Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

بچه ها موجوداتِ جالبی هستند. اونقدر جالب که باعث میشن روشون متمرکز شی و ببینی چیکار میکنن! چجوری ان! چه فرقی با بچه های دوره ی خودت دارن. دور و برم پر شده از بچه های کوچیک! اصولأ خانواده ی ما، چه پدری و چه مادری نگرانِ آینده ی کشور و سرانه ی زاد و ولد و پیر شدنِ جمعیت و اینا هستند! از همین جهت چند سالی میشه به حولِ قوه و در راستای تحکیم بنیان خانواده و نسل های آینده، اقدام به تولیدِ بچه در سایز و کیفیت و اندازه های مختلف میکنن! در این بین ویژگی های چند تا از این اعجوبه ها توجهِ من رو به خودشون جلب کرد! میخوام طِی چند تا مقایسه، فرق های بچه های این دوره با دوره ی خودم رو ریشه یابی و بررسی کنم. از اونجایی که خانم ها مقدم هستن و این لوس بازی ها [!]، بذارید از نازنین زهرا شروع کنیم! هفت ساله با موهای خرماییِ روشن، دماغ کوچولو و چشم های بزرگ و مشکی! اولین چیزی که اون رو از بقیه ی بچه ها تو فامیل متمایز میکنه، زبانشه! البته الآن همه ی بچه ها زبان دراز و حاضر جواب هستن، ولی این بشر علاوه بر اون، یه جورِ دیگه هم اعجوبه س! اینکه اون هنوز [ ک - گ - خ - چ - ج - ق ] رو نمیتونه تلفظ کنه و نصفشون رو [ ت ] و [ ق ] و [ د ] تلفظ میکنه واقعأ تو سنِ خودش یه خورده عجیبه! اینطوری بگم واستون اگه بتونید مخش رو بزنید و سرکارش بذارید، جیره ی خنده ی ماهتون اوکی میشه! یه دوربین لازم داره فقط! آخرین باری که سرکارش گذاشتم برمیگرده به یه ماه پیش! کلأ کم میبینمش متأسفانه! چیزی که باهاش سرکارش گذاشتم کلمه ی گوگل بود! بهش گفتم بگو گوگل! اونم حالش خوب بود جواب داد! دودِل! و جمعی رو از خنده پوکاند! ولی طی تحقیقاتِ به عمل آمده از جانبِ من، به این رسیدم که اون از قصد داره اینجوری حرف میزنه! چون داییِ این جانب که پدرِ نازنین زهرا میشه، به شدت علاقه مند به این ورژنِ دختر هاست! لوس و بچه طور حرف زدن! نازنین زهرا هم فهمیده و قصد نداره حالا حالا ها تغییر رویه بده! خدا عاقبتش رو تو مدرسه به خیر کنه! ولی چیزی که میخوام تو شخصیتش با خودم و هم دوره ای هام مقایسه کنم، حاضر جوابیه! به دو مورد اکتفا میکنم و میرم سراغِ نفرِ بعدی. یادمه بچه که بودم گاهی اوقات بزرگتر ها به سببِ بچه بودنم از رو شوخی چیزایی بهم میگفتن که یه چیزی بگم در جواب و روحشان شاد شه! مثلأ میگفتن تو چقدر زشتی! که جوابِ محکمی بدم و اونا هم بخندن! ولی من و امثالِ من اینجوری نبودیم که! وقتی بهمون میگفتن تو چقدر زشتی، یه پوزخندِ تلخ میزدیم و پشتِ کله مون رو میخاراندیم و میرفتیم یه کنجِ عزلت پیدا میکردیم [ ترجیحأ انباری ]، یه آیینه هم میبردیم با خودمون و تا یه هفته هی خودمون رو نگاه میکردیم و به زشت بودنمون میگرستیم و خون میباریدیم! البته یه عده استثنا هم داشتیم که در جوابِ تو چقدر زشتی میگفتن من زشت نیستم و کادر رو ترک میکردن و واسه شون مهم نبود! اینا کم بودن! ولی خوب یادمه اولین باری که خواستم همین حرکت رو با نازنین زهرا بزنم چی شد! هنوزم که هنوزه جاش درد میکنه! کتک نزد ها! ولی کم از کتک هم نداشت! بهش گفتم مُجِز [ تو مایه های زشت و ایناس ]. اونم یه حالتِ ایش طورِ دخترانه به خودش گرفت و گفت: مادرته! اون خواهرِ زشتته! 

خب من اونجا سریعأ محل رو ترک کردم و رفتم یه ساعتی تو حمام بغض کردم! مادرم عمه ی اون بود! این بچه ها چی ان؟! 

یه موردِ دیگه هم برمیگرده به عیدِ نوروز! من و پسر خاله خانه شان بودیم واسه عید دیدنی و یه کاری کرد که خنده مون گرفت. برگشت نگاهمون کرد و گفت: عِر عِر عِر عِر! خندیدم! حرفِ خنده داری نزدم! بعد به راهش ادامه داد! من و پسرخاله خندیدیم تو اون لحظه! ولی از درون خون باریدیم! 

نفرِ بعدی مهدیار! پسرِ پسر خاله و دختر خاله م! یه جور محصول مشترک حساب میشه! 3 ساله با موهای بور و چشم های درشتِ مشکی! این بشر کلأ خشن و بروسلی وار واکنش نشون میده! یادمه یه بار بهش سلام دادم، با پشتِ دست زد تو دهانم! یه بارم باهاش خداحافظی کردم، با پشتِ دست نزدم تو دهانم! ولی بجاش با لگد زد تو شیکمم! آخرین شاهکارش هم برمیگرده به ناک اوت کردنِ مادر بزرگم! با کله زده بود تو گوشش! ولی من یادمه یکی باهام سلام میکرد میخندیدم و جواب سلام میدادم! خداحافظی میکرد خداحافظی میکردم و بوسیده میشدم! زمانِ ما لاکپشت های نینجا و پاندای کونگفوکار و ... نبود!

نفر آخر محمد طاها! پسر عموم! سه ساله! چشم های کوچیکِ مشکی با موهای مشکی! فرزند و نوه ی اولِ خانواده ی مادری! این باعث شده که لوس بار بیاد! به این شکل که وقتی کنترل رو پرت میکنه به سمتِ پدرش، پدر بزرگش میگه آ باریکلا پسرم! خانم ببین چه قشنگ با کنترل زد تو دماغِ دامادمون! مادر بزرگ هم اونور ریسه میره واسه نوه ش! یا مثلأ گوشی موبایلِ یه میلیونی رو میزنه به دیوار پودرش میکنه. مادرش میگه وااااای! یکی بیاد اینو ببینه! مادر فدات شه چقدر قشنگ خوردش کردی! بیا این گوشی بابات رو هم بزن خورد کن مامان ببینه! بعد مادر بزرگ اسفند دود کنان وارد کادر میشه و فوت فوت کنان هم به دورِ نوه میگرده و ذکر بر لب کادر رو ترک میکنه! ولی زمانِ ما این بود که! یه لیوان آب چپ میکردیم رو سفره، از یمین یه لگد میومد تو کیسه صفرامون و اون رو موردِ لطف قرار میداد، از یسار هم یکی با مشت میومد تو کلیه ی چپمون و اون رو نوازش میداد! از روبرو هم یکی یهو با کله میومد تو شیکممون! لیوان فقط چپ شده بودا! نشکسته بود! و اینجوری بود که ما شدیم این، و این دوره ای ها رو خدا به خیر کنه میخوان چی بشن! ولی چیزی که خیلی مشهوده، تفاوتِ مدلِ تربیتی هستش! چیزی که من رو به شدت نگران میکنه! 

شاد باشید و باحال ;)

  • Neo Ted


امروز وطن معنی غم را فهمید

با سایه ی جنگ، متّهم را فهمید

از خواب پرید کشورِ من امّا

معنای مدافع حرم را فهمید...


#محسن_ناصحی

#داعش


  • Neo Ted

پس از مدتی بحث بر سرِ وجود یا عدمِ وجودِ خداوند، ابرو هایش را به هم گره میزند و نگاهی تأسف بار به فردِ خدا باور میکند و میگوید:

خدا ناباور: ببین منو! بابا به قرآن خدا وجود نداره!


یک چیزی در وجودش نهادینه شده؛ ناخودآگاهش را چنگ می اندازد ...


+ این قضیه واقعیه و اتفاق افتاده!

  • Neo Ted


بهناز حیدرچی و گلشیفته فراهانی! گلشیفته رو که علاوه بر ایرانی ها، جدیدأ آمریکایی ها و اروپایی ها هم تا حدودِ نسبتأ زیادی میشناسن، ولی بهنازِ حیدرچی رو شرط میبندم پنج درصدِ شما و ایرانی ها هم نمیشناسن! آمریکایی ها و اروپایی ها که بماند! 

من کلأ در مقامِ قضاوت درمورد گلشیفته و خطِ فکریش نیستم؛ ولی دو نکته میخوام بگم:

1. خانمِ فراهانی و خانمِ حیدرچی جفتشون ایرانی هستند! ولی دو تا پیام و بازخوردِ کاملأ متفاوت از زنِ ایرانی به مردمِ ایران " به خصوص زن ها " و جهان میدن! که برداشتِ این پیام رو به عهده ی خودتون میذارم!

2. گلشیفته مسیرِ خودش رو انتخاب کرد و درست یا غلط، جسورانه پای همه چیزش ایستاد. بهناز هم مسیرِ خودش رو پیدا کرد و انتخابش کرد و داره به اهدافش میرسه. یکی بازیگر و دیگری دانشمند. طبیعیه که گلشیفته به عنوان یه بازیگر بیشتر تو دید باشه و توجه بیشتری از سمت رسانه ها بهش بشه. ولی آیا بهنازِ حیدرچی، به عنوانِ یه دانشمندِ زنِ محجبه ی مسلمانِ شیعه، با توجه به کارِ بزرگی که تو حوزه ی مبارزه با بیماریِ لعنتیِ ایدز انجام داده و میده، به چشم اومد؟! چرا نباید چنین شخصی، من نمیگم اندازه گلشیفته، حداقل یک صدمِ گلشیفته مطرح بشه تو ایران و جهان؟! و اینکه چرا باید خانم گلشیفته فراهانی، به عنوانِ یک بازیگرِ زنِ ایرانی که خب مسیرش رو انتخاب کرده و با توجه به تفکر و عقیده ش، اعتقادی به حجاب نداره و مشکلی با برهنه شدن در برابر دوربین نداره و مجددأ موردی با برقراریِ روابطِ خیلی نزدیک تو فیلم های سینمایی نداره، در این حجم و ابعاد تو جامعه ی ایران و به خصوص رسانه های غربی معروف بشه؟! چجوری میشه چنین خانمی با چنین ویژگی هایی به این سرعت، پس از برهنه شدن در برابر دوربین و چشمِ میلیون ها نفر، اینقدر مطرح بشه و مهم ترین نقش ها رو تو فیلم های هالیوودی بهش بدن و رفته رفته هم مطرح ترش کنن؟! کارِ بهنازِ حیدرچی مهم نبوده یا کارِ گلشیفته فراهانی خیلی مهم و مؤثر بوده؟! 



  • Neo Ted


اگه میخواید بدونِ توجه به فیلمنامه و معیارهای استاندارد برای یک فیلمِ کلاس بالا، صرفأ فقط بخندید، گشتِ دو رو بهتون توصیه میکنم! 

چند نکته در رابطه با فیلم:

1. بیش از 15 میلیارد تومان فروش داشته! همینجوری پیش بره رکوردِ فروشند رو میشکنه!

2. جالبه که هنوز از پرده ی سینما خارج نشده، وارد شبکه خانگی شده و میتونید برید دی وی دی ش رو بخرید!

3. کاری با نقاطِ ضعفش ندارم که کم هم نیست! ولی فروشِ بالای چنین فیلمی نشون میده ملت تشنه ی خنده و طنز هستن و خسته ان از فضای تاریک و افسرده و رو مخِ یه سری فیلم ها! اینو آمارِ فروشِ فیلم ها هم میگه!

4. تنهایی ببینید ترجیحأ! چون یه جاهاییش متناسب با نوعِ خانواده تون شاید نتونید راحت بخندید و مجبور شید از تو بخندید که راحت نیست :]

5. دیالوگ:

حسن: آره عطا جون! آدما پا برهنه به دنیا میان، پا برهنه هم از دنیا میرن؛ فقط این وسط یه چند سالی رو کفش و جوراب میپوشن! ولی ناز شستِ خودمون که این وسطتشم پا برهنه ایم!


اگه بخوام به کوتاه ترین شکلِ ممکن نظرم رو درموردش بگم:

سخیف، ولی خنده دار و باحال!

  • Neo Ted
یه عده هستن که به هر دلیلی که خودشون میدونن و خداشون و به ما هم ربطی نداره، روزه نمیگیرن! ولی به یه اصلی معتقد هستند که میگه: درسته روزه نمیگیریم، ولی دلیل نمیشه سحری و افطاری نخوریم که! دیگه خدایی نکرده کافرِ زندیق که نیستیم! بر اساسِ همین اصل سحری رو پا میشن میخورن، افطاری هم که عادیه! ولی بحثِ من سرِ سحریه! 
+ خا دوستِ عزیز! سحری خوردن اذیتت نمیکنه؟!
- نح!
+ خا لعنتی سهم الگوشتِ ما رو منهدم نموده! بکش کنار بذار ران و سینه ی مرغ بهمون برسه داغان!
والاع دردسرِه که ما داریما! با یه حرص و ولعی هم میخوره که هیچ! همین شخص نهارشو میاد جلو تخمِ چشمِ آدم میخوره ها!

  • Neo Ted
احترام به چرت ترین چیزایی که ممکنه تو هر فضای واقعی و مجازی ببینی و بخونی و بشنوی، ولی به اسمِ احترام به سلایق باید سکوت کنی! چون هیچ دلیلی وجود نداره تعریفِ چرت تو نگاه و فکرِ تو با همه یکی باشه! این نوع احترام واقعأ سخته!  ولی باید یاد بگیری که به چرت ترین ها هم احترام بذاری! وگرنه هم متحجر میشی و هم مستبد و هم دیکتاتورِ فکری!!
  • Neo Ted


تو گویش و لهجه ی روستای ما یه اصطلاحِ عمیق هست که به شدت با روحیاتِ من سازگاره! یعنی احتمالأ این کلمه انگار واسه من ساخته شده حتی! بذارید یه توضیحِ جمع و جور بدم و شما رو به خداوندگارِ جان بسپارم!

یه اصطلاح هست که همه میدونیم چیه و اون دیوانه هستش! خیلیا دیوانه هستند و این دیوانگی عیب نیست! چه بسا امتیاز هم میتونه باشه! ولی یه مرحله بالاتر از دیوانگی هستش که تو ادبیات و فلسفه ی غنیِ روستای ما و شاید جاهای دیگه که من خبر ندارم و قطعأ از روستای ما تأثیر گرفته، مَچّول بودن هستش! یعنی مرحله ای که از دیوانگی هم عبور کرده و مرزهای عرفان های نوظهور رو به چالش کشیده! یک مَچّول دیگه دیوانه نیست! او یک مَچّول است! چیزی فراتر از دیوانگی! میشه بهش گفت مَچّولگی! یقینأ یک مَچّول، برتری و امتیازات بیشتری نسبت به یک دیوانه داره که فقط یک مَچّول یا یه دیوانه ی سطح بالا درکش میکنه و میفهمه! همه ی اینا رو گفتم که بگم:

اِهِم! اِهِم! سه پنج دو! چهار سه سه! عه معذرت میخوام! داشتم میگفتم! بنده با افتخار باید بگم! من یک مَچّول هستم! یک مَچّولِ واقعی! بدونِ سانسور و مُمَیِّزی!


+ عکس هم خودمانیم!

  • Neo Ted


نگاه به این عکس خودش آرامش میاره. نگاه به این عکس خودش افتخار و عزت میاره. نگاه به این عکس خودش خیلی پیام داره! اونجایی اهمیتِ این عکس بالا میره که متوجه شی این افراد اروپایی هستند. جایی که میفهمی یه پدر به همراهِ دختر و پسرِ خوشگلش خوشحال و شاد و جذاب دارن لذت میبرن. یکم که دقیق شی میفهمی جایی که دارن توش به این شیکی لبخند میزنن و بدون استرس و ترس و تهدیدِ جانی و مالی، میخندن و حالشون خوبه ایرانه! درست زمانی که کلِ خاورمیانه دغدغه شون اینه صبحِ روزِ بعد زنده میمونن یا نه و یا اینکه وقتی دارن میرن سیب زمینی گوجه فرنگی بخرن یه وقت کسی خودش رو منفجر نکنه، این خانواده ی اروپایی به ایران اومده و داره لذت میبره از فضای امنِ ایران تو قلبِ منطقه ی بی ثبات و جنگ زده ی خاورمیانه! خانواده ی اروپایی ای که دیگه تو خودِ اروپا هم نمیتونن جوری که تو ایران راحت و امن قدم برمیدارن، بدون ترسِ از انجام عملیاتِ تروریستی قدم بردارن و نفس بکشن! فرانسه، انگلیس، بلژیک، آلمان، امریکا و ... دیگه مثل قبل امن نیستن! اینو همه میدونن! بهتر از ما خودِ غربی ها مطلع هستن از این عدم ثباتشون! اونوقت یه عده که معلوم نیست تو کدوم دبه ی خیارشور اقامت میکنن یا تو کدوم حوضچه ی آب نمک ریلکسیشن میکنن، میان و امنیتِ ایران رو تو جُک های مسخره شون به سخره میگیرن. بعد بهانه شون هم اکثرأ بحران های اقتصادی و رفاهی تو ایرانه. آخه چوب شور! خیار شور! پفک نمکی! یه نگاه به اطرافت بنداز! یه نگاه هم به اروپا و امریکا! خوب نگاه کن چه خبره! ببین که علاوه بر اینکه دارن با مشکلات اقتصادی مثلِ بیکاری و فقر و رکود و تورم دست و پنجه نرم میکنن، قبلش نگرانن و استرسِ انفجار های تروریستیِ جدید رو دارند! قبلش نگرانن که باز قراره کجا بمب باران شه! یعنی فردا زنده میمونم؟! پدر و مادرم چی؟! بچه هام! اونا چی؟! رفقام الآن زنده ان؟! وقتی که کشورت جنگ زده یا تروریست زده شه، اولویت هات از قیمتِ گوشتِ مرغ و گوسفند و دلار و بلیط کنسرت و قیمتِ ماشین و گوشی و مسکن و .... تغییر میکنه! اینا همه ش میره اولویت های بعدی! اونجا فقط آرزو میکشی یه روزی بیاد که دیگه بوی مرگ هر لحظه به مشامت نرسه! هر ثانیه خبرِ مرگِ رفقات بهت نرسه! هر ساعت صدای لا اله الا اللهِ تشییع جنازه به گوشت نرسه! اونجا دیگه فقط میخوای پدر و مادر و بچه هات رو به آغوش بکشی، که ممکنه آخرین آغوشی باشه که پیشت هستن! شاید دیگه نباشن! من نمیگم مشکلات اقتصادی نیست و حالا که هست اصلأ مهم نیست و نباید ازشون حرف زد! چرا اتفاقأ باید حرف زد! با صدای بلند هم باید حرف زد و اعتراض کرد! ولی به چه قیمتی؟! به قیمتِ زیر پا گذاشتنِ خونِ هزاران نفر که پر کشیدن و رفتن که ما بمونیم؟! ما بمونیم و امنیتی که بابتش رفتن رو مسخره کنیم و هار هار بخندیم؟! راهش اینه؟! 

من به شخصه ایرانی آباد میخوام! آباد شدنِ هر جایی، لازمه ش امنیتشه! اگه امنیت نظامی و مرزی نباشه، امکان نداره رفاه و امنیت مالی بوجود بیاد! اگه امنیت مالی و اقتصادی نیست، دلیل نمیشه امنیت نظامی و مرزی هم نباشه! 

من نمیخوام ایرانم رو اینجوری ببینم:



همونطور که دوست ندارم ایرانم رو با بحران اقتصادی ببینم! دوست ندارم ببینم پدری شرمنده ی بچه ش باشه! دوست ندارن ببینم یه زوجِ عاشق بخاطر پول مشکل بیفته تو زندگیشون! دوست ندارم ببینم جوانانمون بخاطر پول نتونن ازدواج کنن! من خوشم نمیاد فقر ببینم! فقر هم مثل جنگ لعنتیه! جفتشون سختن! ولی جنگ تلخ ترین نفرینی هستش که میتونه دامنِ یه کشوری رو بگیره! جنگ خیلی لعنتیه! هنوزم که هنوزه یه سریا دارن تاوانِ نفرینِ سی و چند سال پیش تو جنگِ 8 ساله رو میدن! داغش هنوز واسه خیلیا تازه س! خیلی از جانباز هامون هنوز زنده ان! بعضیاشون فقط زنده ان! فقط میتونن نفس بکشن! بهش میگن زندگیِ نباتی! غذا رو بهشون تزریق میکنن! خیلی از خرابی های جنوب هنوز آباد نشده! خرمشهر هنوز خرم نشده! هنوز داره پیکر های شهدامون از زیر خاک بیرون کشیده میشه! خیلی تلخه! خیلی! 

پس برادرِ من! خواهرِ من! عزیزِ من! جانانِ من! داغان! بیشور! چلغوز! یالغوز! مفلوکی که میگیری جک میسازی درمورد امنیت ایران، لطف کن نمکِ تصفیه نشده ت رو ببر خالی کن تو توالتِ خونه تون! دمت گرم! 

در آخر هم یادی کنیم از چند تا از اسطوره های رفعِ سایه ی جنگ! یک پکِ سایه رفع کنِ واقعی! نه فِیک:



  • Neo Ted
تو خانه ی ما و احتمالأ خانه های بقیه حتی رسمه که تو ماه رمضان وقتی اذان صبح گفته میشه و طبیعتأ واسه روزه دار ها خورد و خوراک ممنوع میشه، یکی به باقیِ افرادی که سر سفره و جلو تلویزیون نیستند و اطلاعی از اذان ندارن با داد و فریاد خبر میده که فلانی ها اذان شده و دیگه چیزی نخورید که سه میشه روزه تون! خب حالا اینا رو داشته باشید که اصل قضیه رو که کوتاه و بس عمیق و جان کاه هستش رو بشکافم واستون!
طبقِ معمولِ همیشه مثلِ خرسِ گریزلی که خب طبیعتِ من هستش این آپشن، سحری رو تا مِری خوردم و دادم رفت تو که مبادا فرداش گرسنه شم و بعدشم یه دبه چایی و آب نوشِ جان نمودم همچو اسبِ آبی تازه وضعِ حمل کرده [ این دگه ناقوسأ تو طبیعتِ من نیست، از جهتِ تشنگی عرض کردم! چون میگن اسب های آبیِ آلاسکایی بعدِ وضعِ حمل خیلی تشنه میشن، خلاصه حرف در نیارید واس ما ] که تشنه هم نشم فرداش! بعد که هندوانه رو هم میل نمودم [ نمیگم همچو چی که دگه حرف در نیارید واس ما ] حقیقتش خیالم تخت شد از بابتِ فردا و گلاب به روتون و دیوار روش به من و آفتاب بالانس مهتاب بالانس، رفتیم مستراح [ دشوییِ خودمون ] و چند دقیقه ای اونجا بودیم که یهو مادر جانِ جانانم فریاد همی بزد:
تـــــــــــــــــــــــد! پســــــــــــــــــرم! دیگه هِچی نخور! اذان گفتن!

و من در اون لحظه داشتم سعی میکردم شیرِ دستشویی رو با تمامِ مشتقات و دم و دستگاهش کنم تو حلقم :#
اجازه بدید همینجا پست رو ببندم و از محضرتان خداحافظی کنم و تا برنامه ی بعد شما را به خداوندِ جان بسپارم و اینکه هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است و مسواک بزنید و به پدر و به خصوص مادرتون نیکی کنید. همین. [ گریه کنان از گوشه ی کادر خارج میشود ] 
+ بعد ها فهمیدم مادر جان نمیدانست من کجا تشریف دارم و همین مرهمی بود بر زخمِ عمیقم :||

  • Neo Ted