- ۲۱ نظر
- ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۲
محبوبیت چیزِ خیلی خوبیه؛ ولی بستگی داره چجوری بدست بیاد! یه نگاه به کامنت های پست های خودم و بقیه میندازم خوب دستم میاد محبوبیتِ یه عده چجوری بدست آمده! نمیخوام طولانیش کنم؛ دو تا مثال میزنم خودتون حسابِ کار دستتون میاد!
طرف زیرِ پستی که در مخالفت با روابطِ دوست پسر - دختری نوشته شده میاد ابراز تأسف میکنه واسه این عشق های تهی از عاطفه و تعهد و آه و هعععی کشان از گوشه سمتِ راستِ کادر خارج میشه. بعد چند وقت بعد میری تو یه پستی که یه نفر دیگه در دفاع از این روابط نوشته، همین دوستمون از فوایدِ برقراریِ ارتباطِ دوستانه با جنسِ مخالف و معنا نداشتنِ تعهد تو این روابط سخن رانده و تکبیر بر لب کامنت دانی را ترک گفته. اونجایی منهم میشی که میری وبِ همین دوستمون رو میخونی و میبینی خودش تندیسِ برقراریِ ارتباطِ نا محدود با دوستانِ جنسِ مخالفه و با افتخار از لیستِ بلند بالاشون رو نمایی مینمایه!
یا
طرف تو یه وبلاگ که درمورد دفاع از اسلام و تشیع نوشته میاد از آیه های قرآنی به عنوانِ معجزه و نهج البلاغه به عنوانِ کاربردی ترین کتبِ نوشته شده در تاریخ یاد میکنه و پیامبر رو اسطوره ی کرامت و امام علی رو خدای عدالت میدونه، سه تا وبلاگ پایین تر سرِ نبش که یه پست در حمایت از وهابیت گذاشته شده میاد از سجایای اخلاقی و مزیت و امتیازاتِ وهابیت نسبت به تشیع، گوهر میپراکنه و ابن تِیمیه، یکی از بزرگترین علمای وهابیت رو از پیامبر هم خوب تر میدونه و توهین میکنه به امام علی! بعد میری وبِ خودش میبینی خودِ طرف آتئیست هه.
هجده سالش که شد، زندانی اش کردند. هِوِیس را میگویم. دخترِ آقایِ مارتینِس، همسایه یمان. به حدی زیبا بود که هر بار که به بیرون از خانه می آمد، نه تنها محله، بلکه کلِ منطقه ای که در آن راه میرفت بهم میریخت. واقعأ بهم میریخت. به دنیا که آمده بود، بوی بهشتِ عدن میداد. پزشکان و پرستاران نمیتوانستند تحویلِ مادرش دهند. او با همه ی نوزادانِ یک روزه فرق داشت. او با تمامِ انسان ها فرق داشت. نمیدانم! شاید اصلأ انسان نبود! مگر میشود یک انسانِ عادی اینقدر زیبا باشد که گویی اصلأ انسان نباشد؟! دلیلِ نامگذاری اش هم از همین زیباییِ اعجاب انگیز نشأت گرفته: [ Heaven + Face ]؛ دختری که چهره ای بهشتی داشت. جوری که هیچ نویسنده ای جرئتِ استفاده از کلمات برای وصفِ چهره اش را نداشت. هر چه که مینوشتند توهینی بود به زیباییِ وصف ناپذیرش! به همین دلیل در همه ی روزنامه ها و کتاب ها و رسانه ها، به وصف زیبایی اش که میرسند، از ترکیبِ وصف ناپذیر استفاده میکردند و میکنند.
18 سالگی برای همه ی دختر ها عجیب و گنگ انگیز است، ولی هویس متفاوت بود. او 18 سالگی اش را در سلولِ انفرادی جشن که نه، عزا گرفت. صبحِ روزِ قبل از 18 سالگی اش، درحالی که پس از ماه ها حبسِ خانگی قصدِ بیرون رفتن داشت، از خانه بیرون نیامده دستگیر و روانه ی زندانش کردند. بی عدالتی، یکی از کثیف ترین قوانینِ مصوبِ دولت هاست؛ ولی دستگیریِ هویس و زندانی کردنش، عادلانه ترین تصمیمی بود که میشد گرفت؛ عادلانه ولی کثیف! بار ها خودم شاهدِ بیرون رفتنش بودم. میدیدم ماشین هایی که با هم تصادفِ زنجیره ای میکردند. فقط برای ثانیه ای بیشتر تماشا کردنِ هویس. دیدم آن دو مردی را که نتوانستند تمایلاتِ درونی شان را به بند بکشند و به قصدِ تعرض به هویس به سمتش حمله ور شدند؛ حقا که به بند کشیدنِ تمایلاتِ درونی در برابرِ زیباییِ لعنتیِ هویس، مثلِ کنترل کردنِ فردی تشنه در برابر خوردنِ یک لیوان کوکاکولای مِشکیِ یخ که لیوان از شرمِ خوشمزگیِ کوکاکلا عرق میریزید سخت و دشوار است. چرا دروغ بگویم؟! خودم هم خیلی دلم میخواست او را به آغوش بکشم و یک ساعت بطورِ ممتد گونه هایش را ببوسم، ولی همیشه خود را دور از او حفظ میکردم.
او به زندان رفت، محکوم به زیباییِ غیر قابلِ تحمل. دو روز از محکومیتِ زندانش نمیگذشت که خبری سیاه تیترِ یکِ روزنامه ها و رسانه های خبری شد: هِویسِ وصف ناپذیر در سلولش خودکشی کرد. به دیوارِ سلولش که نگاه کردند، با خون نوشته شده بود: من خودکشی نکردم، شما لعنتی های نفرین شده مرا کشتید
دو روز پیش که تنها بودم، گشنه و تشنه بودم، خسته و بی حال و حوصله بودم، از فرطِ گشنگی مجبور به درست کردنِ غذا شدم. [ گریه و مویه و خود زنیِ حضار ] اصولأ وقتایی که تنهام، تا وقتی که رو به موت نشم و عزرائیل جان به ملاقاتم نیاد و شکمم ضبط صوت نشه، اقدام به فراهم کردنِ غذا نمیکنم! یه جورایی همین اصل درمورد شستنِ ظرف و جمع آوریِ و منظم سازیِ خانه و وسایل هم هست. یعنی تا ظرف های آلوده سینک رو خفه نکنن و نتونم از آب استفاده کنم، اقدام به شستنِ ظرف نخواهم نمود! وسایلِ اطرافم تو خانه مثلِ لیوان و سفره و پفک و ماست و دوغ و هرچیزی که امکانِ قرار گرفتن در اطرافم رو داره، تا وقتی مشکلی واسه عبور و مرور و تنفسم بوجود نیاره، اجازه میدم از فضای آرامِ خانه و حتی تلویزیون استفاده کنه! حالا فرق نداره پفک باشه یا لیوان و قوری!
داشتم میگفتم! رفتم غذا درست کنم و درست کردم. دامنه ی لیستِ غذاهایی که بلدم درست کنم یجورایی اندازه تعداد گوسفندهاییِ که جلو وانت نشستن! یعنی اگه یه ماه تنها باشم، عجیب ترین تغییر و جهتِ ژنتیکی و ژئوفیزیکی رخ میده و یه خرس تبدیل به یه مرغ خواهد شد! مرغ رو سرخ کردم و حالا نوبتِ ربِ اناری بود که همیشه باهاش میخورم! رفتم رب رو بردارم از یخچال که چشمم به سسِ قرمزِ لوزالمعده پذیر افتاد! اونجا بود که خلاق ترین ذهنِ در حالِ حیات [ خودم رو میگما ] جرقه ای بهش وارد شد و خلاقانه ترین ایده ی بشریت در هزاره ی چندم میشه؟! همون هزاره رو بروز داد! دقیقأ همین ایده ی محشری که تو تصویر مشاهده مینمویید! سسش رو که تهش بود خالی نمودم و شستشو دادمش و ربِ انار رو بهش وارد کردم و اینگونه بود که راف [ مخففِ ربِ اناریِ فشاری ]، محشر ترین ایده ی جهان در قرن های اخیر و حتی آینده شکل گرفت [ تشویق ایسلندیِ حضار ].
کلاس های ایجاد و ارتقای خلاقیتِ استاد تِد با ظرفیتِ محدود آغاز به ثبت نام نمود! جایگاه نزدیک به پنجره با ویویِ خانه همساده به مزایده گذاشته خواهد شد در ضمن!
دیگر نگرانِ خلاقیت خود نباشید! ما پیاز را هم به موجودی خلاق تبدیل میکنیم! از پیاز که کمتر نیستید؟؟!! پس همین الآن اون گوشیِ داغانتان را به دست گرفته و هر عددی که دلتان خواست را به هر شماره ای که دلتان خواست مجددأ بفرستید! ما هرجور شده ثبتِ نامتان میکنیم و پولمان را از مِری هایتان بیرون میکشیم!!
با تشکر! اسطوره و اعجوبه ی خلاقیت، سناتور تِد
+ قبلأ تو کانال بهش اشاره کردم، ولی واقعأ حیفم اومد اینجا درموردش بحث نشه!
ایوانکا ماری ترامپ رو احتمالأ همه تون میشناسید! دخترِ دونالد ترامپ رئیس جمهورِ امریکا! تاجر، نویسنده، مدیر و در گذشته مانکن! و درحالِ حاضر در کنارِ فعالیت های مهمی که داره، یه جورایی بانوی اولِ کاخ سفید و یه جورایی مشاورِ دستِ راستِ دونالد ترامپ هستش! حالا اینا رو داشته باشید، ایوانکا 35 سالشه و درحالِ حاضر 3 تا بچه ی اکوری پکور داره که میبینید تو تصویر! حالا بحثِ من میدونید چیه؟! بحثِ من اینه چطوری میشه یه دختر خانمی که متولد 1981 هستش و در سالِ 2009 ازدواج میکنه، و با وجودِ مدیریت، تجارت، نویسندگی، دستیار و مشاور رئیس جمهوری و در گذشته مانکن بودن، میتونه 3 تا بچه به دنیا بیاره و لطمه ای به پیشرفت و فعالیت های مهمش وارد نشه، اونوقت یه سری خانم تو سیاره ی چُغالجوز [ یه جای دور ] هستند که از 24 ساعت، 25 ساعتش رو بیکار و مشغولِ دورِ همی و مهمانی های فامیلی و غیرِ فامیلی، کلاس های موسیقی و طراحی و آواز و ایروبیک و غنی سازیِ اورانیوم و هزارتا کلاسِ دیگه که در واقع اصلأ هم بد نیستند، ولی توجیه و بهانه ای میشن واسه مادر نشدن و بچه دار نشدن! جالب اینجاس تو کشور مدرنی مثلِ امریکا، خانواده های ثروتمند و طبقه بالا، تعداد فرزندان هاشون معمولا خیلی زیاده! بطورِ مثال خودِ دونالد ترامپ 5 تا بچه داره! اونها معتقدن بچه تأثیرِ مهمی تو روندِ ثروتمند شدن و موفقیت داره، چیزی که تو اسلام ازش به عنوان رزق و روزی اسم برده شده و به ارتباطِ مستقیمِ فرزند و رزق و روزی اشاره شده، ولی تو ایران اینطور نیست! خانواده های ثروتمند معمولأ تک فرزندی یا که هیچ فرزندی و سگ و گربه فرزندی هستند! خانواده های سطحِ پایین هم که با توجه به مشکلاتِ مالی ای که دارند، دیگه مثلِ سابق به طرفِ فرزند آوری نمیرن، چون میترسن از عهده اش بر نیان!
حالا واقعأ باید ریشه ی این اتفاق رو پیدا کرد که اونایی که ادعای مدرن و بروز بودن دارن، و یه جورایی کاملأ امریکایی زندگی میکنند و تمامِ زندگی و لایف استایلشون، بر مبنای امریکایی زیستن شکل گرفته، تا به معقوله ی فرزند آوری و از اون مهم تر، مادر شدن که میرسن، بهم خوردن استایل و فرمِ بدن و کار و مشغله و فعالیت های حاشیه ای و غیر حاشیه ای رو بهانه میکنن و ترجیح میدن یا اصلأ بچه نداشته باشن یا یکی داشته باشن یا سگ و گربه رو جایگزینِ بچه کنند! این سبک از زندگی، تناقض داره با چیزی که دارن اداش رو در میارن! لااقل اگه ادا در میارین، کامل در بیارین! نه گزینشی و سلیقه ای! پیشنهادم اینه یا کلأ سبکِ زندگیت رو تغییر بده و دنبالِ دلایل و توجیهاتِ منطقی تری باش یا بطورِ کلی یه سبکِ زندگیِ جدید واسه خودت طراحی کن و ادعای مدرن و امریکایی زندگی کردن نداشته باش!
با تشکر!
جنابِ قاضی: چرا انداختیش تو چرخِ گوشت؟! بیماری مگر بیمار؟!
قاتل: وقتی واردِ جمع شد مثلِ پنگوئن های ماداگاسکار فقط نگاه میکرد که بهش سلام بدن، وقتی هم بهش سلام دادن مثلِ کره بزِ هیمالیایی سرش رو انداخت پایین رفت اونور!
جناب قاضی: عه؟! خب کارِ خوبی کردی! تبرئه شدی! پاشو برو خونه تون! واسه نفرِ بعدی دستگاهِ پرس رو بهت پیشنهاد میدم! [ چکش را میکوبد ]
+ اینجوری ادامه بدیم سلام و جواب سلام دادن هم منقرض میشه! چند سال بعد به بچه هامون میگیم این عکس رو میبینی؟! واسه اون وقتیه که هنوز سلام علیک میکردن آدم ها! وجدانأ سلام علیک کنیم! به جانِ خودم چیزی از پرستیژ و کاریزمامون کم نمیشه!
نیستی که ببینی آزادی چه خوش رقصی ای میکند در این مجلسِ معلق؛ رقاصه ای که نمیداند این رقص، از بهرِِ چیست؟! غمِ غیبتِ ممد جهان آراها و جایِ خالی شان، که حفره حفره شده از ترکش ها، یا شادیِ لبخند و دوباره بازی کردن های کودکان در کوچه پس کوچه های این شهر؟! خودِ شهر هم درمانده و حیران است میانِ این دو راهی... سرد میشود و آزادی، میرقصد و میگِریَد و میگرید...
بگذارید یک چیزِ دیگر هم بگویم که بغضش خفه کننده اس اگر ته بگیرد؛ چه کسی هست که نداند؟! خرمشهر، خرم شهر، شهرِ خون آزاد شد، ولی...آباد نه...