Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۲۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

به واسطه‌ی بی ادبیِ بقیه، بی ادب نشو

به واسطه‌ی بی فرهنگیِ بقیه، بی فرهنگ‌ نشو

به واسطه‌ی بی وجدانیِ بقیه، بی وجدان نشو

بخاطرِ بی دینیِ بقیه، بی دین نشو

بخاطرِ بیشعوری بقیه، بیشعور نشو

بخاطرِ نامردیِ بقیه، نامرد نشو

بطورِ کلی در واکنش به رفتارهای منفی بقیه، اجازه نده شخصیتت دچار تغییر بشه و تحت تاثیر قرار بگیره! هرچیزی خواستی بشی، مثبت یا حتی منفی، سعی کن خودت بهش برسی! اگه میخوای یه کثافت تمام عیار هم بشی، خودت به اون فهم از کثافت برس و بعد خودت رو توش حل کن! حداقل اینجوری خیالت راحته تحت تاثیر خودت به اون فهم رسیدی، بازیچه نبودی! 


  • Neo Ted

یه مدت میشد که داداش کوچیکِ ما از لحاظ اخلاقی زده بود جاده خاکی. حالا جاده خاکی رو شما فساد و فحشا برداشت نکنید وجداناً! ( :)) ) منظور از جاده خاکیِ اخلاقی در اینجا موضوع خبر چینی هستش. داداش ما بطور جدی‌ای زده بود تو کارِ آنتن بازی و تو خانواده خبرچینی میکرد که بالاخره یک شب مادر جانمان با ذکر یک خاطره از دوران راهنمایی‌ِ مدرسه‌ش او را متنبه و متذکر و متحول کرد. ولی خاطره چی بود؟! هِچی! در مدرسه‌ی راهنمایی مادرمشان یک راهِ مرسوم و قاطعانه برای مقابله و مبارزه با خبرچینی وجود داشت! خبری از شکنجه‌ی فیزیکی و ناخون کشیدن و میله‌ی داغ و برق فشار قوی نبوده! اون ها در برابر خبرچین یه کار فرهنگی و گروهی انجام میدادند. چگونه؟! هِچی! دسته جمعی مقابل فرد خبرچین وامیستادن، دست ها را بر روی شانه‌ی یکدیگر نهاده، زل زده بر تخمِ چشمِ شخص مذکور، و یک سرود حماسی و انقلابی میخواندند به این شرح و وضع که:

خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی


خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی


خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی


و هِچی! به همین‌ منوال، کوبنده و حماسی به شعار دادن ادامه میدادند تا خبرچین به جزای عمل شنیع و فجیع خویش برسد و نادم گشته و متحول شود و سر و گردن به زمین خمیده، گوشه‌ای سرد و خلوت اختیار نموده و به اشتباهات خویش تفکر و تامل بنماید! 

ولی خب قضیه اینجا تمام نشد! داداشِ ما پس از شنیدن این شرح خاطره، هار هار شروع به خندیدن نمود و شروع به تکرار و تاکیدِ بی موقع و خیط بر آن شعار حماسی کرد به این شکل که:

بحث درموردِ عدمِ ثباتِ بازارِ ارزه که برادر ما اینگونه وارد بحث میشد:

خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی

خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی


بحث درموردِ احتکارِ ۲۰۶ در پارکینگ های نمایندگی های ایرانخودرو، داداش ما مجدداً:

خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی

خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی


بحث درموردِ طلاقِ پسر خاله‌ی شوهر عمه‌ی همسایه دو کوچه پایین‌تر، داداش با شور و شوق انقلابی و مشت های گره کرده:

خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی

خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی


بحث درمورد گروه‌بندی جام‌جهانی و شانس صعود تیم ملی به مرحله‌ی بعد، داداش:

خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی

خبرچینِ پِت‌پِتی

سیاه سگِ لعنتی


در پایان هم عرض کنم خدمتتان که هِچی! اول اینکه خبرچینی کارِ بدیست! دوم اینکه مرتبط با بحث شعار بدیم. 


والتِمام العلیکم


+ پت‌پتی به شخصی گویند که چرت و پرت زیاد گوید.

  • Neo Ted

دوست دارید چه دعایی در حقتان بشه که محقق هم بشه؟!


+ جان هرکی دوست دارید یکم خلاقیت به خرج بدید :| دعاهاتان شبیه هم نباشه وجداناً. 

  • Neo Ted


در اندیشه‌ی پرواز،

با بال های باز

بال و پر بسته، هُلم میدهند

به سمتِ آغوشِ شکننده‌ی سقوط


مالامال از فریادهای فروخورده

دهانِ کبود شده‌ام را مهر و موم میکنند

با دست های آلوده‌ به خشم

با برچسبِ سکوت


ولی من عاشقم

عاشق پرواز و صعود

من عاشقم

عاشق فریاد و زخم خورده از سکوت


امان از مردم این شهر

که خود در بندِ بندگیِ سقوطند و

عاشقِ متنفر بودن از عاشقانِ پرواز


امان از این مردم

که با دهان های دوخته از ترس،

با مشت های آلوده به خشم،

بر دهانِ آن‌هایی میزنند که از سکوت فراری‌اند


و این است رسم بی رحمانه‌ی مردم این شهر

خصمانه با پرواز و فریاد

عاشقانه با سقوط و سکوت

وای بر ما عاشقان پرواز،

پر از فریادهای بی داد.


+ عکس از روستا؛ میخواستم عکسای بیشتر بذارم، ولی حوصله آپلود و حجم بالای عکس‌ها  ر نداشتم. عکسای بیشتر در کانال

  • Neo Ted

خدا با اون عظمتش،

 این همه‌ گناه،

از این همه آدم،

که طی همه‌ مدتِ عمرشون انجام دادند رو،

تو یه لحظه میبخشه،

ما که از خدا بزرگتر نیستیم؟! هستیم؟! 

پس چرا نبخشیم؟!

خدا میبخشه، ما نبخشیم؟!

+

تو این شب‌های عزیز که خدا مشغول بخشیدن ما آدم‌های سر به هواس، ما هم یه سر به کینه‌های خاک خورده و یا تازه‌مون بزنیم و ببخشیم. یکم، اندازه خودمون شبیه خدا بشیم. ببخشیم، تا بخشیده شیم، این یک چرخه‌ی عادلانه‌س. من ر هم ببخشید‌ اگه باعث رنجش‌تان شدم.


به رسم این شب ها، التماس دعا

  • Neo Ted

ارزش تو لغت‌نامه به معنای بها و شایستگی و قدر آمده. یعنی همه‌ی ما آدم‌ها به اندازه‌ای بها، ارزش، قدر و شایستگی داریم که خب این مقدار متناسب با شخصیت، تفکرات و عقاید، رفتار و خانواده، ثروت و سواد، شعور و فرهنگ توسط بقیه‌ی آدم ها مقدار سنجی میشه. پس همه‌ی ما ارزش خودمان رو داریم و بقیه هم با مقدار متغیر واسمون ارزش دارن. حالا این وسط یه مسئله‌ای هست به اسمِ ارتباط. یعنی آدم ها با مقدار ارزش های متفاوت با هم ارتباط برقرار میکنن. یه عده با هم دوست و رفیق میشن، یه عده عاشق هم میشن، یه عده همکار و عده‌ای هم ناخواسته خانواده. این روابط بطور متوازن و متقابل برقرار و جاری‌ هستن تا وقتی که یه مشکلی پیش میاد. توازن و تقابل ارزشگذاری ها در روابط بهم میریزن. یکی از طرفین به اندازه‌ی کافی بها، شایستگی و قدر طرف مقابلش رو نمیدانه! و آگاهانه و عامدانه کوتاهی و غفلت و بی تفاوتی میکنه! و طرف مقابل تمام سعی خودش رو میکنه تا این توازن برقرار بشه و موفق نمیشه! چون این ترازو دو کفه داره! کفه‌ی من و کفه‌ی طرف یا طرفین مقابل من. من نمیتانم جور کفه‌ی مقابل رابطه‌ی مورد نظرم رو هم بکشم! اگه فکر میکنید این یادداشت قراره حالا حالا ها ادامه پیدا کنه، سخت در اشتباهید. چون پایان این یادداشت گره خورده به پایان اون رابطه‌ی نا‌متوازن و یک طرفه! اون رابطه کارش تمامه! من واسه کسی که برای وقت و عمر، فکر و احساس، هزینه و رفاقتم ارزش قائل نشه، متقابلاً ارزشی قائل نمیشم! چرا؟! چون خودم رو دوست دارم! چون عزت نفسم رو دوست دارم و نمیذارم کسی تحقیرم کنه! چون زندگی و فکر آزادم رو دوست دارم و اجازه نمیدم چنین روابط و آدم‌هایی فکر و زندگیم‌ رو مختل کنن! اگه اونا بها و شایستگی و قدر من رو نمیدانن، من خودم ارزش خودم رو میدانم و براش احترام قائلم و اجازه نمیدم بقیه خدشه دارش کنن! چرا؟! خا من خودم رو دوست دارم.

تِمام!

  • Neo Ted

پدر بزرگ بنده ( یا همون بابو عه خودمان ) که همراهِ مادر بزرگمان ( یا همون ننه‌ی خودمان ) ساکن‌ روستا هست، اعتقاد داره که آدم هرچی صاحب دختر میشه، باید اسمش رو بذاره فاطمه! عمق و ژرفای این اعتقاد به حدی هست که از سمتِ ۵ نفر از ۶ فرزندش، صاحب یک عدد نوه‌ی دختر به اسم فاطمه شده و اون یه فرزندش هم که فاطمه تولید و تدوین نکرده و پدر بزرگ ما رو نا امید کرده، کلاً دختر نداره! و البته بنده معتقدم اگه منع قانونی جلوش رو نمیگرفت و ثبت احوال محدودیت نداشت، اسم یکی از دو پسرِ اون فرزندش رو هم فاطمه میذاشت! برش و نفوذ و قدرتِ حاکمیتیِ پدر بزرگ بنده اونقدری بود که دو دامادش رو هم مجاب کنه اسم دخترهاشان رو فاطمه بذارن! ولی خب اونموقع که با لابی و نفوذ سیاسیش دخترها رو یکی پس از دیگری فاطمه مینامید، فکر تجمع متمرکز این فاطمیون رو نمیکرد! جایی که در مراسم افطاری امشبمان اگه مثل بنده خلاق و داغان باشی، با بانگِ بلندِ فاطمه، به صورتِ همزمان و یکهویی پنج فاطمه رو مجاب به پاسخگویی میکنی و باعث اوِر دوز و گیرپاژ چند تن از فاطمیون میشی! 

راستی! پدر بزرگ عزیز دلِ بنده خودش صاحب دو عدد دختر است که از قضا اسم هیچکدام فاطمه نیست!

  • Neo Ted


۱. شاید باورش برای غیر شمالی ها سخت باشه، ولی این منظره بغل دستِ دانشگاهمانه.

۲. با دوچرخه دانشگاه رفتین؟! برید. خیلی حال میده. مخصوصاً اگه هدست رو گوشتان باشه.

۳. یکهو هوس کردم عکس هنری-فلسفی بگیرم. زیاد تو لایه‌های مفهومی عکس فرو نروید! کمرتان خواهد گرفت.

  • Neo Ted

دیشب بعد از افطاری، و بعد از دور همی‌ای که در خانه‌ی پسرخاله-دخترخاله داشتیم، در ماشین و راه برگشت به سمتِ خانه بودیم که خواهرمان هوسِ جیگر کرد. سرِ ماشین را به سمتِ جیگرکیِ تازه احداث شده در نزدیکیِ خانه‌مان کج کردم و به همراه مادر و خواهر و برادر، به آنجا رفتیم. پیاده شدم به قصد خرید پنج عدد سیخ مخلوط از برای رفع هوس خواهرمان. وارد جیگرکی که شدم فضای جالبی برایم شکل گرفته بود. یک خانم بادبزن بر دست در برابر منقل در حال باد زدن جیگر و چربی ها بود و با یک دست هم عرق هایش را پاک میکرد و چشمانش را بخاطر گرما و دود مچاله میکرد، یک خانم هم جلوتر، پشت میزی نشسته بود و با چاقوی تیزی سرگرم ریز ریز کردن جیگرها بود. مردی هم بر روی دیوار، درون برگه‌ی مجوز کسب، به عنوان رئیس آن جیگرکی لبخند میزد. تصوراتم از جایگاه یک زن در جامعه را از مغزم کنار زدم، سعی کردم با واقعیت کنار بیایم و جلو رفتم، خندیدم و از خانم پرسیدم: مخلوط سیخی چند؟! او هم لبخندی زد و گفت:  قابل نداره. دو و پونصد.

  • Neo Ted

خب! طبق آمار رسمی، مردم ما در حال خود خفه‌گی دسته جمعی هستند. مردان با دود خودشان‌ رِ خفه میکنن، زنان هم با مواد آرایشی!  یه خدا قوت درست و حسابی به خودمان بدهکاریم! خدا قوت هم‌ وطن! خفه نشی دلاور!

+ آمارها واسه حدود دو سال پیشه! اوضاع حال حاضر که کلاً...

* یه چیزی درمورد آرایش بگم. نظر شخصیمه. امیدوارم به کسی برنخوره که اگه هم خورد اهمیتی نداره. چون حرف بدی نیست. آرایش اونم با حجم و غلظت زیاد، یکی از بزرگترین دروغ‌هاییه که یه آدم‌ میتونه به خودش تحمیل کنه. شایدم‌ یه جور توهمِ موقتیِ زیبایی که با یه تیکه دستمال و یه لیوان آب محو میشه. و آدم‌ها با دلخوشی و افزایش اعتماد به نفس و این قبیل دلایل، سعی در توجیه کردن این دروغ و توهم دارن.


  • Neo Ted