Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه


من و خودت

تنها

چشم هامون بسته

توی ماشین

کنار جاده

وسط جنگل

شیشه ها بست

دستم روی دنده

دستت روی دستم؛ مثل همیشه گرم

سکوت

صدای بوسه های بارون روی شیشه ماشین

تیک

تیک

تیک

تیک

رقص برف پاک ‌کن

راست

چپ

راست 

چپ

یه چیزی کم داره! مگه نه؟!

واستین!

ضبط چرا خاموشه؟!

پیداش کردم:

  • Neo Ted

ترک عادت موجب مرض است!

یقینأ کسی که این حرف رو زده یا خیلی احمق بوده، یا خیلی تنبل! یا خیلی خسته که حال و حوصلهٔ تغییر و تکامل و ترک عادات بد رو نداشته! رفته رو تخت دراز کشیده و پتو رو کشیده روش و آب پرتقال «به پرتقال دیوانه بر نخوره صلوات!» خوران، سرشو خارانده و دماغشو کشیده بالا و این ضرب المثل رو از خودش در کرده!

بعضی عادات باید ترک شن! وگرنه مثل چوب میرن لای چرخ حرکتمون! نمیذارن رو به جلو حرکت کنیم!

  • Neo Ted

پفک نمکی: حالا جایزه چی میدن؟؟؟

خیارشور: دیویست شیششششش!

میکسِ پفک نمکی و خیار شور تو دبه آب نمک: هار هار هار و هار های متمادی :|


یعنی خدا به جفتشون و عوامل پشت صحنه و مسئول تبلیغات صدا سیما رحم کرد که موقع فیلمبرداری این اثر تاریخی اونجا نبودم!! که اگه! اگه! اگه بودم به شخصه از جون خودم میگذشتم و به صورت انتحاری خودم و همه رو پورد«!» میکردم و به لقاءالله میپیوستم و یقینأ به واسطهٔ دعای مردم و رضایتشون از این عمل، در روضهٔ رضوان به فیفا ۱۷ بازی کردن میپرداختم! و باده های شراب معنوی را یکی پس از دیگری خالی مینمودم و بر روح پدر طراح این تبلیغات صلوات میفرستادم!!!

+ جاهلیت مدرن یعنی دقیقه ای ۳هزار تومن پول بدی که این not found 404 ها به داغان ترین شکل ممکن بخندوننت؛ ولی خودت هیچ تلاشی نکنی واسه شاد شدنت و حس و حال خوبت!

  • Neo Ted


کره زمین در برابرم می‌چرخد و تکه تکه شدنش به حکومت‌های رنگی را ضجه می‌زند. تمام مردم جهان را می‌بینم که فریاد صلح و دوستی سر می‌دهند. فریادی که در سر و صدای شلیک گلوله‌های تسلیحات اتمی و شیمیایی، گنگ است.

کمی که گوش‌هایم را تیز می‌کنم٬ ناله‌های دختر بچه‌ای را می‌شنوم که تمام زندگی و آرزوهای کودکانه‌اش٬ زیر آوار سلطه طلبی و ظلم٬ دفن شده. از کل دنیا برایش فقط یک عروسک مو طلایی باقی مانده که با فشردن قلبش٬ جمله «مادر دوستت دارم» را عاشقانه یاد دخترک می‌‎دهد. دخترک که دیگر مادر ندارد٬ قلب عروسک را از جای در می‌آورد و هر شب٬ به زیر گوشش می‌گذارد تا به یاد آورد٬ روزی مادری داشته که از صمیم قلب٬ به او عشق می‌ورزید.

راستش را بخواهید٬ ناله‌های دخترک در بین شعارهای حقوق بشر و دفاع از کودکان٬ مانند جیک جیک گنجشکی بین مشتی لاشخور به گوش می‌رسد.

کره زمین می‌چرخد و می‌رسد به کشوری بزرگ با ستون‌های بلند ولی لرزان. ستون‌هایی که بر روی اجساد سلاخی شده حدود صد میلیون سرخ پوست بنا شد.

تکه پارچه‌ای با پنجاه ستاره٬ بر روی کاخی تاریک٬ جلوه‌گری می‌کند. ستاره‌هایی که پاداش ریخته شدن خون میلیون‌ها انسان در طول حیات این غده سرطانی بر روی کره زمین هستند.

هنوز بوی تعفن جنگ و خونریزی می‌دهد این غده چرکین.

فریاد خاموش سیاه پوستانی را می‌شنوم که طالب دیده نشدن رنگ پوست‌شان هستند. فریادی که در سر و صدای رسانه‌های ضد نژاد پرست٬ مانند پانتومیم به نظر می‌رسد. پانتومیمی که خبر از مرگ‌ انسانیت می‌دهد٬ در کشوری که ادعای حقوق انسانیتش٬ گوش همه را پر کرده.

می‌چرخد این دایره تو پر و می‌رسد به سرزمینی خشک و بی‌حس٬ جایی که مغزها و قلب‌ها٬ آغشته به ماده‌ای غلیظ و سیاه شده‌اند.

صدای ورق خوردن کاغذهای عدددار٬ اجازه شنیدن نعره‌های موشک و بمب را در نزدیکی‌شان نمی‌دهد. نعره‌هایی که زده می‌شوند بر سر مادران و کودکان بی‌گناه. پرده گوش‌شان پاره شده از این نعره‌های مرگ آفرین. ولی گویا حقوق بشر هم کر شده. صدای بشکه‌های سیاه٬ اجازه شنیدن فریادهای مادران و کودکان را نمی‌دهد.

چرخش زمین٬ کند و کندتر می‌شود.

انگار کره زمین هم خسته است از چرخش بر مدار جنگ و قدرت طلبی. دیگر انگیزه‌ای برای این چرخش دردآور ندارد.

تاریکی حاکم بر جهان٬ به شدت چشمانم را سنگین کرده است. چشمانم تار می‌بیند که ناگهان٬ خورشیدی از پشت ابر تیره٬ بیرون می‌آید و می‌تابد بر تاریکی و ظلمت جهان.

خطوط مرزی کشورها٬ در برابر چشمانم محو می‌شوند ‌و تمام جهان بدل شد به یک کشور٬ کشوری به اسم اتحاد. ذره ذره‌ی، ذره خانه‌های اتمی جهان را می‌بینم که نابود می‌شوند و به زباله‌دانی تاریخ اضافه می‌شوند.

دیگر صدای پرنده‌های  مرگ را نمی‌شنوم. دسته‌های لک لک‌ها را بر فراز آسمان می‌بینم که کلمه صلح را نشان می‌دهند.

صدای بازی و شادی بچه‌ها٬ امید و آرزو را به گوش می‌رساند‌.

سفید و سیاه٬ دست در دست هم سرود انسانیت سر می‌دهند.

تمام ماهی‌های اقیانوس٬ آزادی را شنا می‌کنند و صدای گوش خراش ناوهای جنگی را نمی‌شنوند.

تمام سنجاب‌های جنگل٬ عشق را زمزمه می‌کنند و صدای درد آور اره سلطه طلبی٬ اذیت‌شان نمی‌کند.

غرق در زیبایی‌های دنیا بودم که صدایی٬ آب پاشید بر روی همه رویاهایم.

«پویا! تو که اخبار رو گوش نمی‌کنی٬ بزن شبکه نسیم٬ اعصابمون خورد شد از بس خبر بد شنیدیم»


  • Neo Ted

گاهی اوقات دوست داری دنیا خیلی کوچیک باشه! خیلی!

قدری که فقط جا واسه روبروی هم ایستادن خودت و خودش باشه!

اونجاس که دیگه واست فرقی نداره کجای جهان و تو چه موقعیت مکانی ای هستی؛ مهم اینه روبروته و داره نگاهت میکنه و نگاهش میکنی و میتونی رضایت بدی آخرِ دنیا همون لحظه باشه!

درست همونجا که دلت نمیاد پلک بزنی و پلک بزنه که یه وقت دیدن چشم هاشو از دست بدی!


+ تو کانال نوشته بودمش، گفتم اینجا هم بذارمش! 

  • Neo Ted

عشقم؟! دوباره وقت خواب شد و میبینم که آماده ای!

عاشق این شعور و درکِ متقابلتم اصن!

اونجوری نگاهم نکن. خجالت میکشم! نمیبینی چقدر سرده هوا؟! نمیبینی سردمه؟! نمیخوای گرمم کنی؟! چجوری؟! تو که بلد بودی! کار هر شبته! چجوری یادت رفت؟!! واقعأ دلت میاد منو از گرمای آغوش گرم و نرمت منع کنی؟! خب تو نباشی من چجوری این وقت شب گرمم شه؟؟! هان؟! نفرینِ گاو های هندو بر تو! 

آفرین! حالا شدی عشقِ اکوری پکوریِ خودم! بیا بغلت کنم عشقِ نیمه شب هایِ سردم!

+ گفتگوی تد با بالشِ گرم و نرم و باشعور و فهیمش که همیشه آغوشش بازه و گرم! توقع هم نداره! قانع، بساز، خوشگل، بالشِ زندگی اصن D:

چند بار میخواستم از شدتِ عشقم نسبت بهش ببرمش محضرخونه به نکاحِ خودم درش بیارم، ولی میگن نمیشه با بالش ازدواج کرد D; 

واقعا چرا؟! چرا آزادی نداریم ما؟! باید برم سازمان حمایت از مجردین شکایت کنم در خصوص این موضوع :)) حیفه اینجور کیس های زندگی رو از دست بده آدم :)) 

+ میخواستم عکسشو هم بذارم، ولی دیدم خوشم نمیاد در معرض عُموم قرار بگیره :| خودتون مگه بالش ندارین؟ هان؟


باحال باشیدا ؛))

  • Neo Ted

آزادیِ بیانِ عقاید و تفکراتِ منطقی، قابل احترام، محترمانه و مؤدبانه؛ به دور از هرگونه توهین و فحاشی و بی ادبی!

تعریفِ آزادیِ بیان به نظرِ خودم بود در مختصر ترین نوعِ خودش! هر کسی نقدی داره بهش بگه!

اینکه میگن چون وبلاگ خودمه، حق دارم توش هرچی دلم میخواد بگم رو اصلأ نمیفهمم! اینکه بخاطرِ اعتراض به بی ادبی و نداشتن عفت کلام تو یه فضای اجتماعی و عمومی، مثل وبلاگ، یه نفر بیاد از الفاظ زشت و خلافِ ادب و اخلاق استفاده کنه و بیان بگن به آزادیِ بیانش احترام نذاشتی و اون حق داشته این حرف ها رو تو وبلاگش بزنه رو درک نمیکنم!

دقیقأ مثل اینه من چون دهنم واسه خودمه بیام هرچی ازش میاد بیرون رو به هرکسی بگم، یا اصلأ شخصِ خاصی مد نظرم نباشه، فقط بیام فحاشی کنم و الفاظ زشت بزنم! چرا؟؟ دهنِ خودمه آخه! حقمه! آزادیمه!

نوعچ! به شخصه هیچ وقت به چنین تقکری نسبت به آزادیِ بیان احترام نمیذارم و تا جایی که بتونم در برابر می ایستم و اعتراضم رو از هر راهی که شده نسبت بهش اعلام میکنم!


+ پست قبلی پاک شد! چون دلم نمیخواست وبلاگم غیر بهداشتی بمونه! چند ساعته دارم کفشو طی میکشم :))


  • Neo Ted
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۰
  • Neo Ted

از نوشتنش لذت میبرم! به معنایِ واقعیِ کلمه! پسرِ تاریکی را میگویم. خیلی به دلیلِ این لذت و حالِ خاص فکر کردم؛ دلیلش ریشه داشت در کودکی ام. درست همان زمانی که قسمت اولِ اربابِ حلقه ها در تلویزیون پخش شد و مادرم اجازه نداد تماشایش کنم. میگفت برایِ سنت خوب نیست این هیولاهایِ زشت و چندش آور را ببینی؛ برای روح و‌ روانت مناسب نیست!

ولی من اربابِ حلقه ها را دیدم! ولی مخفیانه و به دور از چشمِ مادر! واقعأ عاشقش بود و از دیدنش لذت میبردم. انگار که دنیایِ جدیدی برایم مجسم شده بود و دروازه اش، قابِ کوچکِ تلویزیون.

همانجا بود که به جی.آر.آر تالکین «نویسندهٔ» غبطه خوردم و تهِ دلم آرزو کردم‌ روزی بتوانم یک داستان، با شخصیت ها و جهانِ نو و فانتزی بنویسم و خدا را چه میدانی؟! شاید روزی فیلمی شبیهِ ارباب حلقه ها هم از روی داستانم ساختن و مثلِِ جی.آر.آر تالکین معروف بشم و همه مرا بشناسن! این ها جزئی از رویاها و آرزوهایِ کودکی ام بودند و حال که پسرِ تاریکی را مینویسم، متوجه ام که لذت و‌ حالِ خاصش، بخاطرِ تعبیرِ رویایِ کودکی ام است؛ اینکه تا حدودی موفق به ساختِ دنیایی جدید با شخصیت هایِ خاص شده ام، واقعأ برایم لذت بخش است؛ درست است که داستانِ من با داستانِ جی.آر.آر قابل قیاس نیست، ولی مهم حالِ خوبیست که هنگامِ نوشتنش دارم! حالی که بخاطرِ فشارِ فکریِ داستان، توأمِ با سر درد و درگیری های ذهنی میشود و گاهی مجبورم میکند داستان را تمام نشده رها کنم و روزِ بعد به سراغش بروم تا مبادا روانی شوم! ولی همین سردرد و به مرزِ جنون رسیدنش را هم دوست دارم. قدم زدن بر رویِ مدارِ خیال پردازی هایِ خاصِ خودم‌ را بیشتر!

ولی به نظرم بیان جایِ مناسبی برایِ این جور داستان های دنباله دار و فانتزی نیست؛ اینجا استراتژیِ نون دادم، نون بده حاکم است و کمتر کسی به محتوا و قلمِ نویسنده ها توجه میکند؛ بیشتر از این ها دنبال کننده و تعدادِ کامنت ها مطرح است و حاشیه نویسی، ارزش و جایگاهِ بهتری دارد؛ داستان و قلمِ من «کیبورد حتی»، اصلأ خوب نیست و قصدِ تعریف ندارم، ولی پسرِ تاریکی، بهتر است خصوصی و در دفترِ مخصوصِ خودم نگاشته شود؛ جایی که به آن تعلق دارد؛ بیان وصلهٔ خوبی برایِ پسرِ تاریکی نیست! فضایِ وبلاگ نویسی اینگونه داستان ها را هضم نمیکند و این ربطی به قلم و‌ خوب بودنِ نویسنده یا داستان ندارد؛ بحث سرِ حال و حوصلهٔ خواندن و فکر کردن و تجزیه و تحلیل است که کمتر کسی حال و حوصلهٔ خواندنِ داستان های دنباله دار را دارد.

+ به احترام اون دوستانی که لطف کردن و داستان رو خوندن و فکر کردن و تجزیه و تحلیل، پسرِ تاریکی تا پایانِ فصلِ اول ادامه داره و باقیِ فصل ها، منتقل میشه به دفترِ شخصیِ خودم! 

واسه قسمت جدید هم رمز تغییر کرده! هرکسی میخواد بگه بفرستم واسش!

+ قسمت جدید امشب ساعت ۲۳ منتشر میشه! 


  • Neo Ted

تازگیا یه بیماری اومده تو کشور، یه عدهٔ مدیدی توهم میزنن هرچی فیگور تر باشن، جذاب تر و باحال تر میشن! بعد این موجودات زمانی فیگوریسمشون ماکسیموم«ماکزیمم؟»میشه که چند تا غیرِ هم جنس میبینن و اونجاس که میتونیم نمونهٔ بارزِ فیگوریسم رو در حالت و رفتار و گفتارهاشون ببینیم!

یعنی شخصِ مبتلا قبلِ مشاهدهٔ موردِ غیر همجنس، در بین رفقاش درحال خنده و حرف زدن میلولیده و همچون جا سوئیچی بهشون آویزون بوده، ولی به محضِ مشاهدهٔ موردِ غیر همجنس، بسانِ توریستی کانادایی که تا بحال بطور کل ایرانی «!» جماعت ندیده رفتار میکنه و رفقاش رو اندازه گوش پاک کن هم تحویل نمیگیره! لازم به ذکره فیگوریسم با آلزایمر رابطهٔ مستقیم و تنگاتنگی داره و فردِ مبتلا پس از مبتلا شدن، به کلی رفقا و شخصیتِ خز و داغانشو فراموش، و به یک دموکراتِ اتو کشیده تبدیل میشه که آلزایمر گرفته!

خلاصه که فیگوریسم در کمینِ ماس! بیشتر مواظب باشیم!

  • Neo Ted