- ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۴۵
تاریخ کشور ما پر است از زنانِ شجاع و جسوری که پا به پای مردان، تاثیر گذار و ارزشمند بوده اند، حتی اگر آنطوری که باید، به حقشان نرسیدند و گمنام ماندند. گمنام ماندند و در حقشان جفا شد، ولی چیزی از درخششِ گرما بخششان در آسمانِ پر ستارهی تاریخ کم نمیشود! که خیلی هایشان ستاره بودند و بسانِ مردان، پای به پای، جنگیدند، و عدهای هم خورشید بودند و از قِبلشان، آسمانی گرم و روشن شد. تهمینه و آتوسا و ماندانا و کاساندان و الخ در تاریخ کهن کشورمان، و اختر نیازپور و سید زهرا حسینی و ناهید فاتحی در تاریخ معاصر درخشیدن و نامشان ( امیدوارم ) جاویدان است. هنوز حماسه سازی دختران فوتسالیستمان در مسابقات آسیایی را فراموش نکردهایم. ( امیدوارم ) این ها را نوشتم که بگویم زنان و دختران ما ترسو نیستند! از زمانِ هخامنشیان پِیاش را بگیرید تا قبل انقلاب که زیر شکنجههای ساواک نماد مقاومت بودند، و یا بعد انقلاب و جنگ هشت ساله که نشانِ شرافت و شجاعت بودند. و یا الان که در سخت ترین شرایطِ اقتصادی، داریم زنان و دخترانی که سرپرست و نون آور خانوادهشان هستند. زنان و دختران ما شجاع هستند و همیشه بر این ادعا مهرِ تایید زدهاند. در جنگ با خونشان و در برابر عُرف های نشات گرفته از تعصبات کور، با تابو شکنی های جسورانه. زمانی که خیلی ها معتقد بودند جنگ کار زن نیست، در جنگِ هشت ساله مبارزانِ زن داشتیم. در دورهای که عدهای با ادعای غیرتِ بی معنی، زنان را از کار منع میکردند، حصارِ توهماتِ واهی را شکستند و وارد بازار و مسائل اقتصادی و اداری شدند. در برابرِ ظلم و بی مهری هایی که بر حقشان روا میداشتند، سکوت نکردند و حقشان را مطالبه کردند. زنان و دختران ما سال هاست دیگر راکد و ساکن نیستند! به سادگی از حقشان نمیگذرند و سکوت نمیکنند! در این میان یک مسئله در رابطه با حقوق زنان همچنان مسکوت مانده است. مسئلهای دردناک و پر از فریاد های مظلومانه. تجاوز همیشه وحشتناک بوده است. عملی وحشیانه و به دور از چهارچوب و مرز بندی های انسانیت. هرچند یک حیوان هم آنقدر پست نمیشود که به زور و بر خلافِ خواستِ حیوانی دیگر، آن را مورد تجاوز قرار دهد. ولی این خاصیت انسان است. انعطاف از پست ترین موجود جهان تا اشرف مخلوقات. و دختران و زنانی که اسیرِ پست فطرتیِ وحشیانهی انسان نماهایی میشوند که به جنون رسیده و از مرتبهی انسانیت نزول کرده و پست تر از هر موجود دیگری شدهاند! تجاوز دردناک و وحشتآور است، ولی درد آور تر از تجاوز، خفقان و سکوتِ دختران و زنانی است که مورد تجاوز قرار گرفته اند. خفقانی که در اکثر مواقع از سمتِ جامعه و تعصباتِ سرچشمه گرفته شده از عرف و قوم و قبیلهای بوده است. این حسِ سرکوب و خفقان از درون به جانِ قربانیان تجاوز میافتد و گاهی آن ها را تا آغوشِ سردِ مرگ میکشاند! چند روزی میشود که مسئلهی تجاوز به دخترانِ ایرانشهری مطرح شده است و فارغ از صحت و سقمِ تعدادِ قربانیان، یک مسئله روشن است و آن نیازِ دوبارهی دختران و زنان ما به شجاعت! شجاعتی که سبب شود بار دیگر تابو شکنی کنند و این بار سد و حصارِ محکم و بی رحمانهی نادرستِ عرف و تعصباتِ غلطِ مذهبی و قومی-قبیلهای را بشکنند و باز هم سربلند شوند! راهی را به دادگاهها باز کنند که هزاران نفر از همجنسانشان به دنبالشان فریاد جنایتی را سر دهند که بر جسم و روحشان خدشه انداخته است. این سکوت و خفقان جهانیست! تمام زنان و دختران دنیا درگیر این سکوتند! توجیهی که مرز نمیشناسد آبروست! آبرو برای همه مهم است و غلط هم نیست! ولی چیزی که اشتباه است، گره زدن حقجویی و مجازاتِ پست فطرتانِ متجاوز به آبروست؛ که جز ادامهی این خفقانِ مرگ آور و رشدِ درختِ کثیفِ تجاوز با میوههای سمی، ثمرهای ندارد!
از وقتی یادمه و تونستم با پاهام بِدَوَم، از وقتی با توپ آشنا شدم و فهمیدم این گردالیِ پلاستیکی چیه، داشتم فوتبال بازی میکردم؛
یکی از لذت های غیر قابلِ تکرارِ زندگیم، تیکه پاره کردن و به آتش کشیدنِ کتاب ریاضی های دورهی ابتداییم بود؛ اونم بطورِ متمرکز و دسته جمعی به همراه نیمی از همکلاسی ها پس از امتحانِ پایان ترم؛ و قضیه وقتی جالب میشد که نیمی از اون نیمی از همکلاسی ها، پس از نابود سازی و امحای کتابِ منحوسِ ریاضی، دچار شک و تردید میشدیم که اصلاً اون امتحان رو قبول میشیم یا نه؟!
در بندرِ بادگیرِ موهایت،
لابلایِ موج های فیروزهایِ دامنِ چین چینت،
تمامِ رویاهایم،
دمپای شلوارشان را بالا زده،
با شور و شوقِ کودکانه،
دوان دوان به سمتِ دریای وجودت روانه شدند؛
و من خیره به ژرفایِ جذابِ چشمهایت،
فراموش میکنم هنوز به رویاهایم شنا نیاموختهام؛
زل زدهام به غرق شدنِ رویاهایم و یک چیز به ذهنم خطور میکند که راست گفتهاند:
هیچ کار خدا بی حکمت نیست!
حکمتِ ناتوانیِ رویاهایم در شنا، حل شدنشان در تعبیرِ رویای بیداری هایم بود.
و خوب که از خلسهی تعبیر رویایت بیرون میآیم میفهمم، من خودم هم شنا بلد نیستم...
+ به دعوت از حوا خانم
++ عادت ندارم با خودم کسی ر ببرم مهمانی :)) فلذا کسی دعوت نیست. خودم هم افطاری بهم نرسید تازه!
سلام
قصد دارم در کنارِ پسر تاریکی، بطور موازی یه داستان دیگه رو هم شروع کنم که اون هم از قضا رمز دار خواهد بود؛ دوست ندارم هرکی از اینجا رد شد بتونه بخوندش. اگه تمایل به خوندنش دارید همینجا اعلام کنید تا وقتی منتشر شد رمزش رو بفرستم واستون.
به واسطهی بی ادبیِ بقیه، بی ادب نشو
به واسطهی بی فرهنگیِ بقیه، بی فرهنگ نشو
به واسطهی بی وجدانیِ بقیه، بی وجدان نشو
بخاطرِ بی دینیِ بقیه، بی دین نشو
بخاطرِ بیشعوری بقیه، بیشعور نشو
بخاطرِ نامردیِ بقیه، نامرد نشو
بطورِ کلی در واکنش به رفتارهای منفی بقیه، اجازه نده شخصیتت دچار تغییر بشه و تحت تاثیر قرار بگیره! هرچیزی خواستی بشی، مثبت یا حتی منفی، سعی کن خودت بهش برسی! اگه میخوای یه کثافت تمام عیار هم بشی، خودت به اون فهم از کثافت برس و بعد خودت رو توش حل کن! حداقل اینجوری خیالت راحته تحت تاثیر خودت به اون فهم رسیدی، بازیچه نبودی!