[ ناقوسأ خیلی سخته! دگه نمیکشم حاجی!! بگو حاج خانم [ عقدس ] اون دیسِ زرشک پلو با مرغ ر بیاره. دوغ و سالادِ فصل هم فراموش نشه! قربون دستت. ]
شاید به عنوان مخاطب این سؤال واستون پیش بیاد که دیالوگِ بالا یعنی چی؟! که چِح اصلأ؟! حق هم دارید. توضیح میدم. راستش اگه بخوایم منصفانه بررسی کنیم؛ مظلوم ترین موجوداتِ جهان، ما معدنچی های رو سیاه هستیم. چرا؟! خب مشخصه دوستِ عزیز. چون در عینِ حال که رومون سیاهه و سخت ترین شغلِ جهان رو داریم، یکی از کم در آمد ترین مشاغلِ جهان رو هم داریم. خیلی جالبه که سخت ترین شغلِ جهان، بیشترین در آمد و دستمزد رو نداره! خیلی هم تلخ و مزخرفه که یه سری آدمِ شیک و خوشگل بیان جلو دوربین و در محضرِ مردم بگن بعد از شغلِ ما معدنچی ها، بازیگری سخت ترین شغلِ دنیاست. یعنی بعد از ضرب المثلِ همرنگِ جماعت شو ...، این حرف مزخرف ترین حرفی بود که تو جهان گفته شده؛ اونم با فاصله ی زیاد نسبت به حرفِ سوم که نمیگم چیه! طرف میاد چهار تا دیالوگ حفظ میکنه صد بار برداشت میکنن، وسطش هم چایی و آب میوه و میوه و نهار و شام و مخلفات میخوره، با سرویس میاد و میره، پولِ نجومی با مزایای متفرقه هم میگیره، تهش درمیاد اون حرفِ مزخرف رو میگه. باید بیاد این پایین فقط نفس بکشه تا بفهمه سخت یعنی چی و چجوری باید از تهِ دل و درد و داد تلفظش کرد. داشتم میگفتم. 9 ماهی میشه که حقوقِ ما رو ندادن و بیمه هم که شده یه افسانه مثلِ هابیت و ارباب حلقه ها و نارنیا. بخاطر همین تصمیم گرفتم اعتصاب غذا کنم. تا شاید مسئولین تکونی بخورن. یه نامه هم زدم به رئیسِ پروژه که:
فلانی! این حقش نیست تو اون بیرون عشق و حال کنی واسه خودت و دروغ ببافی و وعده های چرت و پرت بدی به ما که همه چی درست میشه و بالاخره کاری میکنم بیای بیرون و نیازی نباشه اون پایین سختی بکشی و این اراجیف! تو و اون شرکای لعنتی و دروغگوت به من و رفقام قول دادین! هنوز صدا و پژواکِ وعده دادن هاتون داره تو گوش هامون میپیچه! وقتش رسیده بجای عربده های خوش نوا و عامه پسندانه و کارگر راضی کن، یه خورده عمل به وعده هاتون رو تمرین کنین. من بقیه رو نمیدونم میخوان چه پفکی بخورن، از اولش هم مثلِ بقیه نبودم، یه کارگر و برده ی گوش به فرمان و حلقه به گوش که سیاست های برده داری طورانه ی شما اتو کشیده های احمق رو بدونِ چون و چرا گوش کنم، من با بقیه فرق دارم. همون چند سال پیش کافیه که با طنابِ گندیده و موریانه جویده شده تون رفتم تهِ اون معدنِ ذغال سنگِ لعنتی و به چیپس خوردن افتادم و به بدبختی نجاتم دادن. ولی الآن میخوام اعتراض کنم. تنها راهی هم که میتونم صدام رو به گوشِ اون بالایی ها برسونم، تو و اون شرکای مارمولکت هستین که خوب بلدین چجوری از پایین بودنِ من و دوستام سو استفاده کنید واسه رسیدن به اهدافِ خودتون و وقتِ عمل که میرسه معلوم نیست چه مرض و بیماری ای میگیرید که آلزایمر و لال شدگی جزء نشانه هاشه. من به نشانه ی اعتراض به این بی عدالتی ها و ظلم و ستم های وارد شده به خودم، اعتصاب غذا میکنم. یا اونقدر چیزی نمیخورم که شجاعانه بمیرم، که قطعأ سال ها مردم از من به عنوان قهرمانشون یاد خواهند کرد که الگوی ایستادگی در برابر ظلم و بی عدالتی بودم، یا هم که صدای من به اون بالا بالا ها خواهد رسید و به حق و حقوقم خواهم رسید که شرطش کمک های شماهاست. مثلِ همیشه منتظریم!
میدونم خیلی تند نوشتم. نامه ی سنگین و خشنی بود که باید نوشته و ارسال میشد. ولی خب اونا کاری نمیتونن کنن با من. چون جزء من و رفقام هیچ پفکی رو پیدا نمیکنن که اینجوری واسشون کار کنه.
اعتصابِ غذام رو از صبحانه شروع کردم و نیمرو رو نزدم توی رگ و تا شب هم علی رغمِ تمامِ سختی و ملالت هایی که بود، با تمام قوا و شجاعت و جسارت ادامه دادم، ولی دیدم کار داره به جاهای باریک کشیده میشه و روده های کوچک و بزرگ در هم تنیده و صدای سازِ ساکسیفون میدهند و هیچ خبری هم از رؤسای دهان دریده و شعار زده نیست که نیست، جز تکرارِ وعده های پوچ و تکراری، پس شد همون دیالوگی که اول عرض کردم خدمتتون. یعنی رسمأ حرفِ آخر رو همون اولِ کاری گفتم بهتون که:
ناقوسأ خیلی سخته! دگه نمیکشم حاجی!! بگو حاج خانم [ عقدس ] اون دیسِ زرشک پلو با مرغ ر بیاره. دوغ و سالادِ فصل هم فراموش نشه! قربون دستت.
- ۱۴ نظر
- ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۰۳:۴۰