Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

لعنت به این بندِ ناف!

سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۸ ب.ظ

بازیچه ی دستِ پسرکی بازیگوش بودم که متولد شدم.شاید هم متولد شدم تا اسبابِ سرگرمی و تفریحش شوم؛اسبابِ پایانِ بهانه تراشی های کودکانه اش.

مهم نیست چرا و چگونه متولد شدم؛راستش دروغ چرا؟مهم است،البته مهم بود؛مهم بود با چه دلیل و منطقی و برای چه بوجود آمدم،ولی الآن که در دستِ پسرک،به سمتِ تپه ی بادگیرِ شهر حرکت میکنم،همین لحظه و ثانیه برایم مهم است.چیزی که در تصور و خیالم شکل دادم و باید به آن برسم.هدفی که برایش متولد شدم،فراهم کردنِ اسبابِ سرگرمیِ یک کودکِ بازیگوش و شاد بود،ولی بود!البته شادی و خوشحالیِ یک کودک،به خودیِ خود،اصلا کم نیست و شاید آرزوی خیلی هاست؛ولی من متولد نشدم که بازیچه شوم،آمده ام که برسم؛به هدف و رویایم؛پرواز تا به عمقِ آسمانِ فیروزه ای.

به بالای بلندیِ بادگیر رسیدیم.باورش برایم سخت است،ولی این باورِ سخت،تعبیری شیرین و شدنی به همراه دارد؛این رویا و آرزو،در این نقطه از شهر،در این بلندیِ بادگیر،قابل لمس شده است برایم؛حسش میکنم.

بر بالای دست پسرک،انتظار باد را میکشم،تا بیاید و تعبیری شود بر رویایِ من؛پرواز .

عطر و رایحه ی رویا،به مشامم میرسد،این خودِ باد است که حاملِ رایحه ی پرواز است.می آید و میشینم بر روی بال هایش؛کمی که از سطحِ سنگی و تاریکِ زمین،فاصله میگیرم،نور را لمس میکنم که پیامِ آزادی و رهایی از قفس به من میدهد.غرش های باد،نشان از زمانِ پرواز با بال های خودم را میدهد.وقتِ موج سواری بر رویِ امواجِ ژرفِ باد با بال های خودم رسیده است.

آخ که چه لذتی دارد فاصله گرفتن از این زمینِ سیاه و یخ زده؛چه حال و حسِ دوست داشتنی ای دارد پرواز تا به خدا؛پرواز تا به بینهایت.

چه دلی میبرد از من،بوسه هایِ عطراگینِ باد بر روی گونه های کاغذی ام.امضای دوست داشتنی ای میشود این بوسه بر گونه ام؛امضای عشق پایِ گونه هایِ سفیدِ من.

.

.

.

.

چندی نمیگذرد که متوقف میشوم!

ولی چرا ایستادم؟

وای خدای من!چرا متوقف شدم؟

من باید به پرواز تا خدا ادامه دهم؛توقف و سکون؟نه خدای من!!

نگاهی به وجودم می اندازم.

قلبم میشکند.

بندِ نافم را چرا نبریده ام؟زنجیر شده است به این دنیای دوست نداشتنی.من این زنجیر را نمیخواهم.این تعبیرِ رویای من نبود...

سقوط را نمیخواهم..

صعود رویای من بود...

لعنت به این بندِ ناف،که از اذل با این دنیا بسته شد و گره خورد و منِ فراموشکار،هربار قربانیِ بندِ نافی شدم،که هنوز از این دنیا،قطع نشده.



  • ۹۵/۰۶/۳۰
  • Neo Ted

نظرات (۱۶)

لعنت -__-
پاسخ:
تف اصن :|
  • عای عم بــــهـــــار D:
  • نفهمیدم :| یعنی چه ربطی داشت اصلن ؟! :|
    پاسخ:
    عیبی نداره
    دوباره بخونید.شاید فهمیدین : )
    ولی من متولد نشدم که بازیچه شوم،آمده ام که برسم؛به هدف و رویایم؛پرواز تا به عمقِ آسمانِ فیروزه ای.

    ازین جمله هشت ریشتریا بودا:))))
    پاسخ:
    آوار نریزه رو سرتون حالا : ))
    به نظرم عنوان یه علامت تعجب کم داره!
    پاسخ:
    چشم
    الآن میذارم : )
    از هر بندی میشه رها شد ولی امان از زنجیرهایی که دوستشون داریم ....
    + متن عالی بود (:
    پاسخ:
    امان
    +سپاس : )
    نه دیگ حالا در اون حد:دی!
    پاسخ:
    عجبا :)))
    خودتون گفتین هشت ریشتر :))
    با هشت ریشتر پودر میشه آدم :))
    تشکرررر :))))
    پاسخ:
    قابل نداشت : )
    تف :///////
    پاسخ:
    تف به بند ناف دیگه :))
    شما نکن 
    بهداشتی نیست :))
    لعنننتتتت اف بهش
    تف بهش 
    اخ بهش
    عوغ بچه 9 ساله بش 
    پاسخ:
    بابا مطلب کثیف شد :))
    :/
    ااا اقا تفیش نکنید:/
    دسته جمعی تف تف را انداختید..
    بابا انقد ازین بندناف استفاده هایی میشه کرد که بمونید:/حتی برای درمان بیماران نخاعی..اصن خیلی اصن یه وضعی:)))
    حالا بازم تفیش کنید:/

    ولی انصافا سخته درعین دلبستگی ازهمه چی ازاد بودن
    پاسخ:
    الآن شما پزشکین مثلا؟ :)))
    +خیلی سخته
  • Fatemeh Omidian Nasab
  • و منِ فراموشکار،هربار قربانیِ بندِ نافی شدم،که هنوز از این دنیا،قطع نشده.


    عالی بود واقعا :)

    پاسخ:
    ممنون :   )
    امان از این بند نافها .......
    پاسخ:
    اوهوم 
    نحوه نگارش و لحن نوشته رو دوست داشتم .. درمورد بطن موضوع هم حرفی ندارم :)
    پاسخ:
    خیلی هم ممنونم : )
  • دخترِ انار :)
  • نمیدونم چرا ولی یاد یه تیکه هایی از یکی از داستان هام افتادم با خوندم یه جاهایی از متن
    جالبه که دو نوشته با دو دنیای متفاوت میتونن محور ذهنی یکسانی داشته باشن ...
    خیلی خوب بود و عمیق
    تازمانی که بند ناف بریده نشه هیچ انسانی حیات بشریش رو آغاز نمیکنه یا بهتر بگم اغاز حیاط بشری و توانایی حرکتش به سمت کمال بستگی به بریده شدن اون بند ناف روز اول داره
    و چقدر سخت اگر آدم یک عمر به ظاهر از بند خودش جدا شده باشه اما در بند های دیگه گیر پاشه و نتونه به سمت کمالی که لیاقتش رو داره پرواز کنه
    خیلی خوب بود خیییلی و خییلی :)
    پاسخ:
    باعث افتخاره این یادآوری : )
    چه کامنت خوبی : ) خیلی ممنونم : )
    خیلی لطف دارین : )
    اولا که هشت ریشترش چینیِ
    دوما که ما جنسمون خوبه:)))))
    پاسخ:
    از کجا خریدین؟ :))
    کامنت خانم "دختر انا:)" شدید ب دل میشینه :)
    پاسخ:
    انار البته :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی