غربتاً الی الکلمات
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۲۹ ب.ظ
یکم که فاصله میگیری؛ ازشون که دور میشی، گذشته رو فراموش میکنن. نه که کلاً یادشون بره؛ نه! نمیشه اون همه شببیداری رو فراموش کرد. جاهایی که تنهایی اطرافت رو محصور کرده بود؛ وقتایی که تاریکی به سمتت هجوم میاورد تا غرقت کنه؛ اون زمانهایی که خواب سعی میکرد با وعدهی رویاهای اغواکننده، وجودت رو در بر بگیره، اونا بودن که دونه به دونه اومدن حصار دورِت رو تَرَک انداختن و شکستنش؛ اونا بودن که یکی یکی خودشون رو پرت کردن کنارت تا غریقنجاتت بشن؛ آره پسر! همونا بودن که ستاره شدن و تو تاریکیِ سردت، درخشیدن و گرمت کردن؛ همونا بودن که مثل بذر، کاشته شدن تو باغچهی مغزت و رویاهات رو جوونه میزدن. آره رَفیق! اونا تو رو فراموش نمیکنن، فقط غریبی میکنن. بعد از مدت ها ننوشتن، دارن غریبی میکنن. میدونم که میشناسینشون؛ کم و بیش همهمون باهاشون رفاقت داریم. کلمات رو میگم. فاصله که بیفته، اینجوری میشه. من آغوشم بازه؛ اونا هم تا وسط راه میان، ولی غریبی میکنن دیگه. باید دوباره نازشون رو بکشم، خاطراتمون رو واسشون ورق بزنم، از فردا واسشون بگم که چقدر میتونه جذاب باشه، اونقدر باهاشون دمخور بشم که رابطهمون بشه مثل سابق؛ همونقدر ساده، همون اندازه صمیمی، به همون مقدار عمیق.
- ۹۷/۰۱/۱۸
رسیدن بخیر ...