طبیعتِ منی!
بعضی حس ها یه جورِ خیلی خاصی خوبن و آرومت میکنن! یه جور آرامشی که تو هیچ مورفینی پیدا نمیشه!!
یه چیزی مثلِ گوش دادن به صدایِ ممتدِ شین های شاد و شنگولِ امواجِ لبِ ساحل با چشم های بسته! درست اونجایی که خودتو ول دادی رو شن های فداکار که وزنِ سنگینتو تحمل میکنن و عاشقانه احساسِ آرامش رو بهت منتقل میکنن! همونجا که تو داری با باده های نورِ خورشید و عشق بازیِ مرغابی ها با صداهاشون مست میشی!
یه چیزی مثلِ دراز کشیدن زیرِ یه درختِ بلوط، وسطِ جنگل های شمال! دقیقأ همونجا که نصفِ بدنت زیرِ سایه ی درخت پناه گرفته و پاهات زیرِ گلوله بارونِ نورِ خورشید عشق و حال میکنن! گلوله ها مزه ی زندگی میدن وقتی بهت میخورن لعنتیا! اونجا که کلِ جنگل و درختاش ساکتن، به احترامِ سرودِ ملیِ طبیعت؛ رقص باد لا به لای شاخ و برگ های درختا! آخ که چقدر خوبه این نوازشِ روح!
یه چیزی مثلِ عطرِ گندم وسطِ شالیزار...
یه چیزی شبیهِ بوی سیب تو دلِ باغِ سیب...
یه چیزی تو مایه های سکوتِ کویر و آسمونِ شبش...
شبیهِ پژواکِ فریادِ عاشقتم تو کوهستان که طبیعت به احترامِ عشقت خرقِ عادت میکنه و میگه: عاشقته.. عاشقته... عاشقت...
خلاصه کنم واست! تو واسم تداعی کننده ی همه ی اینایی! تو خودِ حسِ آرامشِ طبیعتی که خدا واسم آفریده.
+ مخاطبش نیست فی الواقع!
- ۹۶/۰۱/۰۹