خب ابتدا سلامى عرض میکنیم ^-^
خب من اصولا ادم طنزى نیستم ، اما طنز نویسى رو دوست دارم اصولا خندوندن ادما یه نعمت بزرگیه که نصیب هر کسى نمیشه ( اهم اهم کلیشه اى میشویم ) بعد از پاره اى از مذاکرات ١+٢ به این نتیجه رسیدیم که اگه کسى کار من رو بخونه عکس العملش اینکه که نهایتا یک پلک بزنه ( اما خب باز اینجانب ، از رو نرفته و مینویسد بلکه سنگى شود بر پاى رقیبان ^_^ )
بدون فوت کلمه شروع میکنیم اصولا جذاب ترین خاطره ها براى ادماى هم سن من از مدرسه نشأت میگیره و این چنین بود که ما به مدرسه روى اوردیم
اذیت کردن معلما جزو گفتى ترین خاطره هاست اقا ما یه روز توافق کردیم در جهت پکوندن دبیر بعد از وارد شدن ایشون با علامت یکى از بچه ها به طور هم زمان خودکارامون رو باز و بسته کنیم حالا عکس العمل معلم مشنگمان : من میدونم از عمد این کارو نمیکنید اما نکنید ( اخه ناموسا وجداناا تو به چى میگى عمدا ) حالا ماها از رو نرفته و به نقشه ى دو رو اورده و با دهان خود صدا تولید میکردیم و این چنین بود دبیر دست بر سران و جیغ کشان و با گفتن : عمدا نیست عادت بکن عمدى نیست ؟!!!! کلاس را ترک میکند .
خاطره ى دیگر ما بر میگرده به شب یلدا اقا ما بعد از تعداد زیادى فسفر سرزوندن مبنى بر پیچوندن دبیران گرام تصمیمى بس خفن گرفتیم که توى هر زنگ با اجراى مراسم به اصطلاح شب یلدا زنگ رو به فنا بدیم ، این مراسم مارو به حدى جو گیر کرد که حتى منگل ترین بچه هامون که حتى همون واکنش پلک رو که بالا ذکر کردم نداشتن ، شروع کردن به تخمه خوردن توجه کنید سر کلاس و این اواى دلنشین تخم بود که سخن معلم را تایید میکرد اصلا یه سینمایى بود برا خودش حیف ... فقط حیف !!چراغا روشن بود هعى ، یکى از بچه ها که یه نوع ناشناخته از نابغس گفت خانم میشه پنج دقیقه اخر بزارین بقیه خوراکى هاى سفره رو بخوریم و همین جور که بچه ها با صداى تق ( تق استعاره از اواى دلنشین تخمه ) تایید میکردن معلم گفت : چرا که نه •_• و این چنین بود ما فهمیدیم معلممان علاوه بر خنگى منگل هم هست ( درجه ى دو خنگى :///// ) و این چنین بود ما پنج دقیقه و اخر همچون قوم مغول شمشیر هاى خود را از غلاف ازاد کرده و شیههکشان به سمت خوراکى ها هجوم اوردیم ؛اصلا یه حس گاو بودن در درونمان زنده شده بود ( گاو استعاره از قوم مغول ) . [ اصلا استعاره یه حس خیلى باکلاس بودن رو تو وجودم زنده میکنه ها ها اى ام شاخ :) ]
اقا یه روز طالبى ( نظاممون ) ( که یکى از فانتزیام این بود که یه طالبى بخرم با یه پاپیون بدم بهش و بگم طالبى براى طالبى ) تصمیم گرفت که شوید پشت لب بچه ها و وسط ابروشون رو چک کنه که مبادا درو کرد باشن ، اقدامات بچه ها مبنى بر گول زدن طالبى جالب بود همه یکى یه ماژیک برداشته و پشت لب خود را سیاه کرده بر مبناى مویید مو ؛ در همین هنگام دست یکى از بچه ها خورد به لپ اون یکى میخواست پاکش کن ، گفت : نکن نکن طبیعى باش مو روییده بفهم مو روییده ( قابل ذکر که من در این ماجرا ها هیچ گونه نقشى نداشته و فقط نظاره گر بودم :) ) .
سوژه ى دیگه ى کلاس ما تلفنى بود که تو کلاسمون بود ( کاربرد در جهت اعلام زمان اعدام یا ازادسازى یکى از زندانیان و ... )فقط کافى بود تلفن زنگ بخوره تا همه ى سى نفر با هم یک صدا بگن خانم تلفن زنگ میخوره ( به حدى تلفن ندیده ) و حتى ذکر میکردیم سلام برسونید و بعد از پایان مکالمه و ازاد شدن یکى از زندانیان یک صدا میگفیتم سلام رسوندین و در نهایت یکى از بچه ها با گفتن اورى بادى لیسن اند ریپیت سلام رسوند و تکرار ما و گفتن سلام رسوند و گفتن بععععع به مراسم پایان میدادیم و تاسف بود که در نگاه هاى دبیر موج میزد که با چه کسایى شدیم هشتاد میلیون نفر :/ ؛ در صورتى که زمان اعدام فرا رسیده باشد ذکر مصیبت سر داده و فاتحه اى ذکر میکنم .
خاطره هاى دیگرى هم دارم مثلا بعد از فوت اقاى رفسنجانى یک نوار مشکى به تخت زده بودیم و هر درس و با گفتن خانم ما عزاداریم میپیچوندیم و ...
و در اخر با نشان دادن تصویرى از از کلاسمون به این نمک شوى بى مزه اى که نوشتم پایان میدهم.
[ سر کلاس جغتایى دبیر اجتماعى :/ مشهور به لباس قهوه اى ، داراى تیکه کلام درسته ، که مارو پکوند با این تیکه کلامش ؛ با تشکر از بچه هاى پوکرمون که مارا در این امر یارى کردن ]
+ از گروه های سه نفره، فقط یک نفر بطور مستقیم به مرحله ی بعد صعود خواهد کرد و بهترین نفرِ دومِ این گروه ها هم با توجه به تعدادِ لایک ها صعود خواهد کرد.