- ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۰
خواب پدیده ای است شگرف. واقعی نیست، ولی احساساتی که بهت منتقل میکنه کاملاً واقعیه. جوری که تا بیدار نشدی، نمیتوتی تشخیص بدی خواب بودی. اینو نوشتم که برسم به خوابی که دیدم. یه خوابِ سینمایی. به این شکل که بنده افتاده بودم وسط یه فیلم سینماییِ اکشن و یکی از نقش های اصلی فیلم بودم. اصولاً خواب اینجوریه که اول نداره؛ یا وسط ماجرایی یا تهش. حداقل واسه من اینجوریه همیشه. اینبار افتاده بودم وسط ترس و واهمه. نفس نفس میزدم و دنبال راه فرار و رسیدن به جای امن واسه مخفی شدن بودم. توی خواب هم میدونستم توی فیلمم! ولی بازم اون حسِ ترس و واهمه باهام بود و حسش میکردم. یه چیزی دنبالم بود و مشخص بود بدجوری از دستم کفریه. یادم نیست چی بود؛ ولی حدس میزنم انسان نبود! هیچی دوستان. این در به در دنبال ما میدوید. کوچه به کوچه، خانه به خانه. توی یه روستا یا ده کوره مانندی هم بود که حالت خشتی داشتن خانه هاش. این موجود انقدر دنبال ما آمد تا ما رو گرفت. وسط یه محوطهی خاکی بود که گیرم انداخت و شروع کرد به تیکهتیکه کردن ما. دقت کنید! من میدونستم اونجا تو فیلم هستم و همه چی فیلمه! ولی احساسات ناشی از فیلم به شخصیتم که توی خواب بود منتقل میشد و من به تبع اون، اون احساسات رو حس میکردم. اونجا فیلم بود، همه چی الکی بود، ولی صحنهای که تیکه تیکه شدم، واقعاً تیکه تیکه شدم. خودم تو خواب کف کرده بودم که بابا مسلمان! کات بده بی شرف! این داغان داره ما ر جدی جدی تیکهتیکه میکنه. بابا داره خون میاد به مولانا! راست راستکیه خونش. عجب گیری افتادیم. عه عه عه! دستم ر قطع کرد! همینجوری داشتم به چشم خویشتن میدیدم که اعضا جوارحم دارن میرن و کاری ازم برنمیامد. یه نگاه به اطراف انداختم دیدم خبری از دوربین و صدابرداری و عوامل پشتصحنه نیست. کلاً پشت صحنهای در کار نبود. انگار فیلم فقط تا لحظهی گیر افتادن من توسط اون موجود بوده و باقی قضیه واقعیه و من باید جدی جدی تیکهتیکه میشدم. و شدم! و جالبه از شدت احساس درد و واهمه از خواب بیدار شدم.
تجربهی مشابه داشتین؟! تعریف کنین! البته اگه در چارچوب شئونات اسلامیه :))) بچه مچه رد میشه خلاصه.
ریشه میکنم تو قلبت،
جوونه میزنم تو مغزت؛
وجودت رو استحاله میکنم.
سعی کن درگیرم نشی؛
ولی اگه شدی،
سعی نکن جلوم رو بگیری.
سرِ بی صاحابمون رو از تو اون گوشی های بی صاحاب مانده بکشیم بیرون، یه پامون رو بندازیم رو اون یکی، دو دستمون رو هم با یه حالتِ جذاب بذاریم رو نوکِ زانومون، و به تحلیلِ اتفاقات خاورمیانه، تحرکاتِ مشکوکِ ارتش ترکیه در مرزِ بی در و پیکرِ سوریه، انتخابات شبهه ناکِ روسیه بپردازیم! و یا به مرورِ اتفاقاتِ تلخ و غم انگیزِ سال 96 و گند هایی که مسئولین محترم بطور مسلسل وار خلق میکنن اشاره ای داشته باشیم و ردِ طرح اعاده ی اموال نامشروع برخی از مسئولین، بعد از انقلاب توسط نمایندگان مردم را خاطرنشان کنیم! و یا اصلا رفتار های هنجار شکنانه ی دونالد ترامپ در پستِ ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا رو مورد کنکاشِ روانشناسانه قرار بدیم و از ایوانکا و ملانیا ترامپ بد بگیم! دامن زدن به حواشی خانوادگی سلبریتی های سینما و موسیقی و اینستاگرام هم موردِ خوبیه! شناساییِ دست های پشت پرده ی فساد و مافیای مالی و اخلاقی در فوتبال و سینما هم هست. اصلا چرا سختش کنیم؟! از همون اول شروع کنیم درمورد اینکه چرا دختر خانواده ی میزبان ازدواج نمیکنه و چرا چاقه و لباساشو از کجا و چند خریده بپردازیم و ساعت ها به غیبت پشت سرِ آشنایان و بستگان و وابستگان بپردازیم و رسوم کهن و اصیلِ آریایی و صله ارحام رو به حدِ اعلا و قابل تقدیری به اوج برسانیم!
خلاصه که سرِتان رِ از تو اون بی صاحاب بیارید و بیرون و از این مِنوی طلایی و مخصوص استفاده کنید! انقدر بزرگترها رِ اذیت نکنید! بسم الله!
که سالِ جدید رو چجوری تحویل بگیریم، که واسمون شاخ نشه! بره تو کــــــــــوچه، سگ گازش بگیره، هار بشه، پاچمونو بگیره! 96 رو که یه نمه به روش خندیدیم، هار شد، انفجارِ معدنِ زمستان یورت، حسن روحانی، حمله ی تروریستی داعش به مجلس، زلزله کرمانشاه، انفجار کِشتیِ سانچی، سقوط هواپیما رو تا ته کرد تو پاچه مون! در حدی که درحال حاضر، منی که دارم این کلمات رو به هم میدوزم، و شمایی که داری این متنِ پینه دوزی شده رو میخونی، مهم ترین دستاوردمون تو 96، زنده ماندنه! به نظرم 97 رو به مقدار لازم تحویل بگیریم که علاوه بر زنده ماندن و بقاء، دستاورد های درخشان تر و قابل ذکر تری داشته باشیم! آمین!
دوباره عید و حال و هواش؛ بساط های کنار خیابون و پیاده رو. سفره های هفت سینِ چینی و آجیل و موزیک های حامد همایون و بهنام بانی و حمید هیراد، با صدای بالا! آکواریوم های بزرگ و ماهی گلی و غذاهای مسخره شون و آب های رنگی با تُنگ های عجیب غریب! خلاصه که شهرها همه بوی عید گرفتن و یه حس و حال خوبی حاکمه تو شهر. حالا من با اینا کار ندارم. بحث زیاده درمورد این حال و هوا و شاید نوشتم در موردش؛ بحثِ الآنِ من در مورد اون بخشِ آکواریوم و ماهی گلی و ایناس! که آقا/خانم! تا چند سال پیش شما فقط یه تشتِ آبی یا قرمزِ پرِ آب میدیدی که توش پُرِ ماهی قرمزه و یه نفر که یه تور و یه دسته پلاستیک دستشه و ماهی میگیرفت مینداخت توش و تِمام! ولی رفته رفته قضیه متفاوت شد و ما سال به سال شاهد اتفاقات عجیب و غریب تری نسبت به سال های گذشته هستیم. یه مدت گذشت تشت ها کم شدن، آکواریوم اومد تو کار. از تو آکواریوم ماهی میدادن به ملت و میدن. یه مدت گذشت غذای ماهی اومد. بابا غذا چیه! این طفلک به سبزی پلو و قرمه سبزی و قیمه و ماکارونی و آبگوشتِ مامان پزِ ما عادت کرده بود! این قرتی بازی چی بود دگه؟! این طفلک هم سفره ی ما بود خلاصه. که با این حرکتِ شنیعِ غذای مخصوص ماهی گل کردن توش! هیچی دوستان! گذشت و گذشت تا دیدیم یه تیکه گوشتِ سیاه رو ریختن قاطی ماهی قرمز ها! ماندیم که الله اکبر! این دگه چیه؟! پرسان و خیزان به این رسیدیم که این تیکه گوشتِ سیاه که دوتا چشم بهش چسبیدن و اینور اونور میجهه، ماهیه. یه موجی راه افتاد یه عده ی کثیری از همین ماهی ها خریدن و میخرن همچنان و بنده همچنان در حالِ جوششِ کف هستم! گذشت و گذشت و چند سالی آرامش داشتیم، تا که دیدیم رنگِ آب رِ تغییر دادن. شاهدِ آب های طلایی، قرمز، آبی، سبز و قهوه ای! بابا با آب چکار داشتین نامسلمونای داغان صفت. ما با آب خاطره داشتیم. مخصوصا آبِ تُنگ. حالا طلایی و قرمز و آبی و سبز قابل هضمه. قهوه ای چرا مؤمن؟! اونو که خودِ ماهی هم ازش برمیومد. بگذریم! بگذشتیم و رسیدیم به همین دوسالِ اخیر. جوجه ها رِ هم ریختن تو بساطِ عیدِ ملت. جوجه آخر؟! وجدانأ جوجه؟! جوجه رنگی؟! عید؟! جوجه رِ هضم نکرده بودیم که امسال یه حماسه ی دیگه خلق شد. باورتان نشه شاید! ولی لاکپشت! به همین تیکه نان لاکپشت هم آوردن میفروشن به ملت. من هیچ! من بطور کلی و اصولی هیچ! لاکپشت رِ کجای پانکراسم بِنَهَم من؟! به روحِ استیون هاوکینگ که جهت شادیِ روحِ سردرگمش فاتحه مع الصلوات، لاکپشت؟ :|
سرِتان ر درد نیارم! به زودی در سال های آتی ایشالاه شاهدِ جک و جانوران عجیب و غریب تری خواهیم بود! اگه دیدین یه دوستِ بزرگواری کنار خیابان بساطِ فروشِ کروکدیل راه انداخته تعجب نکنید! اگه دیدین یه دوستِ عینک ریبن به چشمی، تو آکواریوم کوسه میفروشه کف نکنید! این اتفاق، تنها یک دگردیسی ساده، و رو به جلو در آیین کهن و اصیلِ سفره ی عیده! که شما سر سفره ی عید علاوه بر آجیل و سبزه و سیب و سنجد و فلان، شاهدِ کوسه و کروکدیل و ...خواهید بود!
+ مرتبط نوشت: ما آدم ها خودمان تهِ تباهی و حیرانی و داغانی هستیم! چه دلیلی داره ماهی و جوجه و لاکپشت و کوسه و کروکدیل :| و این قبیل زبان بسته ها رِ هم قاطیِ تباهیِ خودمان کنیم؟! این مخلوقاتِ خدا ر هم اسیر کردیم به مولانا! نکنید دوستان! نخرید! داغان بازی در نیارین!