Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۳۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است


+ قبلأ تو کانال بهش اشاره کردم، ولی واقعأ حیفم اومد اینجا درموردش بحث نشه!

ایوانکا ماری ترامپ رو احتمالأ همه تون میشناسید! دخترِ دونالد ترامپ رئیس جمهورِ امریکا! تاجر، نویسنده، مدیر و در گذشته مانکن! و درحالِ حاضر در کنارِ فعالیت های مهمی که داره، یه جورایی بانوی اولِ کاخ سفید و یه جورایی مشاورِ دستِ راستِ دونالد ترامپ هستش! حالا اینا رو داشته باشید، ایوانکا 35 سالشه و درحالِ حاضر 3 تا بچه ی اکوری پکور داره که میبینید تو تصویر! حالا بحثِ من میدونید چیه؟! بحثِ من اینه چطوری میشه یه دختر خانمی که متولد 1981 هستش و در سالِ 2009 ازدواج میکنه، و با وجودِ مدیریت، تجارت، نویسندگی، دستیار و مشاور رئیس جمهوری و در گذشته مانکن بودن، میتونه 3 تا بچه به دنیا بیاره و لطمه ای به پیشرفت و فعالیت های مهمش وارد نشه، اونوقت یه سری خانم تو سیاره ی چُغالجوز [ یه جای دور ] هستند که از 24 ساعت، 25 ساعتش رو بیکار و مشغولِ دورِ همی و مهمانی های فامیلی و غیرِ فامیلی، کلاس های موسیقی و طراحی و آواز و ایروبیک و غنی سازیِ اورانیوم و هزارتا کلاسِ دیگه که در واقع اصلأ هم بد نیستند، ولی توجیه و بهانه ای میشن واسه مادر نشدن و بچه دار نشدن! جالب اینجاس تو کشور مدرنی مثلِ امریکا، خانواده های ثروتمند و طبقه بالا، تعداد فرزندان هاشون معمولا خیلی زیاده! بطورِ مثال خودِ دونالد ترامپ 5 تا بچه داره! اونها معتقدن بچه تأثیرِ مهمی تو روندِ ثروتمند شدن و موفقیت داره، چیزی که تو اسلام ازش به عنوان رزق و روزی اسم برده شده و به ارتباطِ مستقیمِ فرزند و رزق و روزی اشاره شده، ولی تو ایران اینطور نیست! خانواده های ثروتمند معمولأ تک فرزندی یا که هیچ فرزندی و سگ و گربه فرزندی هستند! خانواده های سطحِ پایین هم که با توجه به مشکلاتِ مالی ای که دارند، دیگه مثلِ سابق به طرفِ فرزند آوری نمیرن، چون میترسن از عهده اش بر نیان! 

حالا واقعأ باید ریشه ی این اتفاق رو پیدا کرد که اونایی که ادعای مدرن و بروز بودن دارن، و یه جورایی کاملأ امریکایی زندگی میکنند و تمامِ زندگی و لایف استایلشون، بر مبنای امریکایی زیستن شکل گرفته، تا به معقوله ی فرزند آوری و از اون مهم تر، مادر شدن که میرسن، بهم خوردن استایل و فرمِ بدن و کار و مشغله و فعالیت های حاشیه ای و غیر حاشیه ای رو بهانه میکنن و ترجیح میدن یا اصلأ بچه نداشته باشن یا یکی داشته باشن یا سگ و گربه رو جایگزینِ بچه کنند! این سبک از زندگی، تناقض داره با چیزی که دارن اداش رو در میارن! لااقل اگه ادا در میارین، کامل در بیارین! نه گزینشی و سلیقه ای! پیشنهادم اینه یا کلأ سبکِ زندگیت رو تغییر بده و دنبالِ دلایل و توجیهاتِ منطقی تری باش یا بطورِ کلی یه سبکِ زندگیِ جدید واسه خودت طراحی کن و ادعای مدرن و امریکایی زندگی کردن نداشته باش!

 با تشکر! 

  • Neo Ted

جنابِ قاضی: چرا انداختیش تو چرخِ گوشت؟! بیماری مگر بیمار؟!

قاتل: وقتی واردِ جمع شد مثلِ پنگوئن های ماداگاسکار فقط نگاه میکرد که بهش سلام بدن، وقتی هم بهش سلام دادن مثلِ کره بزِ هیمالیایی سرش رو انداخت پایین رفت اونور! 

جناب قاضی: عه؟! خب کارِ خوبی کردی! تبرئه شدی! پاشو برو خونه تون! واسه نفرِ بعدی دستگاهِ پرس رو بهت پیشنهاد میدم! [ چکش را میکوبد ]


+ اینجوری ادامه بدیم سلام و جواب سلام دادن هم منقرض میشه! چند سال بعد به بچه هامون میگیم این عکس رو میبینی؟! واسه اون وقتیه که هنوز سلام علیک میکردن آدم ها! وجدانأ سلام علیک کنیم! به جانِ خودم چیزی از پرستیژ و کاریزمامون کم نمیشه!

  • Neo Ted


اونا رو پول هاشون به هم نزدیک کرد، ما رو باور هامون...

+ خیلیا بهش میگن تهاجم فرهنگی! ولی من باهاش به فکر فرو میرم و غرق میشم. 

  • Neo Ted

                   

 

نیستی که ببینی آزادی چه خوش رقصی ای میکند در این مجلسِ معلق؛ رقاصه ای که نمیداند این رقص، از بهرِِ چیست؟! غمِ غیبتِ ممد جهان آراها و جایِ خالی شان، که حفره حفره شده از ترکش ها، یا شادیِ لبخند و دوباره بازی کردن های کودکان در کوچه پس کوچه های این شهر؟! خودِ شهر هم درمانده و حیران است میانِ این دو راهی... سرد میشود و آزادی، میرقصد و میگِریَد و میگرید...

بگذارید یک چیزِ دیگر هم بگویم که بغضش خفه کننده اس اگر ته بگیرد؛ چه کسی هست که نداند؟! خرمشهر، خرم شهر، شهرِ خون آزاد شد، ولی...آباد نه...

 

  • Neo Ted


به قولِ تِدروف: حالِ من که شمال است، هوا هم که شمالی، لوکیشن هم که شمالی، ولی جای تو خالی :| :)))

* عکس بای خودم

* پستِ قبلی رو هم همینجوری الکی حذف کردم

  • Neo Ted
امشب میخوام یه توصیه کنم بهتون! اینکه هیچ وقت با من فیلم نبینید! البته میدونم احتمالش از فاسد شدنِ عسلم هم کمتره! عسلم اون عسلی نیست که فکر میکنید ها! اون دختر همسایه مون نح! اونو خوشم نمیاد ازش اصولأ! کلأ باهاش حال نمیکنم. چون خیلی کم پیدا شده و نمیاد بیرون و نمیبینش تو محله! البته اینکه کلأ چنین شخصی تو محله مون نیست هم بی تأثیر نیست! واقعأ چرا نباید چنین عسلی تو محله ی ما باشه؟! فقط باید واسه بقیه باشه؟! اصن بگذریم! داشتم میگفتم! هیچ وقت با من فیلم نگاه نکنید! مخصوصأ اگه کمدی و خنده دار باشه! چون به شدت سلامتی تون در خطر میفته و من به شخصه مسئولیتِ قتلتون رو به گردن نمیگیرم که هیچ، پول هم ندارم دیه بدم به خانواده تون! حالا میپرسید چرا؟! شایدم نپرسید! ولی جانِ من بپرسید خیط نشم :/ خب خواهش نکنید حالا! میگم! واسه اینکه تفهیم شه، براتون این قضیه رو با یه خاطره توضیح میدم که میتونه اصلأ اتفاق نیفتاده باشه! البته افتاده ها! ولی خب اینکه کجا بماند!
شما فرض کن من و پسر خاله و پسر داییم تو هال هستیم و قراره فیلم ببینیم! یه فیلمِ کمدیِ خیلی خنده دار! حالا شما خنده دار ترین کمدی ای که دیدید رو تصور کنید و بیارید بذارید تو این خاطره. من وسط نشستم و پسر خاله سمتِ چپم دراز کشیده و پسر دایی سمتِ راست به همراهِ من تکیه داده به پشتی! خب فیلم شروع میشه:
تیتراژِ ابتدایی پخش میشه:
من: آرام روی شانه ی سمتِ چپِ پسر دایی میزنم و میگم: امیر شروع شد!
امیر: کجا شروع شد باباع! تازه تیتراژه! بزن جلو حوصله ندارم! [ پفک میبلعد ]
میزنم جلو تا به شروع فیلم و وقتی شروع میشه فیلم:
بنده: دوباره ولی یه خورده محکم تر رو همون شانه میزنم و میگم: امیر دیگه شروع شد ناقوسأ! ببین!
امیر: خا بابا! زدن نداره که! [ پفکی دیگر میبلعد ]
لحظاتی از فیلم میگذره و میرسه به یه سکانسِ تقریبأ خنده دار:
من هستم: بر روی رانِ پایِ سمتِ راستِ پسرخاله میزنم: میخندم و میگم دیدی چه باحال بود؟!
پسر خاله: پوزخند میزنه: آره آره! خوب بود. [ تخمه در زیر دندان می اندازد ]
چند لحظه میگذره و میرسه به یه صحنه ی خنده دار تر:
بلند میخندم و میبینم پسر دایی هم داره نمیخنده! محکم میزنم پشتِ کمرش و درحالی که دهانم از خنده بازه میگم; دیهانش صاف! چقدر باحال بود! 
پسر دایی درحالی که پوکر طور زل زده تو تخمِ چشمم: باشا بابا. باحال بود. پشتم درد گرفت چلغوز! بخند فقط! نزن!
میگذره و میرسه به یه دیالوگِ خیلی خنده دار:
درحالی که با دستِ راست میزنم پسِ گردنِ پسر دایی و با پایِ چپِ زانوی پسرخاله رو مورد نوازش قرار میدم هار هار هار میخندم و میگم: خیلیییی خوب بود بچه ها! خداییش دیدین؟!
پسرخاله درحالی که زانوش رو گرفته: نه ندیدیم! من تو بالکن داشتم لباس آویز میکردم، امیرم دسشویی بود داشت ... بیمار! نزن! درد میگیره! درد!
پسردایی هم پسِ گردنش رو میماله و لبش رو گاز میگیره فقط!
میگذره و میرسه به یه صحنه ی به شدت خنده دار و باحال:
درحالی که پسر خاله و پسر دایی با یه حالتِ مشکوک و کارآگاه مرداک طور خیر شدن به دست هام، یه نگاه به چپ، یه نگاه به راست، بالشِ روبروییم رو میگیرم و پرت میکنم طرفِ پسر خاله، تو همون وضع، با آرنج میزنم تو کلیه ی چپِ پسردایی و قار قار قار میخندم به فیلم!
صحنه تموم نشده از چپ یه لگد میاد به سمتِ طهالم که جا خالی میدم و از یمینم یه مشت میاد تو غدد فوق کلیویِ چپم که جا خالی میدم، ولی فایده نداره و غدد فوق کلیویِ چپم مورد لطف قرار میگیره! 
میگذره و میگذره و سکانسِ پایانی:
درحالی که زیر چشمِ راستم کبود و هر دو کلیه م به فنا رفته و دیالیزی شدم، درحالی که آرواره هام ترک برداشته، دهانم رو که چهارتا از دندان هام ریخته و سه تاشون لق شده باز میکنم و می خندم و سینه خیز خودم رو میرسونم به کبدِ پسر خاله م و با کله میزنم روش و همونطور خنده کنان خودم رو کِشان کِشان میرسونم به ستونِ فقراتِ پسردایی و با قوزکِ پام سعی میکنم مهره ی سه از پنجش رو کج کنم و بلند بلند عربده میزنم از خنده و درحالی که روی زمین افتادم، اشهدم رو زمزمه میکنم و پسرخاله م رو با چنگال و پسردایی رو با ظرفِ میوه خوری میبینم که سمتم میان و...
تشویقِ ایسلندیِ حضار :|
با من فیلم نبینید آقا! فانوسأ قدرِ جان و مال و ستون فقرات و کلیه و طهال و کبد هاتون رو بدانید! 
  • Neo Ted