Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Outside_Mine» ثبت شده است

" چقدر خودت رو اذیت میکنی بابا! بیخیال! تهش خاکه دیگه. " فارغ از این بحث که این اصطلاح بطورِ کلی درست هست یا نه، میخوام یه بحثی رو در رابطه باهاش مطرح کنم. اول اینکه اگه نگم همه مون، حداقل 90 درصدمون این حرف یا حرفِ شبیه بهش رو بطور مستقیم یا غیر مستقیم از اطرافیانمون شنیدیم و شاید خودمون هم بکار بردیمش؛ این ها مدِ نظرِ من نیست. من میخوام این مسئله رو بررسی کنم که اگه یک سری از موفق ترین و ثروتمند ترین افرادِ جهان، طبقِ این حرف و اصطلاح، مسیرِ زندگیشون رو ادامه میدادن و هدف گذاری میکردن، به کجا و چه مقصدی میرسیدن.


1. استیو جابز:

استیو اگه طبقِ نصیحتِ پدر خوانده ش، پل رینهولد، مبنی بر اینکه: " ای باباع.استیو! چقدر درس میخونی پسر! خودت رو اذیت نکن. تهش خاکه دیگه. " عمل میکرد، اوجِ موفقیتش خلاصه میشد تو یه نیسانِ آبی و یه دستمال یزدی به گردن، تو کوچه پس کوچه های سانفرانسیسکو، یه دست به فرمونِ نیسان، یه دست به بلندگو، تو ظل تابستان عربده میزد: سیبِ دماونده! بیا حراجِ تابستونی گذاشتم! همین دو ساعت پیش از باغِ نوکِ قله ی دماوند چیدم. بدو بیا که تموم شد. [ یک گاز به سیبِ توی دست و آبِ سیبی که پاچید تو شیشه جلو ]

بعد از کلی عربده کشی و شنیدنِ فحش های ناموسی مبنی بر: [ بر فادِرت لعنت شِتی ] یا [ آنتِت رو سگ گاز بگیره جابز ] و دیگر ابراز اراداتِ خانوادگی، چند نفر میان ازش خرید کنن که با تَلی از سیب های گاز خورده مواجه و مجددأ علاوه بر اینکه چوب گذاشتن لای بغلش، آنت و فادر و مادِر و دیگر بستگان رو مورد نوازش های روحی روانی قرار دادند.


2. بیل گیتس:

مری " مادرِ بیل " به بیلِ جوان: کافیه دیگه پسرم. چقدر کار میکنی! انقدر زحمت میکشی تهش خاکِ سردِ گوره دیگه. سخت نگیر انقدر!

بیل گیتس اگه این نصیحت رو گوش میکرد تهِ تهش تو جنوبِ سیاتل، تهِ خیابونِ سرباز رایان [ جیمزشون ]، یه کافی نت داشت که جوونا میومدن بجا ثبت نام کنکور و حج عمره و عتبات و سهام عدالت و اینا، توش گات دانلود میکردن [ با توجه به اینکه بیل، بسته ی نامحدودِ 100 گیگابایتی میگرفت واسه کافی نتش، یقینأ کارِ اخلاق مدارانه ای نبود ] و حتی مقاله و پایان نامه میدزدید و کپی میکرد واسه ترم هفتی های دانشگاهِ شهرشون و از همین راه مخِ دختر همسایه ی دانشجوشون رو هم میزد و بدبخت میشد. به همین برکت که!


3. کارلوس اسلیم:

کارلوس عمه ش که اطلاعاتِ درست حسابی ای ازش در دسترس نیست، اون نصیحت معروف رو بهش میکرد و کارلوس، اوجِ موفقیتش رو تو مکزیکوسیتی توی بستنی فروشیِ برادرانِ مارکز [ به جز جمشید ]، درحالی که ذرت مکزیکی میداد به ملت و با دوازده دو صفرش مار بازی میکرد و میسوخت همه ش، جشن میگرفت.


4. آمانسیو اورتگا:

ایشونم اگه اون نصیحت رو سر لوحه ی زندگیش قرار میداد، الآن بجا اینکه دومین فرد ثروتمند جهان و موفق ترین شخص تو حوزه پوشاک و مد باشه، خرسی، خری، هاچ زنبور عسلی چیزی میشد جلو این لباس فروشی های لاکرونیا و ملتی که به سمتِ استادیوم گاو سواری میرفتن رو هدایت میکرد به سمتِ لباس فروشی، که تهش هم همه میرفتن طرفِ گاو سواری و محلِ سگ هم بهش نمیذاشتن و صاحب کارش هم مثلِ پفک پرتش میکرد بیرون و بیکار میشد و بعدشم تو پارک معتادش میکردن و تزریقی میشد میفتاد تو جوب، و میمرد [ نقطه ]


حالا باز خود دانید و این نصیحت و آینده ای که در پیشه!


+ شاید ادامه ی همین پست رو واسه افرادِ موفقِ دیگه هم بنویسم! خدا داند!


  • Neo Ted

طرف بزرگترین و عمیق ترین شکستِ طول عمرِ بی خاصیتش، مربوط میشه به شکستِ فاجعه بارش در لحظاتِ آخر در مِنچ، و اگر هم بخوام به شکستِ عاطفیش اشاره کنم میتونم اشاره ای داشته باشم به مردنِ یکی از جوجه رنگی هاش بر اثرِ سو هاضمه، اونوقت متنِ آهنگ هایی که گوش میده این مدلیه:

* با عربده های زوزه دار خوانده شود


میگن شبِ عروسیته عروس خانوم مبارک

دستاشو سفت گرفتی عشق جدید مبارک

خودزنمیو دو تیغو این قلب پاره پاره

عروس شدی عزیزم مبارکِ دوباره

وای ای وای داره سرد میشه میمیره قلبم

وای ای وای دست عشقمو گرفتو رفتن

وای ای وای داره سرد میشه میمیره قلبم

وای ای وای دست عشقمو گرفتو رفتن


♫♫♫♫


وقتی قدماتو موقع رفتن میدیدم

خون گریه میکردم از توو ترکیدم

کارت عروسیتم رسید وای

صدای شکستن استوخونامو میشنیدم

گل گرفتم واست ندیدی؟

از همون گلایی که تو همیشه دوست داشتی

گل از دستم افتاد چشمم بهت افتاد

دیگه زنداداشم شده مبارک داداشی

سخته اون که دوستش داشتی یه عمر

جلو چشات کنار داداشت بشینه

بله بگو عشقم گور بابای من

عروس خانوم کجاست رفته گل بچینه

یه جا سردرد همه دیوونگیت میشه

یه جا گریه هات تبدیل به خودزنی میشه

یکی گریه میگن شبِ عروسیته عروس خانوم مبارک

دستاشو سفت گرفتی عشق جدید مبارک

خودزنمیو دو تیغو این قلب پاره پاره

عروس شدی عزیزم مبارکِ دوباره

وای ای وای داره سرد میشه میمیره قلبم

وای ای وای دست عشقمو گرفتو رفتن

وای ای وای داره سرد میشه میمیره قلبم

وای ای وای دست عشقمو گرفتو رفتن


♫♫♫♫


وقتی قدماتو موقع رفتن میدیدم

خون گریه میکردم از توو ترکیدم

کارت عروسیتم رسید وای

صدای شکستن استوخونامو میشنیدم

گل گرفتم واست ندیدی؟

از همون گلایی که تو همیشه دوست داشتی

گل از دستم افتاد چشمم بهت افتاد

دیگه زنداداشم شده مبارک داداشی

سخته اون که دوستش داشتی یه عمر

جلو چشات کنار داداشت بشینه

بله بگو عشقم گور بابای من

عروس خانوم کجاست رفته گل بچینه

یه جا سردرد همه دیوونگیت میشه

یه جا گریه هات تبدیل به خودزنی میشه

یکی گریه هاش آبروی دلشو میبرد

نشد یکی شکست عشقی خورد

امشب خودکشی میکنم خودزنی که سهله

به من اصلا نگا نکن محکم بگو بله

رگه دیوونگیم گل کرد خواب از سرم پرید

کشیدم کشیدم تا رگامو برید

واسه دل بریدن از تو بریدم این رگو

تو میدونستی اخلاق این دیوونه ی سگو

من فقط یه پام که نه جفت پاهام لبِ گوره

باید بمیری وقتی که جدایی زوره

وقتی مست بودمو همه چیو دوتا میدیدم

تو بازم واسه من یکی بودی عشقم

خونمون سفید بود الان قرمز شده ها

آخه اسم تورو همه جا با خون نوشتم

چشم تو خیره به اون چشم من کاسه ی خون

چشم من حلقه ی اشک دست تو حلقه ی اون

خنجرو جوری زدی که قرصم اثر نداره

خودزنیمونو تیغو این قلب پاره پاره

خودزنیمونو تیغو این قلب پاره پاره آبروی دلشو میبرد

نشد یکی شکست عشقی خورد

امشب خودکشی میکنم خودزنی که سهله

به من اصلا نگا نکن محکم بگو بله

رگه دیوونگیم گل کرد خواب از سرم پرید

کشیدم کشیدم تا رگامو برید

واسه دل بریدن از تو بریدم این رگو

تو میدونستی اخلاق این دیوونه ی سگو

من فقط یه پام که نه جفت پاهام لبِ گوره

باید بمیری وقتی که جدایی زوره

وقتی مست بودمو همه چیو دوتا میدیدم

تو بازم واسه من یکی بودی عشقم

خونمون سفید بود الان قرمز شده ها

آخه اسم تورو همه جا با خون نوشتم

چشم تو خیره به اون چشم من کاسه ی خون

چشم من حلقه ی اشک دست تو حلقه ی اون

خنجرو جوری زدی که قرصم اثر نداره

خودزنیمونو تیغو این قلب پاره پاره

خودزنیمونو تیغو این قلب پاره پاره

  • Neo Ted

خیلی وقته که مراسمِ عروسی نرفتم؛ خیلی وقتی که میگم یعنی حتی یادم نمیاد کِی! دلیلش؟! مشخص نیست؟! عروسی ها دیگه بوی شادی و صمیمیت نمیدن. خلاصه شدن توی یه مکانِ شیک و گرون و لاکچری با چند نوع پیش غذا و غذایِ خیلی خوشمزه و گرون قیمت و موزیک های مزخرف که مجبوری پس از مراسم چند بار با گوش پاک کن از شرمندگیِ گوشِت دربیای و از گوشِ نازنینت معذرت بخوای بابتِ شنیدنشون و یه عده آدمِ اتو کشیده و عصا قورت داده و عضوِ فرهنگستان ادبِ فارسی که اونقدر مواظبِ این هستن که خدایی نکرده سوتی یا اشتباهی تو خوردنِ غذا یا حرف زدن یا رفتار هاشون رخ نده، ترجیح میدن نود درصدِ مراسم خفه خون بگیرن و فلج شن و با اون گوشیِ کوفتی ور برن و دختر پسر هایی که تمامِ سعیشون رو میکنن توی شیک و رسمی و با کلاس حرف زدن و رفتار کردن از هم سبقت بگیرن و توجهِ بقیه رو جذب کنن و هی دور بشن از خودشون؛ هی فاصله بگیرن از خودِ اصلیشون؛ هی فرار کنن و دور شن از خودشون؛ اونقدر دور بشن و فاصله بگیرن و فرار کنن، که وقتی شب میرسن خونه و اون ماسکِ لعنتی و چسبناک رو به سختی از صورتشون میکنن و یه نگاه توی آیینه به خودشون میکنن، اونجاس که دیگه حتی خودشون هم خودشون رو نمیشناسن و میترسن از چیزی که بودن و چیزی که هستن و تفاوت هاشون.

من دلم واسه سادگی و صمیمیت و عشق و صفای عروسی های روستایی تنگ شده؛ خیلی تنگ!


  • Neo Ted
یکی از باگ های وجودیِ من کم آوردن در واکنش به ابراز علاقه و محبت و قربون صدقه رفتن های رفاقتی بوده و هست. معضلی که دختر و پسر نمیشناسه و همه درگیرش هستن؛ البته بی انصافیه که نگم غلظت و شدتش تو دختر ها بیشتره! تو پسر ها معمولأ دو نوع قربون صدقه و ابراز علاقه و محبت داریم. اصلی ترین و رایج ترینش فحاشی در سطوحِ اقوامِ درجه یک و دو هستش. جوری که مادر و خواهر و عمه ی طفلکِ فردِ روبرو با حملاتِ شدیدی مورد هجوم قرار میگیره. به این شکل که:

+ سلام مادر پفک! حالت چطوره خواهر چیپس!
- مخلصِ داداشِ پدر سیبم هستم! عمه ی آناناست زنده س هنوز؟!
+ چاکرم! عمه مم سلام داره خدمتِ خاله ی شوفاژت!

نوعِ دوم که کمتر دیده میشه نسبت به نوعِ اول اینجوریه که:

+ بَــــــــــــــــــــــــح! داداشِ گلم! چطوری سالار؟! چند وقت سایه ت رو سرمون نبود سیاه سوخته شدیم!
- من نوکرتم داداشی! فدایی داری به مولا! جای دوری نبودم سلطان! پایِ چپت رو میاوردی بالا، زیرِ کفشت می زی دم! خاکِ زیرِ کفشتم به جوونیمون قسم! بارون بگیره فنات بشم!
+ آقایی مشدی! سکوتِ سردِ دهنتم! بشکنش منهدم شیم! 
- خاکِ روی زیر شلواری خط دارتم! بتکون شهیدت بشیم!
+ مخلصم! ارباب شو برده ت بشم سرور!
- رهبر شو فداییت بشم سید علی!
[ و این مکالمه تا لحظه ی انهدامِ هر دو ادامه داره ]

ولی درموردِ دخترا میخوام بیان و فضای کامنت های بعضی وبلاگ ها رو مثال بزنم! چون وضعیتِ قربون صدقه های دخترانه تو واقعیت که بر همگان مبرهن و شفافه مثلِ چی! ولی تو بیان:

+ قرررررربوووونتتتت برم شفیر جون با این متنِ عاشقانه ت! عاشقتم میدونستی؟ عاشقت! [ یه بوس به گونه ی راستت و یه نگاهِ عاشقانه تو تخمِ چشمِ چپت ]
- فدااااااااتتتت شم شلما جونییی! مِیسی هسسسیی! قربونِ اون چشای آسمونیت بشم من آخه [ یه بوس به گونه ی چپ و نگاهِ عاشقانه ی نیمه شدید ]

******

+ واااااااای خدااااااااا! فرگسی چقدر خوبی تو آخه! لعنتی تو چجوری اینقدر خوبی خب؟! من بمیرم واست خب! خب؟! [ یه بوس به هر دو گونه و یه نیم بوس به نوکِ دماغ و یه جیغِ عاشقانه ]
- من از خجالت بخار شدم که! قربونت برم آخه که انقدر مهربونی تو! فدات بشم من خب! خب؟؟!! [ بوس به پشتِ گوش و پسِ گردنت و دوتا بغل و یه جیغِ صورتی ]

و اینگونه بود که بلاگرشیما رخ داد و نود و پنج درصدِ دخترهای بیان بر اثرِ کشتار جمعی توسطِ خودشان به فنا رفتن و البته پسرهایی که نود و چهار درصدشان به بردگی و اسارت گرفته شده و به شهادت و لقاء الله رسیدن!


  • Neo Ted

   


اگه میخواید حدودِ دو ساعت میخ شید به سرِ جاتون و محوِ هنرِ هفتم، اونم به معنای واقعیش بشید، Life رو از  دست ندید! یه فیلمِ علمی - تخیلی - تا حدودی ترسناکِ فوق العاده خوش ساخت.

دانلود با کیفیتِ باحال و حجمِ حدودِ یه گیگ از اینجی

از معدود فیلم هایی که توش عقده ای بازی و ندید بدید بازی های سانسورچی خوشحال کننده نداره و حتی میتونید پدرِ گرام رو بیارید کنار دستتون و با هم ببینیدش! به همین برکات!

برید و ببینید و راضی باشید ناقوسأ.


  • Neo Ted

چند وقتی میشه که سر کوچه مون ساخت و ساز راه انداختن؛ البته قبلش تخریب و نابود سازیِ مِلکِ قبلی بود. یه فضای نسبتأ بزرگ و کلی کارگر و مهندس و عواملِ ساخت و ساز. از سر و صدا های این چند وقت که باعث و بانیِ اذیت و آزار های صبحانه و شبانه شده بود بگذریم، باز شدنِ زاویه دید و منظره ی روبرویِ خانه ی ما واقعأ جالب و دیدنی بود. وقتی از پنجره به بیرون نگاه میکردیم، انگار تغییرِ مکان داده بودیم و این منظره واسه خانه ی ما نیست! گذشت و گذشت تا دیروز. هوا اونقدر گرم بود که وقتی میرفتی بیرون، خورشید با شلاقِ آفتاب میزد تو سر و صورتت و از شرمندگیت درمیومد. تو همین شرایط کارگرهای زحمتکش و محترم هم مشغولِ کار واسه بدست آوردن چند لقمه نونِ حلال بودن؛ طفلکی ها از ژن و خونِ پدر  و مادر که شانس نیاوردن؛ مجبورن زحمت بکشن واسه پول و زندگیشون. شدتِ گرما یکی از کارگر ها رو به ستوه در آورده بود و اون کارگر به سایه ی دیواری که روش نوشته شده بود: این مکان مجهز به دوربین های مدار بسته است، پناه برده بود. دیوار متعلق به همون ساخت و ساز و از بازمانده های ملکِ قبلی بود و لازمه بگم دروغ بود! دوربینی در کار نبود. من خودم گشتم همه جا رو! واقعأ وقاحت و دروغگویی به کجا داره میرسه که روی دیوار با فونتِ درشت و خطِ داغان، در ملاء عام دروغ میگن؟! شرم نمیکنن؟! ما داریم به کدام سمت میریم؟! هان؟!! بگذریم دوستان! بگذریم. اون کارگرِ عزیز و باحال زیرِ سایه ی دیوارِ دروغ دراز کشیده بود و پشتِ ساعدِ دستِ چپش رو هم گذاشته بود روی چشم هاش تا گرما کمتر اذیتش کنه و شاید بتونه بخوابه. داشتم رد میشدم که درِ آپارتمانِ روبروییِ این ساخت و ساز باز شد و یه پسر بچه ی 6-7 ساله با یه سینی که توش یه بشقاب برنج و مرغ، و ماست و نوشیدنی بود بیرون اومد؛ خواهرِ 5-6 ساله ش هم همراهش بود؛ با همون موهای خرگوشیِ بلند و لباسِ سفید. رفتن به سمتِ کارگرِ خسته و عمو عمو گفتن و بیدارش کردن و گفتن که واسش غذا آوردن. کارگر ذوق و خوشحالیِ عجیبی بهش دست داد و نگاهش اینو بهم میگفت؛ و البته لبخندِ دندان نماش! سینی رو گرفت و تشکر کرد و نرفت زیرِ سایه که راحت بشینه غذا رو بخوره، سینی رو برداشت برد تو ساخت و ساز و رفقاش رو صدا زد و نشست وسطِ آفتاب به همراهِ رفقاش غدا خورد و خندید و خندیدن و خندیدن.


* پستِ قبل

  • Neo Ted

تو ماشین، صندلی عقب نشسته بودم و ماشین با سرعتِ زیادی در حالِ حرکت بود. دیدم بادِ شدیدی میوَزه؛ سرم رو بردم بیرون که حال کنم با وزشِ باد؛ داشتم عشق و حال میکردم با خودم و باد هم میزد به سر و صورت و موهام و لب و لوچه م، دهانم باز و بسته میشد از شدتِ وزشِ باد و زبونم هر از چند گاهی میزد بیرون؛ از شدتِ عشق و صفای مذکور، به یه حالتِ خلسه طوری که رسیدم، یهو این تصویر اومد تو ذهنم. ترجیح دادم سرم رو کنم تو ماشین، بِچِپَم  گوشه صندلی و  از منظره لذت ببرم فقط.

  • Neo Ted