جهانی بدون مرز
کره زمین در برابرم میچرخد و تکه تکه شدنش به حکومتهای رنگی را ضجه میزند. تمام مردم جهان را میبینم که فریاد صلح و دوستی سر میدهند. فریادی که در سر و صدای شلیک گلولههای تسلیحات اتمی و شیمیایی، گنگ است.
کمی که گوشهایم را تیز میکنم٬ نالههای دختر بچهای را میشنوم که تمام زندگی و آرزوهای کودکانهاش٬ زیر آوار سلطه طلبی و ظلم٬ دفن شده. از کل دنیا برایش فقط یک عروسک مو طلایی باقی مانده که با فشردن قلبش٬ جمله «مادر دوستت دارم» را عاشقانه یاد دخترک میدهد. دخترک که دیگر مادر ندارد٬ قلب عروسک را از جای در میآورد و هر شب٬ به زیر گوشش میگذارد تا به یاد آورد٬ روزی مادری داشته که از صمیم قلب٬ به او عشق میورزید.
راستش را بخواهید٬ نالههای دخترک در بین شعارهای حقوق بشر و دفاع از کودکان٬ مانند جیک جیک گنجشکی بین مشتی لاشخور به گوش میرسد.
کره زمین میچرخد و میرسد به کشوری بزرگ با ستونهای بلند ولی لرزان. ستونهایی که بر روی اجساد سلاخی شده حدود صد میلیون سرخ پوست بنا شد.
تکه پارچهای با پنجاه ستاره٬ بر روی کاخی تاریک٬ جلوهگری میکند. ستارههایی که پاداش ریخته شدن خون میلیونها انسان در طول حیات این غده سرطانی بر روی کره زمین هستند.
هنوز بوی تعفن جنگ و خونریزی میدهد این غده چرکین.
فریاد خاموش سیاه پوستانی را میشنوم که طالب دیده نشدن رنگ پوستشان هستند. فریادی که در سر و صدای رسانههای ضد نژاد پرست٬ مانند پانتومیم به نظر میرسد. پانتومیمی که خبر از مرگ انسانیت میدهد٬ در کشوری که ادعای حقوق انسانیتش٬ گوش همه را پر کرده.
میچرخد این دایره تو پر و میرسد به سرزمینی خشک و بیحس٬ جایی که مغزها و قلبها٬ آغشته به مادهای غلیظ و سیاه شدهاند.
صدای ورق خوردن کاغذهای عدددار٬ اجازه شنیدن نعرههای موشک و بمب را در نزدیکیشان نمیدهد. نعرههایی که زده میشوند بر سر مادران و کودکان بیگناه. پرده گوششان پاره شده از این نعرههای مرگ آفرین. ولی گویا حقوق بشر هم کر شده. صدای بشکههای سیاه٬ اجازه شنیدن فریادهای مادران و کودکان را نمیدهد.
چرخش زمین٬ کند و کندتر میشود.
انگار کره زمین هم خسته است از چرخش بر مدار جنگ و قدرت طلبی. دیگر انگیزهای برای این چرخش دردآور ندارد.
تاریکی حاکم بر جهان٬ به شدت چشمانم را سنگین کرده است. چشمانم تار میبیند که ناگهان٬ خورشیدی از پشت ابر تیره٬ بیرون میآید و میتابد بر تاریکی و ظلمت جهان.
خطوط مرزی کشورها٬ در برابر چشمانم محو میشوند و تمام جهان بدل شد به یک کشور٬ کشوری به اسم اتحاد. ذره ذرهی، ذره خانههای اتمی جهان را میبینم که نابود میشوند و به زبالهدانی تاریخ اضافه میشوند.
دیگر صدای پرندههای مرگ را نمیشنوم. دستههای لک لکها را بر فراز آسمان میبینم که کلمه صلح را نشان میدهند.
صدای بازی و شادی بچهها٬ امید و آرزو را به گوش میرساند.
سفید و سیاه٬ دست در دست هم سرود انسانیت سر میدهند.
تمام ماهیهای اقیانوس٬ آزادی را شنا میکنند و صدای گوش خراش ناوهای جنگی را نمیشنوند.
تمام سنجابهای جنگل٬ عشق را زمزمه میکنند و صدای درد آور اره سلطه طلبی٬ اذیتشان نمیکند.
غرق در زیباییهای دنیا بودم که صدایی٬ آب پاشید بر روی همه رویاهایم.
«پویا! تو که اخبار رو گوش نمیکنی٬ بزن شبکه نسیم٬ اعصابمون خورد شد از بس خبر بد شنیدیم»
- ۹۵/۰۹/۲۴