میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر... عکسنوشت: آره رفیق.
برو جلو هنوز راه بازه مرد، با همه غمایی که داری باز تو بخند
(تاکید کنم که تا همین الآن نمیدونستم ایشون از یه آهنگ بودن)
گر نکوبی شیشهی غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ
خب آدم واسه بعضی پستها نظر به ذهنش نمیرسه! چه کنه؟ فقط شعر میاد! تمرین هم هست تازه. این کار هم واسه من از اونروزی شدت یافت که عکس اون بچه رو گذاشتهبودین که کپشن بنویسیم برایش! دیگه شما ببخشید اگه شورش رو درخواهم آورد!:دی :)