Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۳۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

"Street game"


منو، استارت د گیم، راند وان
(Menu, start the game, round one)
در خانه را باز میکند. جلو میرود. به خیابان میرسد. سوار تاکسی میشود. دو موقعیت امتیاز گیری. تلفنش زنگ خورده با صدای بلند با شخص آنسوی خط صحبت میکند.
  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰
  • Neo Ted
عکس هارو که نگاه میکنم میبینم وقتی کوچیک بودم ، چقدر لپ داشتم و خلاصه تپلی بودم برای خودم!
اما حالا بگذریم که بجای اینکه استخوان هایمان به قولی بترکد و رشد بیشتری 
داشته باشم ، افت کردم و حالا هم همه در تکاپوی این هستن که من چی بخورم تا تپل بشم! ناگفته نماند که خودم میدونم این کمبود رشد ، بخاطر نخوردن شیر و عسل و دوغ و خامه و  این خوراکی های بد مزه است که ماشالله همه تان میخورید و لذت می برید!
  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰
  • Neo Ted

اگر ریا نباشد من توی زندگی‌ام موفقیت‌های بسیاری کسب کرده‌ام و زندگیِ خیلی خوب و خفن و لاکچری‌ای دارم. کل ماجرای خوشبختی‌ام هم ظرف چند سال اتفاق افتاد. ماجرا از آنجا شروع شد که چند سال پیش یک روز داشتم توی خانه راه میرفتم که یکهو یک عدد سوزن تشریف برد توی پایم. نشستم و دیدم پایم اوف شده و شروع کردم به گریه کردن. بعد با خودم گفتم: «گریه بس است مرد! خجل شو.» همین شد که نشستم و با تمرکز بسیار زیاد سوزن را از پایم در آوردم و نگاهش کردم. با خودم فکر کردم که چه کار میتوانم با این یک عدد سوزن بکنم؟! بهترین فکری که به سرم زد این بود که بروم توی شیپور و دیوار آگهی بزنم و بفروشمش تا هم نعمت خدا هدر نشود و هم من ثروتمند شوم. خیلی سریع و خشن یک عدد عکس از سوزن گرفتم و رفتم توی دیوار. سوزن را آگهی کردم و از آن‌طرف دیوار آمدم بیرون. حالا شاید گمان کنید که من از فروش سوزن ثروتمند و خفن شدم، ولی خب اشتباه میکنید؛ بعد از رد شدن از دیوار، به عنوان یکی از بهترین شعبده‌بازهای دنیا کارم گرفت! 

  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰
  • Neo Ted

بچه که بودیم خیلی بحثمون می شد ، زیادی میزدیم تو سر و کله ی هم! نه در حد باندپیچیِ مخ و گچ گرفتن گردن!در حد اینکه بقیه رو زاورا کنیم و سرِ دیگِ آش رشته ی خان جونو بندازیم زمین یه دور واسه خودش کله ملاق بزنه یا اینکه تو قرصای بالای یخچال لای استامینوفن و قرص معده دنبال چسب زخم باشیم که چی؟ که مجید بازومو گاز گرفته داره خون میاد!آره  اگر خون هم نمیومد این روالِ همیشگی بود و باید دو طرف برای  متهم کردن اون یکی از دروغ، خونِ سفید رو هم خونِ قرمز جا بزنن!هر چند ته همه این خرابکارییا مقصر من بود که چوبِ انار آماده بود تا دو ماه رَدش و دردش بمونه تو وجودم!

مجید دو سال بزرگتر بود و شعبده بازی رو از بابابزرگ یاد گرفته بود از پشت گوشِ عمه سکه درمیاورد و از تو کلاه بابابزرگ کفتر پَر میداد، چون من کوچیک بودم  هیچکی کاری به کارم نداشت همه از مجید تو جمع تعریف میکردن، مجید نقل همه مجلسا بود اگر هم اون خطایی میکرد  میگفتن ارشد خونه ست براش تجربه میشه یا پسرِ بزرگِ دیگه کنکاو و زرنگ ؛ هر کی نمیدونست من میدونستم مجید چقدر خنگ بود!! من که یه خرابکاری میکردم میزدن تو ملاجم که حواست کجاست بچه ، بچه هم بچه های قدیم یکم از داداش مجیدت یاد بگیر!یکم آقا باش.

یه شب نقشه کشیدم که یه کاری کنم مجید از چشمِ همه بیوفته، میدونم کله شق بودم و بدجور دیوونه ! حس میکردم هیچکی دوستم نداره و مجید آقای خونست و من نوکرش. به سرم زد یه  خراب کاری کنم که مجید و مقصر نشون بده ؛ اون اوایل که لپتاب اومده بود بابا یکی برا خونه خریده بود همیشه هم یا دستِ خودش بود یا به مجید نقاشی کشیدن و جای کلیدها  رو یاد میداد

مجید کلا خیلی خنگ بود گفتم که ؛ نمیدونم چرا همه فکر میکردن آقا مهندس نامدارِ این طایفه مجیدِ! یه روز مخ مجید و زدم که مجید این لب تاب خیلی کثیف شده ببین جای دکمه هاشو خاک گرفته به نظرم اگر که بشوریش و تمیز شه بابا پول تو جیبی این ماهتو بیشتر میکنه ها! حتی از من نپرسید چرا داری چنین لطفی رو در حق من میکنی!! گفت : راست میگیا محمد چرا به ذهنِ من نرسیده بود ؟! هیچی یه روز که مجید قرار بود ظرف بشوره طبق معمول قابلمه رو گذاشت زیر پاشو و به من گفت برم لپ تابو بیارم ، منم از خدا خواسته، آوردم و خودم فرار کردم و رفتم تو اتاق و در و قفل کردم . اصلن یادِ اون روز که میوفتم مو به تنم سیخ میشه یه فصل کتک حسابی از آقاجون خورد و قسم خورد تا قیامتِ قیامت باهام حرف نزنه ولی خدا وکیلی لو نداد منو به   کسی ! بعدها که کم کم بزرگ شدیم و اون شد رئیس شرکت بعد آقاجون و من  پزشک اعصاب هر بار که این خاطره رو براش تازه میکنم  هر چی طرفش بیاد پرت میکنه طرفم و میگه: ذلیل مُرده تقاصِ کتکامو ازت میگیرم! هر چند بیست سالی از اون ماجرا میگذره و نه اون دنبال تقاص گرفتنه و نه من دنبال خراب کردن اون جلو بقیه ، یاد بچگی بخیر که فکر میکردیم هیچکس دوسمون نداره! که ما بدبخترین و بیچاره ترین و تنهاترین موجودِ دنیا هستیم!

  • ۱ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰
  • Neo Ted

خا سلام!

1. عنوان به شدت حرف داره واسه گفتن؛ ولی ان شاءالله بعدِ مسابقه حرف های تکمیلی رو خواهم زد!

2. از دوازده نفری که به نیمه نهایی صعود کرده بودن، فقط 6 نفر متن هاشون رو فرستادن و این یعنی اینکه عنوان! خیلی ممنون از دوستانی که متعهد بودن و متنشون رو فرستادن؛ و اینکه با این شرایط ضرورتی نمیبینم نیمه نهایی برگزار شه و با این تعداد شرکت کننده، یه فینالِ زود رس خواهیم داشت. فردا تحتِ هر شرایطی، یعنی حتی اگه از هوا گاو هم بباره، ساعتِ دوازدهِ ظهر 6 تا متن میاد رو وبلاگ و فینال رو برگزار خواهیم کرد. با همون افرادی که در زمانِ قانونی فرستادن متن هاشون رو.

3. آدم تو همین مسابقه ها و شرایط هم میتونه خیلی مسائل رو بفهمه و خیلی چیز ها واسش ثابت شه. 

4. باحال باشید به شدت ;)

  • Neo Ted

هر صبحدم 

به امیدِ بارداری

آسمان انگشتِ بلندِ طلوع را در حلقش فرو میبرد

تا که شاید باردار شده باشد

تا که شاید روشنایی را عُق بزند و این، نشانه ای شود برای زایش

زایشِ خورشیدِ حقیقی 

ولی خودِ آسمان هم خوب میداند، بارداری به تنهایی و با الاجبار نمیشود

بارداری و زایش، جفت میخواهد

ایمان میخواهد و آرمان

آسمان جفتِ مشروعش را پیدا نکرده،

توقعِ زایشِ نور دارد

آه

چه توقعِ سیاهی

او خوب میداند این خورشید های لعنتی

این زرده تخمِ مرغ های نورانی،

خورشید نیستند

نیمه نطفه هایی هستند که آمیزشِ نامشروعِ آسمان با ابرهای تیره، باعثِ تولدشان شده

این لعنتی ها خورشید نیستند

این ها توهم اند

توهمِ طلوعِ دوباره ی خورشید

توهمِ روشنایی

توهمی که بوی گندِ تخمِ مرغ های فاسد را میدهد

این ها همه توهم اند

توهم...

توهم...

توهم...


[ از سری تخیلاتِ پسرِ تاریکی ]


+ پستِ قبل

  • Neo Ted

سلام

طبقِ برنامه، فردا، یعنی هفتمِ مرداد ماه آخرین فرصت واسه ارسالِ مطالبِ نمک شو هستش و اکثرأ متن هاتون رو نفرستادید! دوستانی که به مرحله ی بعد صعود کردن توجه کنن فردا آخرین فرصته و این زمان تمدید نخواهد شد! 

+ حاج مهدی به هر دلیلی که به خودش مربوطه انصراف داد و پرتقال با توجه به تعداد لایک هاش جایگزینش شد!


باحال باشید ;)

  • ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۹
  • Neo Ted

گاهی اوقات، برخی از پست ها را که میخوانم، یادِ آشِ شله قلم کار می افتم؛ چرا؟! چون همچون آش، سعی میکنند همه را راضی نگه دارند. یکی گوشت دوست دارد، دیگری تو کارِ سبزیجات، آن یکی حبوبات و عده ای هم برنج و ادویجات؛ البته حیف است پستمان را مزین و متبرک به حضورِ حضرتِ والا مقام، قبله ی عالم، جانِ جانان، نورِ چشمان پیاز نکنیم. هرچند که این روزها به دلایلی خیلی معلوم، به جای پیاز، از سیب زمینی استفاده میشود. بطورِ مثال طرف درحالِ نقدِ فیلمِ فروشنده است که ناگهان پرشی به خواصِ بوی پِهِنِ گاوِ هلندی و تأثیرِ شگفت انگیزش در درمانِ گرفتگیِ دِماغ میکند؛ در همان حال و هوا، نیم نگاهی به تحرکاتِ اخیرِ ناتو و آمریکا در نزدیکیِ مرزهای کره ی شمالی و افزایشِ زراد خانه های اتمیِ چین دارد. در همین حین نمیتواند از کنارِ سقوطِ ارزشِ سهامِ آبگوشتِ بلغارستانی در بازارِ بورسِ منهتن به سادگی بگذرد و پستش را با یاد و یادبودِ مرحوم، جوانِ ناکام [ ای این بنر ها که عکسِ مرحوم رو میزنن و طرف داره دست تکون میده و روش نوشته حلالم کنید ] مایکل جکسون و تأثیرِ بی بدیلِ او در تحولِ عرصه ی رقص به پایان میرساند! خوب دوستانِ جان! این درست نیست. این مرام نیست! خجالت دارد به مرگِ عقدس مان. شرم دارد به جانِ عفت مان. بیایید و منسجم بنویسید. در های توبه همچون درهای ورودیِ مجلس باز است. بیایید و بازگردید به سوی خدا! راستی یک مسئله ی مهم و حیاتی! تا به حال به این فکر کرده اید که اگر مارمولک، همچون سوسکِ قهوه ای بال میداشت، چه میشد؟! ما را در نمازِ شکرتان دعا کنید! التماسِ دعاع! مسواک و نیکی به والدین هم فراموش نشود ضمنأ! این روزها ماست های محلی را با آب قاطی میکنند! مواظبِ ماست هایتان باشید که آبکی نباشند و حتی خواهر اون تکه پارچه رِ بده جلو تر! برادر هم نگاهت!

  • Neo Ted

تف تو ریا. لعنت بر ریا. نفرینِ عامن هوتبِ نوزدهم بر ریا. خدا ازت نگذره ریا. خیر نبینی ریا. الهی جِزِ جیگر بزنی ریا [ دو دست بر سینه میکوبد ] الهی پول دوا درمانت بشود ریا! به همین این مجموعه اجازه دهید آقِ والدین هم اضافه کنم. معذرت میخواهم. خونسرد باشید حالا. این همه کولی بازی ندارد که! [ لیوانِ گل خرس زبانش را سر میکشد ]. غرض از این ریا پست، مطلع کردنِ شما عزیزان از شامِ امشبم است. امشب پیاز داغ داریم با پیاز! ما چهار درصدی ها مدتی میشود که پیاز داغ میخوریم با پیاز! البته به شخصه این حجم از پیاز زدگی را مدیونِ ژن های والدینم هستم. در جریان هستید که! من هرچه دارم از ژن های پدرم است. پیاز و پیاز داغ را بگذاریم کنار، کارخانه ی تولیدِ شیرعسل با طعمِ ماهی، شرکتِ واردات - وارداتِ پولکِ ماهیِ استوایی [ سهامیِ مجمع الژن های خاص ]، چند فقره ماشینِ خارجکیِ خیلی شاسی بلند، چند صد هکتار زمین در بالا جنگل به همراهِ چندین باغ و ویلا و سونا و جکوزی و هواپیما عه خیلی شخصی [ کامبیز! چرا این هواپیما رِ نمِشوری؟! ] هم همان کنار، این کنار ها را مدیونِ ژن های والدینم هستم وجدانأ! البته که از کنارِ ژنِ عمه هم نمی شود به سادگی گذشت و از همین تریبون دستِ چپش را نمیبوسم! چون امکان ندارد از این پشت دستِ چپِ عمه ام را بوسید؛ هرچند که دستِ راستش را هم نمیشود بوسید. کلا هیچ جایش را نمیشود از این فاصله بوسید. بگذریم دوستان. بگذریم. بیخودی مطلبِ تمیزمان را ژنی نکنیم. سرتان را ژنی نکنم، غذای چهار درصدی مان را ببینید؛ باشد که مقبولِ درگاهِ خداوندگارِ ژن ها قرار گیرد:



پیاز هستند؛ کینگ پیاز البته! دست تکان دهید و پا بکوبید و احترام بگذارید!


                 


پیاز داغ هم که نیاز به معرفی ندارد! ولی نیاز به احترام و کوبشِ پا و تکان دادنِ دست چرا! خبر دار! 

  • Neo Ted

1. روزِ دختر مبارک





2. روزِ دختر مبارک


                          



3. روزِ دختر مبارک



4. روزِ دختر مبارک



5. روزِ دختر مبارک



6. روزِ دختر مبارک


                      


7. روزِ دختر مبارک


             



8. در همه ی جوامعِ مدرنِ بشری، افراد به دو دسته تقسیم میشوند؛ مردان و زنان. ولی در جامعه ی داغانِ ایران به سه دسته! زنان، مردان، پسران! چرا بینِ ما تبعیضِ جنسیتی و فیزیولوژیکی قائل میشوند؟! فرقِ بینِ من با پدرم در چیست؟آیا او نیکو تر است؟! آیا خداوند او را بیشتر دوست میدارد؟! آیا ژنِ او مرغوب تر است؟ یا ژنِ من با او تفاوت دارد؟؟ مگر غیرِ این است که ژنِ مرغوب و نیکویِ من از پدرم به ارث رسیده؟! پس چرا به او مرد میگویند و به من پسر؟! تفِ غلیظ بر این تبعیضِ بی رحمانه! روزِ پسر هم که نداریم بگویم به من تبریک نگویید و بجایش تسلیت گفته و خرما و میکادو تعارف کنید. همین خودش دردِ عظیم و حجیمی است که در دل و قلب و شیکم نمیگنجد! آه راجو! پس به نشانه ی اعتراض روزِ پدر و مرد را به پدرم تسلیت گفته و پیرهنِ عزا به تن کرده و مویه کنان، جامه خواهم دراند!  مجددأ تف بر این جامعه ی مریض و آنورمال!



9. ‏‎بپوش دامن پرچین که دخترانه تر است

‏‎برقص چون غزل اینبار ‎عاشقانه تر است


‏‎#حمیدرضا_کامرانی

‏‎روز دختر مبارک 


  • Neo Ted