Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Outside_Mine» ثبت شده است

حجابِ اجباری؛ مثل خیلیا باهاش مخالفم و امیدوارم روزی برسه که شاهدِ تحمیل و فرو بردنِ عقاید مذهبی و دینی، تو مغز و زندگی مردم نباشیم؛ چیزی که خودِ دین و مذهب هم باهاش مخالفه و این تحمیل و اجبار داره به وجهه ی دین و مذهب ضربه میزنه و نتایج عکس میگیره، چون انسان ذاتأ مخالفِ اجباره، حالا فرق نداره دوره ی رضاشاه باشه یا نظام جمهوری اسلامی! ولی خب بحثِ من این نیست، چون این بحث به شدت تحلیل و تفسیر میطلبه که من خودم رو دارای صلاحیت نمیدونم بخوام بطور تخصصی درموردش بحث کنم، ولی میخوام در مورد یه عده ای حرف بزنم که مخالفِ این اجبار و تحمیل هستند و شبانه روز و در مناسبات مختلف، به دنبال فرصت برای فریاد زدن بر علیهِ اجبار و تحمیلِ حجاب! چه پسر، چه دختر؛ جفتشون!

دختر خانمِ محترمی که حنجره ت رو داری فدای رسیدن به آرمانت، یعنی منسوخ شدنِ قانون حجاب اجباری میکنی، تا حالا تیپ و مدل لباس هایی که میپوشی رو تو آیینه دیدی؟! قطعأ اینکار رو همون روزی که لباس ها رو خریدی، تو اتاقِ پرو انجام دادی، ولی فکر کنم زیاد دقت نمیکنی داری سرِ چی و برای چه عربده میزنی و معترضی! تو همین الآن هم  تا حدود خیلی زیادی به هدفِ والات رسیدی. والاع! طرف یه جوری تار های صوتیش رو به رقص درمیاره و مدام بابت حجاب اجباری اعتراض میکنه، که اگه هیچی ازش ندونی، فکر میکنی توی گونیِ قهوه ایِ سیب زمینی پیچوندنش و جابجاش میکنن؛ نه خانم محترم! یه تیکه پارچه پسِ کله ت که به زور گردنت رو میپوشونه که خب، واسه خودت و سلامتیت و در امان ماندن از نیشِ پشه ها هم مفیده [ ! ]، به همراه مانتوی آستین کوتاهِ جلو باز که به زور به شکمت میرسه و ساپورتِ تنگ و کوتاهت که عملا نقشی تو پوشوندنِ پا نداره که این همه جنجال و داد و بیداد و حنجره فرسایی نداره که! اون چیزی که مدِ نظرِ توعه، تو خودِ لاس وگاس هم ممنوعیتِ پوشش داره. لباس هایی که تو میپوشی و تیپ هایی که تو میزنی رو تو خودِ خیابانِ شانزلیزه هم نمیپوشن! 

عده ای از پسر ها هم هستند که مخالفِ حجاب اجباری هستند و معتقدند دختر هرچقدر باز تر و راحت تر بپوشه باهاش راحت ترن و کمتر بهشون فشار میاد! خب داداشِ گلم بایدم تو مخالفِ این قانون باشی! اصن تو مخالف نباشی کی باشه گلِ من؟! بیا این بحث رو همینجا تموم کنیم! به نفعِ خودته! 

حجاب اجباری خیلی بده! ولی دقت کنید داریم از حجاب اجباری حرف میزنیم. یه نگاه به وضعیت پوششِ خانم ها تو خیابان کنید. اینجا عربستان سعودی نیست! کره ی شمالی هم نیست! اینجا ایرانه و حجاب اجباریش هم مثل خیلی چیزاش فرمالیته س! ولی خب؛ اگه همینجوری ادامه بدید به اعتراض و تشکیل کمپین و هشتگ و تظاهرات ان شاءالله، به زودی شاهد منسوخ شدنِ این قانون خواهیم بود! دیگه به راحتی میتونید اون یه تیکه پارچه رو هم از سرتون بردارید و همون نیم متر لباسی که میپوشید رو هم بذارید کنار. یه پیام هم واسه اون دسته از آقا پسرای گلِ مخالفِ حجاب اجباری؛ اندکی صبر داداش! سحر نزدیک است! نیوشا و عسل و پگاه و الناز و عفت و اقدس و شمسی و زری هم هم.


بعدأ نوشت:

با کمالِ احترام نسبت به خانم هایی که بطور معقول و منطقی به دنبال احقاق حق و اجرای عدالت در موضوع حجابِ اجباری هستند نوشته شد. سایه شون از سر مملکت برچیده نشه! منظور و مخاطب پست واضحه. حاشیه نرید لطفأ!

  • Neo Ted

من و چند تا پسر دیگه منتظر انجام شدنِ کار و اتمام کارمون بودیم که یه دختر خانمی آمد واسه انجام کارش:

 مسئول مورد نظر پس از انجام یه سری کارِ مرتبط با کارِ دختر خانم گفت: 

شماره تو بده تا وقتی کارِت تمام شد، تماس بگیرم باهات.

دختر خانم رفت که بگه شماره رو، که مسئول مورد نظر یه نگاه به من و باقیِ پسر ها کرد و مشکوک طور یه تیکه کاغذ گرفت سمتِ دختر خانم و زیر لب بهش گفت:

نگو! بنویس! بنویس!


#مردان_علیه_مردان

#تک_خور

#خشونت_علیه_مردان




  • Neo Ted

بازی نهنگ آبی نه تنها بحران و فاجعه نیست، بلکه موهبتی است الهی، که در آن موجوداتِ نخاله و عنگل [ ! ]، اقدام به حذف، فیلتر و پاکسازیِ لاشه ی خود از جهان هستی میکنند و موجبات بیشتر شدنِ مقدار گیاه خاکِ بافت زیرینِ زمین و  افزایش سطح  منابع مواد غذایی و بالا رفتن درصد غلظت و مقدار اکسیژن در جَو و هوا و گشاد تر شدن فضاهای حرکتی بر روی سطح زمین و کاهش ترافیک و کوتاه تر شدن صف توالت های عمومی و صفِ نان و یارانه و سبد کالا و تنگ تر شدن لایه ی اوزون میشوند. این اوزخل ها را به حالِ خودشان رها نموده و به امتداد حیاتِ فیزیکی و روحی و روانیِ بشریت کمکِ شایان و بلکم نویانی کنید! لازم به ذکر است این نهنگ آبی نبوده و در اصل قهوه ای سوخته بوده و در اینجا مقصود از آبی بودنِ نهنگ، محل زندگی و منظور از قهوه ای سوخته...

نوشِ جانشان و گوارای وجودِ روحِ سرگردانشان!


+ نهنگ آبی

  • Neo Ted

باد میوَزد. خورشید میتابد؛ خیلی هم میتابد. آسفالتِ کفِ خیابان گویا با بازتابِ گرما و حرارتِ تابشِ خورشید، قصدِ فحاشی به راننده های ماشین و موتور هایی را دارد که توی سرش میزنند. او یک توسری خورِ خاک بر سر است. تو سری خورِ مدرنیته، تو سری خورِ صنعت و تکنولوژی، تو سری خورِ فرهنگِ بی فرهنگیِ خودرو های تک سرنشین، تو سری خورِ تحجرِ عقب افتاده های مدعیِ تمدنِ برتر که سوار بر نماد های تکنولوژی و تمدنِ مدرن، پوستِ پفک بر سرِ آسفالتِ تو سری خور میریزند؛ تو سری خورِ دور دور های میلیاردیِ دارندگانِ ژن های برتر، تو سر... اَه! [ نفسی عمیق میکشد و ادامه میدهد ] خیابان خیلی شلوغ است؛ طبقِ معمول. همه خیلی عجله دارند، طبق معمول؛ جوری که گویا مثانه شان تا بیخ پر از آب و نمک و اوره است و در جستجوی توالت عمومی ای میگردند که بشود بر روی قولِ درهایش حساب کرد؛ البته قبلش بشود به ادب و فهمِ افرادِ مثانه پرِ در صف اعتماد کرد. ماشین ها یکی یکی و با سرعتِ خیلی زیاد، زوزه کشان از زیرِ پل هواییِ تازه ساختِ پله برقی دار میگذرند که بر رویش یک بیلبوردِ بزرگِ سفید رنگ چسبانده اند؛ پل هوایی را که از دور نگاه کنی میفهمی خیلی از این سو استفاده ی ابزاری بدش می آید و بابتِ همین حس، خیلی جوش میزند و همین باعث شده است یک ماه از تولدش نگذشته، بدنه اش زنگ بزند. مشتاقانه میزبانِ قدم های انسان هایی ست که قدم بروی تخمِ چشمش میگذارند و از پله هایش بالا نمی آیند، آنها را بالا می آورد. انگشت در درون حلقِ پر از سیمش میکند و آن ها را با پله هایش بالا می آورد. ولی انسان هایی که از رویش عبور میکنند به اندازه ی خودش خوشحال نیستند. یکی بچه های چموش و سرتقِ خودش را همراه خودش میکشد و بابتِ به دنیا آوردنشان ابراز ندامت میکند، دیگری با خودش حرف میزند و دخلش را حساب میکند که تناسبی با خرجش ندارند و به سمتِ بانکی میرود که طلبکارش را راضی کند چکش را برگشت نزند، پیرمردی هم از اوضاع کثیفِ خیابان مینالد و صلواتی نثار شادی روحِ رضاخان میکند و آخرین سیگارِ پاکتش را بیرون میکشد و پاکت را وسط خیابان پرت میکند و بر سرِ فندک میکوبد و سیگار را روشن و پوکی میزند، پیرزنی هم هر روز پرایدش را در نزدیکی پل پارک میکند و روی پل می آید و روی پارچه ای قرمز، بساط گدایی اش را پهن و از بیماریِ لا علاجِ حرکتی اش مینالد و ... نفسِ خودم را هم گرفت نوشتنِ این حجم از بدبختی! ولی همه چیز که سیاه و تاریک نیست! همه هم بدبخت نیستند. افرادی هم هستند که شاد و خرم به بالایش می آیند و عبور میکنند. نمونه اش همین دیروز و آن دختر پسرِ جوانی که با بستنی قیفی هایشان به بالای پل رفتند و مدام سلفی میگرفتند و بستنی های لیس زده شان را بهم تعارف میکردند و بستنیِ دیگری را لیس میزدند و میخندیدند و میخندیدند و برایشان مهم نبود پایان هفته زمان پرداخت اجاره خانه شان است و هنوز مقداری از پولشان حاضر نشده. پسر کار میکرد و میدانست خدا همراهش هست و وام قرض الحسنه ی مسجد، طبق قولِ حاج آقا کریمی جور میشود و علاوه بر پرداخت اجاره، کار و بارش را هم محکم تر میکند. دنیا سیاه نیست، دنیا خاکستری است. سیاه نبینیمش. فردی بلند قد و تپل اندام، بدون هیچ توجهی به کلِ این متن، با همان کلاه لبه دارِ مشکی اش که لبه اش پوست پوست شده، به لب خیابان میرسد و نگاهی به خیابان و آن سویش می اندازد و نگاهی به پل هوایی مشتاقِ دارای حالتِ تهوع، نیم نگاهی هم به آسفالتِ فحاشِ تو سری خور، لبه ی کلاه مشکی اش را پانزده درجه به سمتِ کلیه ی چپش میچرخاند و شروع به دویدن، از این سمتِ خیابان به آن سمتش میکند و به نیمه ی لاینِ سومِ خیابان روبرویی نرسیده، کامیونی با سرعت از رویش عبور میکند و او را مجبور به روبوسی با کف آسفالتِ فحاشِ تو سری خوری میکند که زیاد مشتاقِ روبوسی با چند عدد دندانِ خورد شده و فک و آرواره های له شده و مغزی متلاشی شده نبود، ولی پوزخند میزد و به فحاشی اش ادامه میداد و برای لحظاتی، تو سری خوری اش، پشتِ ترافیکِ ماشین هایی که برای دیدنِ تکه های گوشت و استخوانِ پسر کلاه لبه دار پوش متوقف شده بودند، پایان یافت. پل هواییِ پله برقی دار، زل زده به تکه های پسر جوان، از کار افتاد و تا ماه ها بالا نیاورد.

دنبال او ئه عنوان در متن میگردید؟! او یک احمق بود که مثل یه لکه ی سیاه، به تاریک تر شدنِ دنیا کمک میکرد! این خاصیتِ احمق هاست.

  • Neo Ted

همه جا تاریک بود. همه جا سیاه. هر از چند گاهی چراغ های کوچه - خیابان ها نفس نفس میزدند؛ نفس های بریده. صدای چکمه های نیروهای تاریکی، گوشِ عدالت و آزادی را در شهر کر کرده بود. صدای عربده های ظلم، زبانِ انسانیت را لال کرده بود. مردم به بردگیِ تاریکی تن داده بودند؛ این ذلت برایشان عادتِ شبانه شده بود. آنجا روز مرده بود و خورشید در خوابی عمیق فرو رفته بود. در سویی دیگر عده ای در تکاپوی آغاز نبردی مقدس؛ بر علیهِ تاریکی...


و از خواب بیدار شدم...

بر روی یادداشت های پسر تاریکی خوابم برده بود...


+ شاید یه جور تریلر واسه قسمتِ جدید. ذهنم آروم شه مینویسمش!



  • Neo Ted

تو این دوره از تاریخ که ترانه و شعرها علاوه بر مزخرف بودن، حاوی نکات اخلاقی نادرست و مشوقِ خیانت و عشق های مثلثی و ذوزنقه ای و حتی مختلف الاَضلاع و در مواردی دایره ای هستن، که عشق و وفا داری و تعهد و باقیِ معیار های یک عشقِ واقعی رو به گل کشیده، آهنگِ قلبِ منِ شادمهر، با ترانه ی فوق العاده ش، به شدت به دلم نشست! خیلی حرفه ای و زیبا یه عشقِ واقعی و عمیق رو تو قالب ترانه کوبوند تو سر و صورتِ ترانه سراهای مدعی و عربده کشِ بی سواد که موزیک های ترانه هاشون چند صدهزارتا بازدید و دانلود هم داره متأسفانه.

خداییش خودتان ببینید:


عاشقم موندی حتی تو درد 
هر کی جز تو ادعا کرد
از یه روزی هر چی خوب یا بد
قلب من جز تو همه رو خط زد

هر کسی راهش سمت من افتاد
قلب من
عمدا اسمتو لو داد
راهشو
بستم اگه حسی داشت 
پای تو موندن بیشتر ارزش داشت


دانلود

  • Neo Ted
خا مادرتو! والاع! 
چه سوالی بود از ما میپرسیدن؟! وجدانأ بیاید این قبیل سوالات مزخرف ر به نسل های بعدی منتقل نکنیم! خیلی خیطه!
  • Neo Ted

ساده س! تمامِ بدبختی ها و داد و بیداد ها و بیشعوری ها و کم عقلی های بشر، به کفیِ کفشتون هم نباشه!

[ نصایح الجیمیون، بابِ سلامتیِ روح و روان، واکنش به اتفاقاتِ رو مخِ اطراف، صفحه ی 43، بندِ انفرادی، خطِ ویژه ]

  • Neo Ted
ازدواج مسئلهٔ خیلی مهمیه که افراد نظرات متفاوتی درموردش دارن؛ نظر هرکسی هم واسه خودش محترمه و قابل دفاع؛ چون زندگی شخصیِ خودشه و به کسی مربوط نیست. ولی یه سری هستن که مخالف ازدواج هستن. یه سریشون مخالف ازدواج تو سنِ پایین هستن و یه عده دیگه شون هم اساساً با معقولهٔ ازدواج دوشواری دارن. تا اینجای کار هم به احد الناسی مربوط نیست. کار جایی مورد پیدا میکنه که این دوستان پا و دست و حلق و بینیشون رو از حد و حدودِ خودشون فرا تر میبرن و بدون هیچ علم و آگاهی و تجربه ای حکم میدن واسه زندگی شخصی بقیه.
 طرف 16 سالشه اومده تز میده درمورد مخالفت با ازدواج و محدودیت هایی که با ازدواج بوجود میاد. یه بحثی هست درمورد ازدواج و محدودیت و سد هایی که بعد از ازدواج بر سر راهِ پیشرفت دخترها قرار میگیره. خانم محترم! شما چه کاری میخوای با رفقات انجام بدی که با وجود همسر آینده ت نمیتونی انجام بدی؟ چه تفریح و سرگرمی و حرکتِ درست درمانی هست که نمیتونی بعد از ازدواج انجام بدی؟ و یا این بحث پیشرفت تحصیلی و کاری. اینکه فکر کنی بعد از ازدواج نه میتونی تفریح داشته باشی و نه پیشرفت، این به انتخابت بستگی داره که چه کسی رو به عنوان شریک زندگیت انتخاب کنی. رفتی شوهر کردی که تفکرات جاهلانه و متعصبانهٔ داعشی طور تو مخش مور مور میکنه، بعد توقع تفریح و پیشرفت هم داری؟ خودت اشتباهی زدی آبجی! تو حق نداری نتیجهٔ یک انتخاب غلط رو تعمیم بدی به اصلِ ازدواج و همه رو از ازدواج منع کنی و ترس بندازی به جانِ بقیه. تو اشتباه انتخاب کردی؛ اشتباه. همین بحث واسه پسرهای فراری از ازدواج هم صدق میکنه که معلوم نیست چه پفکی میخوان بخورن که وجود همسر و تعهد، اجازه بهشون نمیده. 
یا بحث ازدواج تو سن پایین. البته منظورم از پایین،  ازدواج اجباری تو نه ده سالگی نیست. اساساً ازدواج اجباری تو این عصر، بدجور آدم رو یادِ عصر سنگ میندازه. بحث من ازدواج تو سنین 16-20 سالگیه که با توافق و رضایت و علاقهٔ دو طرفه شکل گرفته و یه سری سعی دارن این افراد رو از آینده بترسونن و بدبختی و فلاکتِ نمونه های مشابه تو سن پایین رو کنن تو حلق این طفلکیا. اول اینکه آخه داغان! تو گرفتی این بیچاره ها رو از نتیجهٔ ازدواجی میترسونی که اجباری بوده؟ درسته این؟ منطقیه؟ دوم اینکه الآن آمار طلاقِ ازدواج هایی که تو سی چهل سالگی رخ داد و به نتیجه نرسید، خیلی خوبه؟ هرکسی تو سن بالا ازدواج کرده خوشبخت شده و شاد و باحال شده زندگیش؟ هرکسی هم تو سن پایین ازدواج کرده بدبختی و فلاکتش تضمین شده س؟ نه دیگه! نه! باز هم بستگی به خودت و انتخابت داره.
 خودت دوست داری تو سن 73 سالگی ازدواج کنی کن، ولی حق نداری بقیه رو نادرست هدایت و راهنمایی کنی. اگه دوست داری ازدواج نکنی نکن، ولی شکر میخوری بقیه رو ازش بترسونی! تو پاهای خودت رو داری؛ بقیه رو از مسیرِ اشتباهی ای که با پاهات رفتی نترسون! بقیه نه پاهای تو رو دارن و نه مسئول غلط تو هستن. 
  • Neo Ted
هشت ماهه باردار بودی و من، درگیرِ مدیریتِ بحرانِ سرخ پوست ها. آن لعنتی ها حاضر به ترکِ وطنِ خود و تقدیمِ خاکشان به امپراطوری نبودند و تو، هوسِ گوشتِ بوفالو کردی. انقراضِ یک نسل از بوفالو ها، به فدای ویارانه ات عشقم.

[ بخشی از کتابِ خاطراتِ فرمانده ای که زنش را خیلی دوست داشت مثلا ]




جدی نوشت: نظامیان آمریکایی دستور داشتند که بوفالوها را بکشند تا سرخپوستها به غذا دسترسی نداشته باشند.  آمریکا - ۱۸۵۰ 

  • Neo Ted