درحالی که مراسم تمام شده و سفره ی غذا را پهن میکنند و سپس ظرف های نیمه پرِ زرشک پلو با مرغ را به عشاق تحویل میدهند:
+ داداشته؟!
- نه پس! خواهرمه داره تمارض میکنه! داداشمه دیگه.
+ خا حالا! چرا میزنی؟! واسه چی آوردیش حالا؟! [ یه قاشق غذا میخورد ]
- معلوم نیست یعنی؟! آوردمش که از کودکی با مضامین اسلامی - شیعی آشنا بشه و درسِ آزادگی و ایمان و اعتقاد به خدا بیاموزد و عشق آقا از همین ابتدا در وجودش ریشه بیفکنه! در یک کلام تربیتِ اسلامی از مجرای هیئت! [ به آرامی و با قاشق به سینه ی مرغِ در ظرفِ داداش نزدیک میشود ]
* پیرو خط پستِ قبل باید عرض کنم که ای ملت! غذا کم میریزن تو بشقاب ها! ملت سیر نمیشن به مولانا! خودِ امام حسین هم راضی به گرسنه بودن دوست دارانش نیست! حالا من داداشم رو با خودم میارم! همه که داداش ندارن دوستِ عزیز! گرسنگیش ر باید ملت بکشن، یه عده از ریخت و پاش تو مجلس امام حسین حرف بزنن! خیلی داغانید وجدانأ!
* در مورد قضیه داداشم و گوشتِ غذاش جدی نگفتما! به همین سوی چراغ! [ چراغ میپوکد ]
* ولی واقعأ التماس دعا واسه همه و مخصوصأ من!
- ۱۷ نظر
- ۰۳ مهر ۹۶ ، ۲۲:۴۱