Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

1. روزِ دختر مبارک





2. روزِ دختر مبارک


                          



3. روزِ دختر مبارک



4. روزِ دختر مبارک



5. روزِ دختر مبارک



6. روزِ دختر مبارک


                      


7. روزِ دختر مبارک


             



8. در همه ی جوامعِ مدرنِ بشری، افراد به دو دسته تقسیم میشوند؛ مردان و زنان. ولی در جامعه ی داغانِ ایران به سه دسته! زنان، مردان، پسران! چرا بینِ ما تبعیضِ جنسیتی و فیزیولوژیکی قائل میشوند؟! فرقِ بینِ من با پدرم در چیست؟آیا او نیکو تر است؟! آیا خداوند او را بیشتر دوست میدارد؟! آیا ژنِ او مرغوب تر است؟ یا ژنِ من با او تفاوت دارد؟؟ مگر غیرِ این است که ژنِ مرغوب و نیکویِ من از پدرم به ارث رسیده؟! پس چرا به او مرد میگویند و به من پسر؟! تفِ غلیظ بر این تبعیضِ بی رحمانه! روزِ پسر هم که نداریم بگویم به من تبریک نگویید و بجایش تسلیت گفته و خرما و میکادو تعارف کنید. همین خودش دردِ عظیم و حجیمی است که در دل و قلب و شیکم نمیگنجد! آه راجو! پس به نشانه ی اعتراض روزِ پدر و مرد را به پدرم تسلیت گفته و پیرهنِ عزا به تن کرده و مویه کنان، جامه خواهم دراند!  مجددأ تف بر این جامعه ی مریض و آنورمال!



9. ‏‎بپوش دامن پرچین که دخترانه تر است

‏‎برقص چون غزل اینبار ‎عاشقانه تر است


‏‎#حمیدرضا_کامرانی

‏‎روز دختر مبارک 


  • Neo Ted

+ kobi دست طلا ر میشناسی؟!

- [ دیهانِ نامبرده نیمه کفی کرده و درحالی که سرش را میخاراند، به تفکری عمیق فرو میرود ] برایانت؟!

+ [ پوزخندی خفن طورانه و عاقل بر داغان طوری میزند ] نه خانم! برایانت داغانِ کیه؟! Kobi دگه! Kobi دست طلا! کبری وَلِغاز تپه نشانِ اصل! آدرسِ این محل ر دادن گفتن خانه ش اینجاس! 

- [ فک و دهان و مِری و حلق و مجاریِ تنفسی و باقیِ مجاری به جزء ادراری و آپاندیسش ریخت کفِ آسفالت ] نه والا خوااااهر! نشنیدم. چکاره هست حالا؟! شاید بتونم از رو کارش بشناسم.

+ بَست عه! تو کارِ شل و سفت کردنِ شلنگِ بختِ دختر پسراس! از خدا که پنهون نیست! ولی از شما پنهون! چه معنایی داره تو زندگی خصوصیِ ملت طهالت رِ فرو میکنی؟! خجالت بکش خانم! شرم کن. راهِ بازگشت بازه! توبه کن! توبه! [ در لایه های زیرینِ مغزش، حسرتِ دفن شده ی محضِ رضای خداوند، یک خواستگار را میخورد و به دنبالِ آدرسِ kobi دست طلا میگردد ]

- [ اللهم صل علی محمد و آل محمد اللهم صلی علی محمد و آل محمد فووووووت ] روزتان خوب خانم.

  • Neo Ted

 « ریشه ت کو با این سن و قد؟ » این سؤالِ یک کاج از یک سروِ کهن سال مبنی بر عدم اطلاع از لوکیشنِ ریشه نیست! این علامت سؤالی است که هر کودک و نوجوانِ داغانی، با دیدنِ قیافهٔ من، بر روی سرش ایجاد میشود. البته بر روی سرِ افرادِ بالغ و سالخورده و سالمیلکرده هم حتی این علامت‌ِ کذایی بوجود می‌آید، ولی خوب، ادب حکم میفرماد آن ها را با کودکان و نوجوانانِ داغان، در یک دسته‌بندی قرار ندهیم. هرچند که حتی این عدمِ تلفیقِ دسته‌بندی، چیزی از داغانیّتِ بزرگسالان و غیره کم نمیکند. اصولاً هرکسی با دیدنِ من چنین سوالی برایش بوجود بیاید، داغان است! حتی خودم. خودم هم وقتی در آینه چهره ام را میبینم از خودم میپرسم : « ریشه ت کو داغان؟ اونم با این سن و قد! » ولی خوب هر بار در حالی که از پهنای صورت اشک میریزم، مویه کنان و یقه دران، کادر را ترک میکنم. 

راستش را بخواهید، همیشه سعی کرده ام این را که میزانِ رشدِ ریش و سیبیلم، از کوسه ی آبادانی کمتر است را جزء دغدغه هایم ندانم و زور زده ام که به خودم تلقیین کنم این مسئله بی اهمیت و پشمک است، بیهوده بوده و یک چیزی در اعماقِ وجودم، نیمه شب ها ناله سر میدهد که من ریش میخواهم! من ریش میخواهم! چند باری سعی کردم به روشِ مادرانه که چند خیابان بعد یک مغازه ی ریش فروشی هست و برایت ریشِ قشنگ میخرم گولش بزنم، بی فایده بود و او همچون کودکی سرتق، اعماقِ وجودم را به سالنِ رقصِ سانبا [ اینکه چرا سانبا را نمیدانم ] تبدیل نموده و پای میکوبد که ای هواااار من ریش میخواهم! لاصمب من ریش میخواهم! یکی هم نیست به او بگوید خا بی صاحاب مگر من تستوسترون هستم که از من طلبِ ریش داری داغانِ ریش طلب! من تِد هستم. تکه ای داغانی؛ که عسل میخورد و ماهی، به تازگی هم که ماهی گران شده است، تنِ ماهی. 

در بینِ ما خرس ها نداشتنِ ریش بسانِ این میماند که والِ کوهان داری،کوهان نداشته باشد. خوب این مسخره است. همانقدری که یک والِ کوهان ندار را در دریا و اقیانوس مسخره میکنند، منِ بی ریش را هم در جینگل مسخره میکنند! این مزخرفاتی هم که مهم ریشه است، نه ریش هم به دردِ همان فیلم های شما انسان ها میخورد نه منِ خرس که مهم ترین ویژگی ام باید پشمالو بودنم باشد. اینجا به رفقایم بگویم مهم ریش نیست، مهم ریشه است، از من تستِ عسلِ الکلی میگیرند! چند خط پیش گفتم که بار ها و بار ها بابتِ همین نداشتنِ ویژگیِ ریشالو بودنم، مورد تمسخر واقع شدم. چند بار توسطِ خودم و بارها توسطِ باقیِ خرس ها. آخرین باری که توسطِ خودم مسخره شدم هفته ی گذشته بود؛ زمانی که تازه اندک ریش هایم را به امیدِ رشدِ بیشترشان زده بودم و از حمام بازگشته بودم. در برابرِ آینه که ایستادم پوزخندی تلخ زدم و گفتم: چطوری مارمولکِ خیس!؟ در حالتِ عادی ما نر ها بعد از زدنِ ریش هایمان شبیهِ مارمولک میشویم، ولی شما فرض کن خرسی را که در همان حالتِ عادی شبیه مارمولک باشد و ریش های نداشته را هم بزند و حمام هم برود! من دیگر در این زمینه حرفی ندارم. [ اشکِ گوشه ی چشمش را با گوشه ی دستمال کاغذی پاک میکند ]

از خود مسخرگی که بگذریم میرسیم به تمسخر های دیگران که به مراتب رو مخ تر هستند. میگویند بی ریش بودند خیلی هم خوب است و باعثِ پایین نشان داده شدنِ سن و سال میشود؛ اول اینکه من اگر بخواهم کهن سال و پیر و فرتوت و پای در لبِ گور طور دیده شوم باید با چه کسی قرارِ کافی شاپی بگذارم؟! [ کافی شاپ خیلی کلاس داره آقا! خیلیا ] والاع به قرآن. دوم هم اینکه چند وقت پیش، وقتی داشتم کندوی عسلِ جانانم را میبلعیدم، روباهی پلشت صفت مرا دید؛ دمی تکان داد و با انگشتِ ریزش از لای دندان های لمینت شده ی داغانش پرِ مرغی بیرون کشید و وییییسززییززص [ صدایی که بعد از ور رفتن با دندان ها در می آورند ] از خود متصاعد نمود و گفت: بابات کجاس توله خرس؟! از مجازاتش به نوزده روشِ سامورایی و اعدام با فشار برق و تزریقِ سمِ طهالِ سگ که بگذریم، چه کسی پاسخگویِ آسیبِ شدیدِ روحیِ من میشود؟! آن تئوری پردازهای داغان مغز که تئوریِ جوان تر شدن و بیبی فیس بودن بر اثر نداشتنِ ریش را میدادند کجا هستند؟! نه جانِ من! آن ها دستی بر ریش های بلندشان می کشند و به ریشِ نداشته ی من قار قار قار میخندند! البته با این فرض که مخاطبِ حرف های من همه مذکر و نر باشند! مؤنث و ماده ها که ریش ندارند! آن ها فقط ریشه دارند! تا دلتان بخواهد همینجور ریشه است که از فِیس و قیافه شان میپاچد به سر و صورتِ مادر شوعر و خواهر شوعر و دختر دایی و دختر خاله و مهسا میمونه و شهناز عنگله و نیوشا پلنگه و باقیِ دوستان، آشنایان، وابستگانِ حقیقی، حقوقی و ذوالحقوق، روحِ همگی شاد و یادشان یاد باد، فاتحه مع الصلواتِ و الاخلاص! دوستان وسایل ایاب و ذهاب دمِ درِ مَچِد فراهم است. فقط آرام بِچِپید توشان که نپوکید. ایاب ذهاب برای همه هست. به همه میرسد! کامبیز خجالت بکش با اون سیبیلت! گاز نگیر جعفر را! نهار هم قیمه داریم.

[ ریش و ریشه و ساقه و فتوسنتز و سبزینه را پرت میکند به دیوار و دوان دوان درحالی که پیرهن ها دریده و گردن ها شکانده و گاز ها گرفته به طرفِ ایاب و ذهاب میجهد! ]

  • Neo Ted
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۱:۰۰
  • Neo Ted

خب سلام

مرحله ی اول تموم شد. به نظرم قوی نبود، ولی عالی بود. قوی نبودنش بخاطرِ ضعیف بودنِ اکثرِ متن ها، و عالی بودنش بخاطرِ اینکه خیلی ها تجربه ی اولِ طنز نویسیشون بود و واقعأ عالیه که اینقدر جرئت و جسارت داشتن که شرکت کردن و شروع کردن طنز نوشتن رو. قطعأ روزهای بهتری واسه ی طنز نویسی در انتظارِ همه س. کافیه ادامه بدید به نوشتن و نوشتن؛ خواندن و خواندن هم جای خود. پس هیچ وقت نا امید نشید.

  • Neo Ted

روایت است از شیخ ابو امیرعلیِ خراسانی _رضی الله عنه_ که روزی شیخ ابوالصفای بیانی _علیه السلام_ را دیدم که در گیم‌نتِ بلاد جلوس کرده و از شدتِ گرسنگی به سانِ اسمیگل گشته و از فرطِ دقت به سان جغد. چشم‌هایش چنان کاسۀ پر خون گشته و ریش‌هایش همچو پشم‌های خرسِ گریزلی! شیخ را تحیّتی گفتم و هیچ پاسخ نشنیدم. نیمه‌ای pes 2017 به جای آوردم و باز شیخ را خواندم. هیچ التفات نکرد و من نیز نیمه‌ای دیگر از pes به جای آوردم. Pes به فرجام رسید و شیخ را دیدم در حالی که نیم‌خیز و جنگی رو به سوی محفلِ اُشیاخ داشت. از پِی‌اش رفتم که مرا از چگونگیِ حالش آگاهی اوفتد!

شیخ همین که از گیم‌نت خارج شد نگاهی یمین و یسار را انداخت. مریدی از یسار، سوار بر خرِ خویش به سوی وِی می آمد. شیخ به نحوی جنجال برانگیز به سوی وِی شتافت و وقتی فاصلۀ‌شان یک گز بیشتر نبود، جامپی زد و با جفتکی عجیب، به مرید ضربتی وارد آورد و مرید را از خر به زمین کوفت. سپس روی خر نشست و دنده را عوض نمود و خیلی سریع از محل دور گشت. نیک میدانستم که شیخ، عزم محفل اُشیاخ دارد. باری رو به سوی محفل اشیاخ نموده و حرکت کردم.

به محفل اُشیاخ که در آمدم دیدم شیخ در میان حیرت همگان مریدی را به کیسه‌بوکس بدل نموده و سخت میزند. هیچ نگفتم و به نظاره نشستم. شیخ، بعد از کوفتنِ بسیار مرید، رو به سوی کوچه نمود و بیرون رفت. در کوچه لحظه‌ای درنگ کرد و بعد به گونه‌ای رفتار کرد که گویی در حالِ سوار شدن به خودرویِ لاکچری‌ایست! شیخ را از اینکه بعد از نشستن، سخت با نشیمن‌گاه خود به زمین خورد، التفات نبود و بعد بازایستاد و اینبار جوری بود که گویی دارد سوار بر جِتِ اختصاصی‌اش میشود! باز سخت به زمین خورد و باز ایستاد و اینبار گویی آر، پی، جی رو به سوی مردم گرفته بود!

دوان دوان رو به سوی شیخ رفتم و کشیده‌ای آبدار نثارش نمودم. سپس در چشمانش خیره گشتم و جز خون چیزی نیافتم. گفتمش: «یا شیخ، تو را چه شده؟!» گفت: «مرا شیخ خواندن صلاح نیست که همانا من سی جِی هستم! مرا زین پس سی جِی شَخلِه باید خواند!» شصتم خبردار گشت که پاسخ مسئله را باید در گیم‌نت جُست! شتابان سوی گیم‌نت بلاد رفتم و پشت سیستم شیخ نشستم.

آری. شده بود، آنچه نباید می‌شده بود! آن‌سان که پیدا بود، شیخ روزها در حال مراقبه در GTA بوده و سخت متاثر گشته و گمان بر این برده که خدای تبارک و تعالی موهبت‌های سی جِی را به وِی عطا نموده! زین‌رو به سانِ گوریل‌های وحشی در شهر میچرخیده و متوهم گشته و بس پریشان!

بعد از یافتن پاسخ مسئله رو به سوی محفل اشیاخ نمودم برای درمان شیخ، لیک دیر رسیدم. شیخ خرِ مریدی دیگر را دزدیده و گریبان چاک زده و رو به سوی بیابان نهاده بود!


پ.ن∶ GTA اسم یک بازی فوق العاده معروف و سی جی اسم شخصیت اصلی بازی ست.


  • Neo Ted

سن و سالش خیلی پایین بود هنوز آن موقع ها. برای تولد دو سالگی مادر و پدرش تصمیم گرفتند ببرندش آتلیه برای عکاسی و از این قرتی بازی های تاز ه مد شده راه بیاندازند. بعله به این حرکت لبیک گفته، رفتنند و به محض ورودشان هیچی نشده جیرینگ یک پول هنگفتی دادند و بعد هم چند عکس ناقابل ثبت شد و باز جیرینگ یک پول هنگفت تر پرداخت. چند هفته بعد این ماجرا خواهر محترم با بنده تماس حاصل فرمودند و گفتند:«خاله چه نشسته ای که عکس های خواهر زاده ی هم ماهیت حاضر شده» ما هم فعل برخاستن را به سختی صرف کرده و در سرمای دی ماه  عنر عنر کوبیده و رفتیم منزل همایونی شان برای بازدید از عکس هایی که صاحاب عکسش خود حی و حاضر داشت از سر و کول مان بالا میرفت. علی الخص سرتان را درد نیاورم. همین که وارد خانه شان شدم و خواستم بروم سراغ دیدن عکس ها دیدم یک موجودِ کوچولویِ تربچه مانند پایین پایم ایستاده و چیزی میگوید. نشستم روی زمین مقابلش و گفتم:«چی میگی؟» با حالت گلایه طورِ فیلسوفانه ای گفت:«شما نامرحنی» به حالت هنگ نگاهش کردم و گفتم:«من چی چی ام؟» با همان لحن کودکانه تکرار کرد:«نامرحنی» همچنان به این فکر میکردم که من چه چیزی هستم دقیقا که دیدم به عکسی که در آن عکاسِ محترم برای ثبت یک عکس هات لباسِ بچه ی بی نوا را در آورده و  تنها مسلح به پوشک نگه داشته بود اشاره میکند و آنجا بود که ایکیوسان طور گفتم:«آهّا» و  ارشمیدس وار فرآید برآوردم:«اورکا اورکا» حضرتِ فِنگِل داشتند به من گوشزد میکردند که نباید آن عکس را که درونش لباس مناسب تنشان نیست نگاه کنم. حالا به چه سبب؟ چرا که من نامحرمم. همانطور که داشتم از خنده منهدم میشدم به سبب حرف گنده ای که از دهان کوچکش خارج شده بود خیلی جدی، انگار نه انگار طرف مقابلم یک کودک دو سال و دو ماهه باشد گفتمش:«خاله نامحرم نیست که خاله ها محرمن» بعد حضرتشان نگاهی که درونش یک:«راست میگی جونِ داداشُِ» خفنی نهفته بود بر من انداختند، درحالی که انگار فهمیده اند من چه میگویم و قانع شده باشند از سمت راست کادر خارج شده و رفتند در افق محو شدند. پند اخلاقی داستان طنزمان هم این باشدکه:«بچه ها میبینند، بچه ها یاد میگیرند» :)

  • Neo Ted

اون اوایل که تلگرام هنوز بین مردم جا نیفتاده بود ٬ یه کانال زدم با اسم «دفترچه خاطرات» ؛ لینکِ کانال رو هم اسم و فامیلِ یکی از هنرمند های معروف و محبوب گذاشتم . 

چند وقتی شروع کردم به نوشتن خاطراتم ٬ از عاشق شدن های هر ساعتم ٬ تا مزه پرانی های سر کلاس ٬ از شکست های عشقیم ٬ تا به هم ریختنِ مدرسه ٬ همه و همه رو مینوشتم. پایین هر پستی هم اسم و فامیلم و مینوشتم و تاریخ میزدم .

بعد از یه مدت بدون پاک کردن حساب کاربریم ٬  تلگرامم رو پاک کردم ....

تلگرام و که دوباره نصب کردم و به کانال یادداشت هام سر زدم ٬ با تعجب متوجه شدم بیش از دویست نفر عضو کانال شدند. 

منم که حسابی هول کرده بودم نوشتم :« بی فرهنگا مادرتون یادتون نداده ٬ دفترچه خاطراتِ مردم رو نخونین ؟!».

بعد هم با عصبانیت شروع کردم همه اعضا رو پاک کردن از کانال... 

هنوزم پست هایی که توی اون دوران توی کانال گذاشتم رو توی کانال ها و پیج های جک میبینم و هرازچندگاهی که توی اون کانال پست میزارم ٬ علارقمِ شخصی شدنِ لینک و نداشتنِ ممبر ٬ چندصد تا بازدید میخوره .


+ به درخواستِ نویسنده کامنت بسته شده.

  • ۳۰ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
  • Neo Ted

آبان‌ماه است و آفتاب در پسِ کوه‌های آسمانِ لاجوردی از میان درختان، آخرین تشعشعاتش را به سنگفرش‌های پارکِ لاله می‌تاباند.

پس از مدتی تأخیر، بالاخره ماده‌انسان از راه می‌رسد. باید در نظر داشت که ماده‌ها اغلب به‌صورت گلّه –که به آن اِکیپ اطلاق می‌شود- در سطح جنگل ظاهر می‌شوند اما این‌بار او تنها بیرون آمده است. اولین قرار و تنش‌ها سر به فلک می‌گذارند. اولین اشتباه می‌تواند بسیار گران تمام شود.

پارکِ لاله تا ناموس پُر است. جنسِ‌نر، نیمکتی را که از قبل برای نشستن در نظر گرفته به ماده‌انسان نشان می‌دهد. او همچنین وظیفۀ تاب‌دادن و فراهم آوردنِ نوسان برای ماده را بر عهده دارد.

با گذشت مدتِ کمی هر دو راحت‌تر شده و اکنون ماده‌انسان در حال تعریف‌کردن از خود است.  جنسِ‌نر تمام تلاشش را برای علاقه‌مند نشان دادنِ خود به حرف‌های ماده‌انسان به کار می‌گیرد. او تنها در پی اجرای تکنیکی که از آن با نام eye contact یاد می‌شود است و کوچک‌ترین توجهی به خاطرات ماده ندارد.

فاصلۀ یک‌متریِ ابتدایِ قرار، اکنون به تنها چندین سانتی‌متر کاهش یافته است. ماده‌انسان لابه‌لای صحبت، کمی با موهایش بازی می‌کند. تحقیقاتِ اخیر نشان می‌دهد این حرکت به‌راحتی قدرت استدلال و منطق را از جنسِ‌نر ربوده و ماده‌انسان این را خیلی‌خوب می‌داند. هوشمندانه است.

کرکس‌های سبزپوش که از طرف سلطانِ جنگل برای حفظ امنیتِ اخلاقی منصوب شده‌اند آن‌ها را از دور تحت نظر دارند. جنسِ‌نر خطر را احساس کرده است.

آفتاب در پس کوه‌های آسمان لاجوردی در حال غروب است. ساعت 7:38 دقیقه را نشان می‌دهد. زمانِ قرار به پایان رسیده زیرا ماده باید هرچه سریع‌تر و قبل از بسته‌شدنِ درها، خودش را به خوابگاه برساند.

لحظۀ وداع فرا رسیده است. به ‌محض بردن این واژه، صحنۀ خداحافظی‌های قرارِ اول در فیلم‌های خارجیِ خاک‌برسری در یاد آن‌ها تداعی می‌شود. سکوت عذاب‌آوری حاکم شده و لحظات به‌کندی سپری می‌شوند. ماده‌انسان سکوت را درهم‌شکسته و با لبخند کلماتی را بر زبان می‌راند و سریعاً از محل دور می‌شود و جنسِ‌نر درحالی‌که پاهایش را می‌خاراند به سمتِ قرارِ بعدی حرکت می‌کند.

  • Neo Ted

از کلیه دست اندر کاران ، تهیه کنندگان ،  نویسندگان  ،متفکرین و کلا تمامی عوامل نویسنده جمله - لایف ایز تو شورت - متشکریم و سر تعظیم فرود می آوریم و دستشان را بوسه میزنیم  . چرا !؟ 

به این دلیل که این جمله جامع همه ابعاد کشمکش های درونی انسان مدرن میباشد و اونچنان کارساز هست که میتوان همه مشکلات رو با همین یک جمله حل و فصل کرد .
از همه خوانندگان دعوت میکنم که جمله life is too short توجه کافی بکنند تا مشکلات زندگی خیلی اذیتشان نکند.
ینی میخوام بگم مردمان بلاد کفر هم فهمیدن با این زندگی مزخرف چجوری تا کنند ، ما ایرانیان فرهیخته که دیگه باس بدونیم دیگه !
لایف ایز تو شورت !
بفهم تو شورت !
  • Neo Ted