Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

۳۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

احترام به عقاید و سلایق و آزادیِ عملِ اشخاص جا خودش! ولی اون خانمی که نگهداری از گربه و سگ رو ترجیح میده به بچه دار شدن و مادری کردن واسه اون بچه که مبادا استایل و فرمِ بدنش بهم بریزه و از شیرِ خودش بده به بچه و سر درد بگیره از گریه هاش و بو بگیره از پوشک عوض کردنش و اینا، از اساس لیاقت و ارزشِ مادر شدن رو نداره. یجورایی کلأ بهش نمیاد مادری کردن واسه یه بچه! لیاقتش همون مادری کردن [البته مادری کردن به قول خودش] واسه گربه و سگه! البته اون مادری کجا و این مادری کجا! چه بسا همون خانمی که گربه و سگ نگه میداره خودشو مادرِ اون سگ و گربه میدونه و این خودش یه نوع توهین و حتی فحشِ سنگین به مقام و جایگاهِ مادره و من این توهینو هضم نمیکنم! تو میخوای گربه و سگ بزرگ کنی به خودت مربوطه و لیاقت و ارزشت! چرا مقام و جایگاهِ کلمه ی مادر رو به سخره میگیری و توهین میکنی داغان؟؟؟ 


+ الآن یه سری میان میگن به آزادی بیانِ[!] ملت توهین نکن ;)) 

  • Neo Ted

+ یه توضیح ابتدای پست بدم! تصمیم گرفتم حالا که فصل اولِ پسرتاریکی تموم شده هرچند وقت یه بار از یکی از دنبال کننده های پسرِ تاریکی درخواست کنم در قالبِ پستِ مهمان حس و حال یا برداشت های شخصیش رو با هم تلفیق کنه و واسم بفرسته تا اینجا منتشر شه تا با تفکرات و برداشت های مختلف آشنا بشیم.

قسمتِ اول به روایتِ گیس گلاب خاتون:

همه جا در تاریکی گم شده بود. به هر سمت چشم می چرخاندم باز هم فقط تاریکی بود و تاریکی. ترسیده بودم. دستانم یخ کرده بود. بی قرار مدام دنبال نور میگشتم. صدای اطراف لحظه به لحظه دور می شد. من فریاد می زدم تو را به خدا نروید. آن ها نمی ترسیدند. من اما با آن دستان یخ کرده سرجایم میخکوب شده بودم. فریاد زدم. خواهش کردم. هیچ کدامشان گوش ندادند. به من می خندیدند. فقط می خندیدند و صدای خنده شان دور و دورتر می شد. پاهایم می لرزید. دستانم می لرزید و داشتم بلند بلند گریه می کردم و فریاد می زدم. همه تنهابم گذاشتند. تک تکشان. صدای تک تکشان کم کم محو شد. من تنها شدم. نشستم روی نمناکی زمین. به رو به رویم نگاه کردم. و از حس تنهایی بین آن همه تاریکی بغض کردم. زندگی آمد نشست روی قفسه ی سینه ام و نفس کشیدن برایم سخت شد. دستانش را حلقه کرد دور گردنم. به تدریج فشار را بیشتر کرد تا کم کم خفگی تمام وجودم را بگیرد. کم کم خفگی داشت تمام وجودم را می گرفت. به همین راحتی. 

  • Neo Ted

از من گذشت من هم از او بگذرم ولی

با چون منی به غیر محبت روا نبود

#سعدی

+ ینی به همین آسونی آدمو به یه پاستیل ترجیح میدن میرنا :| ;))))

آیا این بود عشق؟؟؟ این بود وعده ی ما؟! "وعده ی ما 22 بهمن سر صندوق های رأی گیری راستی!" ای اوف بر اون عشقی که یه پاستیلِ پلاستیک طور هووش میشه :)))) 


باحال باشیدا ;)



  • Neo Ted

اسمش رها است. دختری بیست و یک ساله با رویاهای بی مرز و به عقیدهٔ دیگران احمقانه. شلخته با موهای فرفریِ اکثرأ در هم گره خوردهٔ مشکی و لباس های گشاد که دلیل خوبی برای غرغرهای مادرِ وسواسی اش است که چرا موهایت را شانه نمیکنی؟! این چه لباسی است که پوشیدی؟! و عکس العمل رها در برابر غرهای مادرش که لبخندی ملیح و لحظه‌ای بازی کردن با گره های موهایش است.  همیشه به بیخیالی در خانواده شهرت داشته و همین ویژگی باعث تولد رویاهای بی مرز در ذهنش شده است. رویای بی مرزی که از ابتدا بر رویش تأکید دارم، رنگ و بوی آسمان دارد و آسمان، بارزترین نماد عدم محدودیت و بی نهایتی است. رها، همان مو فرفریِ قد کوتاهِ چشم درشت، شاید قدش کوتاه باشد و دستش به آسمان نرسد، ولی رویایی در سر دارد که نوید لمس آسمان را میدهد. رها از کودکی و از زمان دیدن کارتون گوریل انگوری، آبستن رویای پرواز شد. رویایی که تولدش از همان کودکی مسبب تمسخر و طرد شدگی از سوی دیگران بود. ولی رها به دنیا آمده بود که به رهایی برسد و لازمهٔ رسیدن به این هدف هم رهایی از قفس محدود کنندهٔ زبان دیگران بود. حال دلیل بی خیالی های همیشگی او را می‌فهمیم که چرا گیر دادن های پیاپی مادرش بخاطر شلختگی و بحث و درگیری های لفظی با پدرش بر سر درس نخواندن برایش اهمیتی ندارد و حتی تنها شدن بخاطر بیان تفکراتش در دانشگاه هم او را از رسیدن به رویایش نا امید نساخته! رهایی از اسارت قفس فکری دیگران، مستلزم بیخیالی در موضوعاتی است که دیگران توقع دارند تو آن ها را انجام ندهی ولی خودت به غلط نبودن آن ها ایمان داری و لذتِ انجام دادنشان را دلیلی برای بلوغ رویاهایت میدانی. 

رها خیلی زیبا نبود، ولی تفکر خاصی داشت که فقط عده ای خاص درکش میکردند و به همین دلیل در دانشگاه هم تنها بود و دوست خاصی نداشت.  او قطب منفی ای بود که فقط یک قطب مثبت جذبش میشد! قطبی که تفکر محدودیت ناپذیر رها را درک کند. کمتر کسی از رویای پرواز او بی اطلاع بود و کمتر شخصی هم پیدا میشد که او را بابت کنفرانس ها و مقالات و تحقیقاتی که درباره پرواز انجام میداد مسخره نکند! گذشت و گذشت تا اینکه روزی پس از کنفرانس رها که طبق معمول در مورد رویای پرواز انسان طرح ریزی شده بود و مثل همیشه به دلیل شلوغ کاری های عده ای نیمه تمام رها شده بود، شاهین همکلاسی رها، به سراغش رفت و گفت: «رویای پرواز انسان شاید احمقانه به نظر برسه، ولی نه برای افرادی که به پرواز ایمان دارن! بلکه برای انسان های احمق هستند و حماقت از تفکر بستهٔ انسان هایی سرچشمه میگیره که خودشونو وابسته به هرزه گویی های بقیه میکنن و به نیروی بی نهایت درونیِ انسان ایمان ندارن.

  • Neo Ted


«اوصیکُم بِتَقْوَی اللّه‏ وَ نَظمِ اَمْرِکُم؛ شما را به پرهیزکاری و نظم در کارها سفارش می‏کنم»

امام علی(ع)


+ ربط تصویر و عنوان و حدیث رو خودتون دریابید دیگه ;))

+ امشب ساعت یازده یه داستان کوتاه منتشر میکنم. خیلی وقت بود داستان کوتاه ننوشته بودم : )

+ بخش آواتِد و اتاق فکر هم بروز رسانی شده. دوست داشتید سر بزنید.

  • Neo Ted

چیزی که اکثر اوقات و در برابر سختی ها و بدبختی های زندگی میگم: 

گورِ بابای غم

من میرسم به چیزی که لایقم!


+ ترجیحأ گوش نکنید:


  • Neo Ted

اصولأ ثبات چیزِ خوبیه؛ ولی توی دوتا موضوع اصلأ توصیه نمیشه؛ چون اگه ثبات داشته باشن و به سرعت عوض نشن، گندشون در میاد و غیرقابل تحمل میشن! یکی پوشکِ بچه، یکی هم سیاستمدار ها! درمورد پوشک که خب مقیاس های گندش محدود و مشخص و قابل پیش بینیه! یه دو سه وجب پوشکه دیگه! ابعادِ گند زدگی مشخصه و میشه رفعش کرد! ولی یک عدد سیاستمدارِ داغان وقتی یه پستی رو اشغال میکنه"شما فرض کنید نماینده ی مجلس" حجمِ گندی که میتونه بزنه، قابلیتِ گرفتگیِ گریبانِ هشتاد میلیون انسان رو داره! یعنی با فرمانِ مغزش به نوکِ انگشتِ اشاره ش و تحمیلِ فشار به اون دکمه ی روبروش میتونه گندی بزنه که ابعادش به وسعت هزار و ششصد و هشتاد و چهار کیلومتر رو در بر میگیره و تا چند سال اثراتش، خِره ملتو ول نمیکنه و بهشون فشار میاره! از همین جهت تعویض دائمی و بدونِ وقفه ی این گروه از سیاستمدار های داغان حتی به تعویض پوشک نوزادان هم اولویت داره!

  • Neo Ted

+ جووووووونز! اینو ببین داداچ! 

- کدومو میگی تو؟! اون راکونِ؟! 

+ خال خالکم؟! حالت خوبه؟! آخه راکون دیدن داره؟! مرگِ گور خر! راکون آخه؟! اونو که هیچکی جرئت نزدیک شدن بهشو نداره! توی شورش های جنگلی به عنوان گاز اشک آور ازش استفاده میکنن داغان! منظورم اون طاووسَس! لامصب عجب پر و کرک و گوشتی داره بی صاحاب! چشممو گرفت و دلمو برد همی! 

- استغفرالعامون خدایگانِ مصر و حیوانات! نفرینِ خوک های بی غیرت بر تو باعد ای چشم هیز! گمشو بیا پایین بی غیرت! یک ساعت فکر میکنم داری افق های دور و قابل دسترسِ دشت و جنگل رو برای برنامه ی دهمِ توسعه آنالیز میکنی ملعون! 

+ جغدِ دانا بازی در نیار دیگه! تازه داره میره آب تنی! اذیت نکن جانِ زریِ فرفریت! دیروز اون جغدِ پیر نذاشت اون آهو عه رو دید بزنم، امروزم توئه دراز قامت گیر دادی! فردا هم حتمأ این تِد میاد میگه: داغانِ بی غیرت! مگه خودت گورِ خوار"گور خر خواهر" و گورِ مار"گور خر مادر" نداری که به ناموسِ حیوانات دیگه چشم داری!! ینی اگه این خرسِ رو مخ بیاد گیر بده ها، جفت پا جفتک میزنم تو پوزه ش! خرسکِ جغد مسلک! خودشو یه روز دیدم داشت کندو عسل میلمباند، همزمان اون خرسِ همسایه شونو دید میزدا! حالا بهش میگم بهم میگه نیتم خیره کذاب! یه روز باید با روباه برنامه بریزیم پته شو بریزیم رو آب!

- چقدر حرف میزنی گور خر! خفه شو بیا پایین دیگه! علنأ منو کردی اسبابِ گناه دیگه! اون از چشم هیزی و بی غیرتیت! اینم از غیبت کردن پشت سرِ تِدِ پاکشلوار"طبیعتأ تِد دامن نمیپوشه خب"! اون خرسِ مظلوم که همه به نیکی و پاکی ازش یاد میکنن ملعونِ کذاب! من خودم از زری شنیدم که یه شب پنج تا خرسِ ماده رو از یخبندان نجات داد و تو خونه ش بهشون پناه داده و خودش رفته تو معبدِ عامون تا پاسی از صبح با جغد به عبادت پرداختیده! بیا پایین حرف مفت نزن کذابِ روباه سرشت! بیا پایین که گشتِ شیرهای خفته رو خبر میکنم بیان بکننت تو گونی ببرنت ها!

+ باشه باباع! نخواستیم اصلأ! میرم تو گله خودمون دنبال جفتم میگردم! فقط بی صاحاب چند بار گمش کردم! الان هم نمیدونم کدومه! بطورِ رندوم و توکل به عامون میرم یکیو انتخاب میکنم دیگه! گردنو بکش پایین برم پِی جفتم!


* و چقدر گورِ خر زیاد شده تو خیابونامون! البته بلانسبت گورخر D:

  • Neo Ted

شنیدین میگن همیشه نیمه ی پر لیوان رو ببین و مثبت اندیش باش و اینا؟؟! و اینکه اگه تو خیابون راه میرفتی یه گنجشک رو سرتون بی فرهنگ بازی در آورد خدا رو شکر کنید که کرگدن بال نداره؟؟؟!! 

مصداقِ بارز و تصویرش میشه این: 

البته اگه از شانسِ من باشه، یه روزی یه جایی بر اثر اختلاط نسل و یا جهش ژنی، یه کرگدنِ بالدار تو دنیا متولد میشه و بطور اتفاقی، خیلی اتفاقی کرگدنِ بالدارِ خیلی بی فرهنگی هم هست و حال و حوصله ی پارک کردن یه گوشه و تخلیه بار نداره و رو هوا اقدام به بی فرهنگ بازی میکنه و من زیرِ حجم آوارِ این بی فرهنگی دفن خواهم شد D;

در این حد خرس شانسم من :)))

  • Neo Ted
به فلسفه ی اسلامیِ زندان که نگاه میکنم، بیشتر شبیهِ یک پاداش است تا مجازات؛ البته اگر طبقِ اصولِ آن پیش رود!
زندان، علی الخصوص سلول انفرادی، میتواند بدل به اتاقِ فکری شود که ما را درگیرِ خودمان کند. تنها خودمان! نه دختر همسایه و تیپ و قیافه اش و نه رفیقِ چندین و چند ساله مان و خراب کاری های همیشگی اش که طبق معمول پشتِ پست و پولِ پدرش، شبیهِ ریزگردِ تنهایی در گرد و خاکِ هوای اهواز است! هیچ کدام از این حواشی برایمان مهم نیست و فقط و فقط به خودمان و اعمال و تفکراتمان فکر کنیم و آن ها را سبک و سنگین کنیم! 
دوری از اجتماع را هم یکی دیگر از سختی ها و مجازات های زندان میشمارند که به نظرم، در حالِ حاضر و با اجتماعِ کنونیِ جهانی، دور بودن از چنین جوامعی امتیاز و نوعی آپشن محسوب میشود که میتوان در زندان به آن رسید و چند صباحی به دور از جمعی دروغگو و دغل باز و احمق زندگی کرد و نفس کشید! البته که همیشه استثنائاتی وجود دارند که در کل گم میشوند!
زندان نوعی پل برای رسیدن به خودِ حقیقی و فطرتِ پاکمان است؛ جایی که میشود با غرق شدن در خودمان، به خدایمان رسید! 
وجود چنین زندان و سلول انفرادی ای را در خانه یمان لازم میدانم! انباریِ تنگ و نمور و تاریکمان مکانِ خوبی میتواند باشد ; )
  • Neo Ted