود. از کودکی مرا آزار میداد. همیشه با فکرهای مسخره اش مرا اذیت میکرد. بارها سدِ راهِ پیشرفتم شد و اجازه نمیداد موفق باشم. هنوز آن روزِ لعنتی را در دوره ی ابتدایی به یاد دارم که چگونه باعثِ سر افکندگی و اشک شرم در برابر دوستانم شد. همان روزی که در مسابقات فوتبالِ مدرسه وقتی نوبت به ضربه ی پنالتیِ من شد، جلویم را گرفت و نگذاشت ضربه را بزنم. پاهایم را چسبید و باعث شد در برابر چشمانِ سیصد دانش آموز زمین بخورم و دیگر بلند نشوم ضربه را بزنم و تیمم ببازد. کلِ مدرسه مسخره ام کردند که حتی جرئتِ زدنِ یک ضربه ی ساده را ندارد.آن روز تا خودِ خانه اشک از چشمان متولد میشد. صبحِ روزِ بعد تصمیم گرفتم دیگر ضربه ی پنالتی نزنم؛ ولی امروز ضربه ی نهایی را زدم. آن لعنتی همیشه آزارم میداد. آزاری که بیشتر به شکنجه مینمود تا آزار. مثل همان روزی که جلوی دهانم را گرفت و نگذاشت دخترِ مورد علاقه ام را که سه سال عاشقش بودم را به دست بیاورم. آن لعنتی اجازه نداد و دو روز بعد پسر عمویِ چاق و مو فرفریِ جلفش او را برای خود کرد. آخر آن تپلِ وقیح با آن دماغِ کلنگ و قدِ کوتاه کجا و رایانا با آن چشم و ابرویِ مشکی و موهای بور کجا؟؟ لعنتی تو با چه رویی در برابرش ایستادی و او را خواستگاری کردی لعنتی؟!! البته او هم زیاد مقصر نیست. لعنتی من هستم که سه سال عاشقش بودم و به امید دیدنِ روزانه اش با رتبه و  معدلِ بالا در دانشگاهش قبول و ادامه تحصیل دادم و حتی یکبار به او ابراز علاقه نکردم. ولی من هم تقصیری ندارم! مقصرِ اصلی اوست. همان لعنتیِ نفرین شده که دهانم را بست. همانی که امروز تکه تکه اش کردم. هیچ وقت ظلم هایی که در حقم کرد را فراموش نمیکنم. تا ابد به یاد خواهم داشت او چطوری مانع رسیدن به رویاهایم شد. هیچ وقت هم آن لحظه ی آخر را فراموش نمیکنم. همانجا که گلویش را به اندازه ی سی و سه سال سرکوبِ خواسته هایم فشردم. دقیقأ همانجا که با نفرتِ جمع شده در دستانم، سی و سه سال شکنجه ی روزانه را به دسته ی تبر منتقل کردم و تکه تکه اش کردم. همانجا هم قصد نداشت دست از اغوا و وسوسه کردنم بردارد و میخواست خودش را نجات دهد. ولی من دیگر آن پسرِ همیشگی نبودم. او را خفه کردم و به سی و سه تکه تقسیم کردم و آتشش زدم. او شبیهِ خودم بود؛ شبیه که نه! یک نسخه ی نفرین شده از خودم بود! اسمِ لعنتی اش را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد. اسمش ترس بود...

  • ۹۶/۰۱/۱۰
  • Neo Ted

نظرات (۲۳)

منم کشتمش! ۷ سالِ پیش...
پاسخ:
درود بر شما! قاتل هم که هستید :/
شما نکشتید مگه؟! :/
پاسخ:
نح :/
من تیکه تیکه کردمش
چه فرقی می کنه؟! شما هم قاتلید!
تا باشه از این قتل ها :/
پاسخ:
:)))
درسته
عنوان رو خوندم، اولین چیزی که به ذهنم اومد، مگس بود! دیگه اول آخرش رو خوندم!
پاسخ:
:|
  • 🍁 غزاله زند
  • من هنوز قاتل نشدم متاسفانه! ولی بلاخره یه روز خفه‌ش میکنم یا از یه ساختمون بلند پرتش میکنم پایین و یه نفس عمیق میکشم و کِیف میکنم..!.
    کاش شجاعت بیاد کمکم تا راحت‌تر و با هم اون لعنتی رو بکشیمش!
    پاسخ:
    قطعأ میتونید
  • گیس گلاب خاتون :)
  • میشه زحمت کشتن ترس منم بکشید؟ یه دونستا ولی خیلی نامرده ://
    پاسخ:
    سایز شلوار بدید خاکسترشو بگیرید
    عالی بود...واسه من هنوز زندست خیلی اذیتم میکنه:(
    پاسخ:
    ممنون
    خب باید بکشیش! هرجور شده
    خعلی هم خوب:)
    پاسخ:
    خعلی هم سپاس!
    فک کنم برا من کلا نبوده:| حالا یا از رو پروییِ یا نترس بودن:|
    پاسخ:
    من نظرم رو پر روییه!
  • بــاهــ ــار .
  • من متاسفانه وقتی تو یه کاری شکست میخورم دیگه میترسم و ادامه نمیدم،  بزرگ ترین ترسم که هنوزم زنده‌س همینه! :))
    پاسخ:
    خب یه کاری کنید واسش دیگر :/ اینطوری ادامه ندین
  • بــاهــ ــار .
  • عهههه،مادربزرگ منم به پیتزا میگه پیکزا 😑😂
    پاسخ:
    عالین : ))
    من نمیتونم بکشمش.
    پاسخ:
    حداقل کتکش بزنید
    مثلِ اینکه بینِ بلاگرها فقط من قاتلم :|
    پاسخ:
    اوف بر شماع :/ :)))
    قتل شیرینیه :) تبریک میگم ...
    برا من ترس جایگاه خیلی کم رنگ داشت که اونم راحت از پس براومدم و کشتمش خیلی وقت پیش فقط یک ترس مونده، البته دست رو دست نگذاشتم سعی میکنم باهاش بجنگم :)
    راستی بعد از سی و سه سال؟؟
    پاسخ:
    تشکر!
    اونم حل میشه : )
    داستانه دیگه :/ :)))
  • 💖 miss fatemeh 💖
  • تبریک میگم قاتل هم که شدین :/
    والا ما هنوز دستمون پاکه متاسفانه -__-
    پاسخ:
    بلهع :/
    متأسفم پس :/
    قاتلم ولی رئوفم :)

    #حوا_ مهربان_است
    پاسخ:
    اوهوع :))

    #حوا_پدرِ_آدم_را_در_آورد :))))
  • گیس گلاب خاتون :)
  • حتی وقتی به شیر کاکائو بگن شیر کَکَیو :)
    سایز پیراهن حالا نمیشه بدم ؟ :))
    پاسخ:
    همه شون باحالن :))

    خیر! فقط شلوار!!
  • عمران تحریری
  • صدتا جون داره بدمصب:))توی یه قالب دیگه برمیگرده
    پاسخ:
    بیگیر پودرش کن بی صاحابو :)))
    مال من نیمه جونه ولی هنوز هست!!
    منم که قاتل نبودم تا حالا و... :))
    ایشالا زودتر میمیره!!!!
    پاسخ:
    ان شاءالله کتلتش میکنید :))
    من هر روز یه تیکه َشو میکنم... که کم کم کوچیک بشه و بمیره... ولی تا بخوام برسم به تیکه ی بعدش مدتها میگذره و مثل دندون ِ بچه که میفته و یکی جاش در میاد اینم باز رشد میکنه :(
    پاسخ:
    دندونِ داغان رو نمیکنن :/ میگیرن تو دهان خوردش میکنن :/ :))
    امیدوارم هرچه زودتر کلکشو بکنید
    تبریک :)

    همه انگار با این موجودِ جانی دست و پنجه نرم می‌کنن. همه میخوان بگیرن پدرِ پدر سوخته شو در بیارن :))

    + متنِ خیلی جالبی بود.
    پاسخ:
    تا باشه از این شادیا :)))

    بله! همه مبارز و قاتلن :))

    + جالبی از خودتونه :))
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • سی و سه سال؟!!!
    ترس من هنوز خودشو نشون نداده!
    پاسخ:
    داستانه دیگر 
    نشون میده! 
    خوشبختانه تو من متولد نشده بود که بخوام بکشمش...امیدورام که هیچ وقت هم متولد نشه... :)


    یه سوال:
    چجوری رایانا چشم ابرو مشکی بوده با موهای بور؟!؟!؟!؟چشم رنگی ها موی بور دارن معمولا!!!ابرویِ مشکی و مویِ بور!!!!مگه داریم سناتو؟ :)
    پاسخ:
    ان شاءالله ک نشه

    همیشه موارد خاص جذاب ترن و البته غیر قابل باور تر

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی