Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۲۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

این شما و تصورم از Pokerface در چالشمون.

قطعأ از خودش خوشگل تر کشیدمش :))) ندیدمشا :)) ولی مطمئنم  :))

به همین تیر چراغ برق :))

ببینید و راضی باشید D;


+ اگه ایده ای به سرم بزنه دوتای دیگه هم میکشم بعدأ!


  • Neo Ted

نمیدونم چرا! ولی دو روز پیش درحالی که در لای پتو، چِلانده و ساندویچ شده بودم و پشتم گرم بود «اشاره به پکیج گرمایشی و شوفاژ و آبگرمکنِ *****» و داشتم به ریزشِ دانه های برف در افق مینگریستم، یهو هوس کردم یه فانتزی به لیستِ جمع و جورِ  فانتزی هام اضافه کنم. 

من اساسأ دختر بچه دوست دارم؛ از این مدل لوس هاش مخصوصأ! اون لحظه یهو هوس کردم یه دختر داشته باشم، لوس، نُنُر، بابایی، موبلند؛ که یهو وسطِ بازی باهاش دعواش کنم و ضدحال بخوره، بره یه گوشه پیدا کنه و زار زار گریه کنه و منم یه پوزخندِ خبیثانه بزنم و برم به زور بغلش کنم و بیارم بذارمش رو پام، بعد هی واسش بگم:« ناززززی نازززی گلِ پرواززززی گل پرواززززی» بعد اونم هی ناز کنه و هی ناز کنه، منم هی واسش اینو بخونم!

لازم به ذکره که «گلِ پرواز» رو نمیدونم چیه! فقط یادم یکی به دخترش میگفت یه جایی!

همین :|

  • Neo Ted
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ آذر ۹۵ ، ۲۰:۳۰
  • Neo Ted

+ فکر کنم عاشقت شدم!

- عه! چرا؟؟؟

+ دلم خواست!


* نوچ!


** درسته قدیمیه؛ ولی میچسبه الان :))

گوش کنید : ))

  • Neo Ted

 

دنیا آنقدری بزرگ و جادار هست که همه ی آدم ها بتوانند در آن قصه داشته باشند؛ کتابِ دنیا آنقدری قصه دارد که همه ی آدم ها بتوانند به اندازه ی سهمشان راوی باشند؛ ولی من آمده ام راویِ قصه ی خودم باشم. قصه ای که شاید باورکردنی نباشد، ولی قابل درک هست. شاید قابل لمس نباشد، ولی قابل تصور چرا. 

نمیدانم الان که این نوشته ها به دستتان میرسد چه سالی و چه دوره و عصریست؛ اصلأ نمیدانم این نوشته ها به دستِ کسی میرسد یا مثل خیلی از کتاب های نوشته شده،توسطِ مأمورینِ تاریکیِ حکومت، سوخته میشود و خاکسترش هم به آب سپرده میشود؛ ولی من ساندارک هستم؛ پسرِ ناخلفِ پدری که درکی از روشنایی نداشت. من در عصرِ تاریکی به دنیا آمدم، ولی اصلأ دوست ندارم در همین عصر هم بمیرم! در عصرِ خوابِ زمستانیِ خورشید، در جهانی که یخ زده است.

 این یادداشت ها را مینویسم تا آیندگان فراموش نکنند، روزی روزگاری، مردمانی در چنین دوره ای، نه زندگی،که فقط نفس میکشیدند‌. عصرِ تولدِ جوانه های نور، در دلِ فرزندانِ ناخلفِ تاریکی!

  • Neo Ted