نمیخورمت ک!
قدم برمیدارم
قدم برمیداره
قدم برمیدارم
بازم قدم برمیداره
*متوجهِ حرکتِ من،پشتِ سرش میشه
قدم برمیدارم
سریعتر قدم برمیداره
*مضطرب میشه و هول برش میداره!
سریعتر قدم برمیداره
سریعتر قدم برمیدارم
*ترس هم به قدم هاش اضافه میشه!
چادرش رو سفت میچسبه و قدم هاشو سریعتر میکنه
خیلییی سریعتر تر راه میرم
در حدِ دویدن راه میره
نفس نفس میزنه!
بند های کوله شو محکم میگیره!
در حدِ دویدن راه میرم تا ازش عبور کنم!
ازش رَد میشم
یه نفسِ راحت میکشه!انگار دنیا رو بهش دادن!
+با دوست پسرم «دوست پسرمِ دیگه! عجبا» قرار داشتم؛ یخورده دیر شده بود، باید سریعتر میرفتم تا برسم!
حالا توی راه یه لحظه در راستای حرکت یه دختر خانمِ چادری راه رفتم و چون سریع راه میرفتم، یهو ترسید! فکر کرد میخوام مزاحمش بشم! بعد هم اتفاقاتی که افتاد!
اینجا واقعأ نمیدونستم به این اتفاق بخندم یا بشینم زار زار براش گریه کنم و متأسفم شم!
اینکه چه چیزی باعث شده یه دختر، حالا اینکه چادری بود زیاد مهم نیست، مهم دختر بودنشِ اینجا، اینجوری با یه سریعتر شدنِ حرکت پشتِ سرش اینجوری هول بشه و ترس برش داره، واقعأ جای تأسف و تأثر داره واسه بعضی از هم جنس هام که معلوم نیست چیکار کردن که یه دختر نتونه با خیالِ راحت تو خیابون و پیاده رو های شهر راه بره!
امیدوارم روزی برسه که همه ی دختر خانم های کشورم، بدون ترس و دغدغه های منشأ گرفته از یه عده مریضِ فکری و عقیده ای که به هیچ باور و اعتقادی پایبند نیستن، به راحتی و با وقار «خیلی مهمِ ها» تو پیاده رو ها و خیابون های شهر، قدم بردارند و من و هم جنس هام، هوای همه ی دختر خانم های کشورمون رو، درست مثل خواهر و مادرِ خودمون داشته باشیم!
- ۹۵/۰۸/۰۷