Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

450 درجه‌ی فارنهایتِ خودم!

دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۵ ب.ظ

حقیقتاً قصد نداشتم در چالشی که خودم راه انداختم شرکت کنم! و بطور داغان‌واری صرفاً میخواستم از تجارب بقیه استفاده کنم و راهی بوجود بیارم که همه از این تجارب ارزشمند بهره ببرند؛ ولی از اونجایی که خانم مستور در حرکتی واکنشی که نشانه‌هایی از داغانیّت درش به چشم می‌آد، به بنده شبیخون زدن و از ایشان رودست خوردم و خودم رو به چالش خودم دعوت کردن! شما فرض کن همه رو شام به صرف کنسرو هویچ(!) دعوت کردم خانه‌مان و یکی از مهمانان پس از میل‌کردن کنسرو و مکیدن نوک انگشتان، خطاب به من که سرمجلس جلوس کردم، خطاب میکنند که بفرما منزل خودتان شام به صرف کنسرو هویچ! خا یکی نیست بگه که بابا! شاید میزبان خودش هویچ دوست نداشته باشه! والاع اسیریم! اسیر! 

جدای از شوخی باید بنویسم که یک مسئله‌ای درست به خدمت دوستان محترم رسانده نشده بود و اون این بود که منظور از کتاب تاثیرگذار صرفاً یک کتاب نیست که تحولات عظیم شخصیتی و تغییر مسیر زندگی کبیری رو به شکل ناگهانی و یکهویی به همراه داشته باشه! طبیعتاً خیلی از افراد هستند که به تدریج و با مطالعه‌ی چندین کتاب دچار یک‌سری تغییرات در شخصیت و مسیر زندگی‌شان شدن و این هیچ موردی نداره. این‌ها رو نوشتم که این سوءتفاهم رفع بشه و مقدمه‌ای هم‌ بشه برای پستِ خودم! چون بنده هم به تدریج و از کتاب‌های متنوعی اثراتی رو دریافت کردم؛ به بیان دیگه‌ای میشه اثراتی کوچیک، از کتاب‌های زیاد که در ادامه به چندتاش اشاره میکنم ولی به چیزی که بطور مستقیم اشاره نمیکنم، تاثیریه که این عزیزان روی من گذاشتن؛ چون توضیحاتم کاملاً کافی و روشن هستند!

۱ و ۲. ناطوردشت (جی‌دی سلینجر) و اتحادیه‌ی ابلهان ( جان کندی تول ):

کسانی که هردو کتاب رو خوانده باشند متوجه شباهت شخصیت‌های اصلی این دو اثر شدن! یعنی شما اگه وارد دنیای این دو کتاب شده باشی، نمیتونی شجاعت و جسارت هولدن و ایگنیشس در خودِ واقعی بودن رو انکار کنی! هر دو در خود بودن، صریح و بدون ادا هستند و براشون اهمیتی نداره ملت درموردشون چی فکر میکنند و چی میگن! هولدن براش اهمیتی نداره بهش بگن بی‌ادب یا ایگنیشس براش مهم نبود دیوانه و احمق خطابش کنن! نمیخوام زیاد وارد داستان دو کتاب بشم، ولی خلاصه بخوام بگم میشه اینکه هر دو در برخورد با بقیه و در جامعه و اجتماع، چیزی رو بروز میدادن که تو تنهایی در برخورد با خودشون بروز میدادن!


۳. کافکا در کرانه ( هاروکی موراکامی ):

کافکا یه پسر ۱۵ساله‌س که یه زندگی مرفه و بدون مشکل مالی رو میگذرونه و بعد از یه اتفاقی متوجه میشه که باید از خانه فرار کنه! خب مفهوم فرار شاید تداعی کننده‌ی ترس و ناتوانی در برابر شدن با یک مسئله‌ یا شخصی باشه! ولی من از این فرار مفاهیم دیگه‌ای رو برداشت کردم. کافکای ۱۵ ساله رو ترسو ندیدم، ناتوان و منفعل ندیدم! من کافکا رو یه پسر جسور و شجاع دیدم که علی‌رغم سن کمش، هوش و ذکات سرشار و قلب و دلی احساسی داره که از ماجراجویی در کیلومترها دورتر از خانه و شهرش ترسی نداره و همیشه برای مقابله کردن با مشکلات آماده‌س! و اگه نیست خودش رو آماده میکنه! کافکا یه پسر باهوشِ احساسیِ مستقله!


۴. درباره‌ی معنای زندگی ( ویل دورانت ):

در این کتاب ویل دورانت که فکر کنم تقریباً همه به واسطه‌ی تاریخ تمدنش، باهاش آشنا باشن، یک‌ نامه‌ی واحد به افراد مطرح زمان خودش، اعم از نویسنده، دانشمند، نقاش، دین‌دار و در آخر یک فرد محکوم به حبس ابد میفرسته و پاسخ‌هاشون‌ رو به اضافه‌ی جواب خودش کتاب میکنه! حالا نامه چیه؟! شامل چندتا سواله! که مضمون اصلی سوال‌ها میشه عنوان کتاب که داداش/آبجی! بگو ببینم در رابطه با معنای زندگی چند چندی؟ چه چیزی باعث شده خودکشی نکنی؟! چرا زنده‌ای؟! تاثیر دین، اگه تاثیری داشته رو زندگیت چی بوده؟! خب باید بگم‌ پاسخ‌های تاثیرگذاری داده شده و توصیه میکنم بخوانیدش! شخصاً هروقت بخوام خودکشی کنم، یه سر به این کتاب میزنم و احتمالاً گره‌ دار رو باز کنم! ضمناً! از شباهت این کار ویل، به چالش قبلی که برگزار کردیم هم نمیشه گذشت! من و ویل از همون بچگی تفاهم فکری زیادی داشتیم! 


۵. مادر ( ماکسیم گورکی ):

تغییر سرنوشت هر قومی، به خودش سپرده شده! و این تغییر و تحول، تاوان سنگینی داره! که اگه توان تحمل و عبور ازش رو نداشته باشی، زمین میخوری و تا ابد بدون رشد و پیشرفت، به دور از عدالت و حقوق طبیعی، در تاریکی و ظلم دست و پا خواهی زد! این سرنوشت قومیه که نمیخواد سرنوشتش رو خودش رقم بزنه!


۶. پیروزی فکر ( اوریزن اسوت ماردن ):

آقا/خانم! فکر ما، مغز ما بیش از اون چیزی که فکر و تصورش رو کنید قدرت داره و این قدرت یعنی اثر مستقیم بر زندگی و آینده‌ی ما آدم‌ها! که خیلی‌هامون ازش غافلیم! فکری که میتونه از ما یه آدم غمگین و ضعیف و سست در برابر اتفاقات زندگی بسازه و یا هم که نه! آدمی شاد و با نشاط و محکم در مقابل دشواری‌های زندگی شکل بده! و این دست خود ماست! البته دست خودمان نه، دست مغزمان!


۷. مردی به‌نام ove ( فردریک بکمن ):

در این رابطه توضیحات آسوکا رو تا حدود زیادی کافی و کامل میدانم.


و در پایان هم دم همگی گرم! 

  • ۹۷/۰۵/۲۹
  • Neo Ted

نظرات (۲۸)

شبیه‌خون؟ :|
پاسخ:
خا حالا :/ :))) شبیخون! فکرم کلاً رفته بود سمت یه چیز دگه! :||

کل پست ر ول کردی چسبیدی به همین :/ منحط پیگیر حاشیه :/ داغان :/
آقا از کافکا خوشم اومد...تاثیرش روی شما چی بود؟! 
پاسخ:
:|| نوشتم که!
[در حالی که با دست چپش هویج می خورد، دست راستش را برون از مرزها و بالای اتمسفر داغانیت تکان می دهد و با حرکاتی باخت دبه مانند فریاد برمی آورد که "راضیم ازتان"] (((((: 
پاسخ:
جبران کنیم! :))
نه خیر نظر خودتونو نسبت به کافکا گفتین. تاثیرش چی بود؟! :| 
پاسخ:
اول کار گفتم که در خلال همین توضیحات اثراتش هم وجود داره :/ :)) خداییش الان من باید بیام بگم که من از کافکا مستقل بودن‌ ر یاد گرفتم مثلا؟! ینی خودتان نمیتانید این ر برداشت کنید؟ :/ :)) از کافکا خیلی چیزا میشه یاد گرفت البته! کامل بگم جذابیت کتاب از بین میره! ولی شاخص ترین چیزی که ازش یاد گرفتم همین شجاعت در برابر استقلاله!
ما بیدی نیستیم که با این جبران ها بلرزیم! ((: 
پاسخ:
خاااع! 
برا من خلال دندون بازی در نیارین. از اول می‌گفتین مستقل. مثن تأثیرش می‌تونس فرار کردن ار خانه هم باشه D:
*می‌خوام بخونمش پس.
پاسخ:
:|
جرئتش ر ندارید! :)))
* خوش بگذره!
حقیقتا میدونستم که الان این ر میگید! /: 
پاسخ:
در پوست خود نگنجید!
منم برام پذیرش این موضوع که فردی تنها و تنها از یک کتاب تاثیر پذیرفته باشه، سخت و غیر قابل باور بود؛ چرا که خودم شده از کتابی خوشم بیاد و تنها یک خطش شده ملکه ذهنم، راهبرم.

مورد  ۴- یاد جناب دچار افتادم با پست های ویل دورانت شون :|
پاسخ:
ولی نمونه‌های زیادی هستند که یک کتاب زندگی‌شون رو متحول کرده!

:)))
بله نمی گنجم! البته نه به این دلیل، به اون دلیل! ∣: 
موفق شدم کتاب پیرمرد ر بگیرم ((: 
پاسخ:
:/
مبارکه! لذت میبرید ازش!
یک کتاب شاید تلنگر باشه اما خواندن چندین کتاب حول محور همان موضوع کتاب اول می تونه مسیر رو بالکل عوض کنه
مثل کتابای سلام بر ابراهیم یک و دو و در کنارش کتاب پنجشنبه فیروزه ای که واقعا تاثیر زیادی روی من گذاشتن.
پاسخ:
این تجربه‌ی شخص شماست! :))
بنویسید ازش خا!
  • سِـــــــد جَــــــواد
  • چطوره اسمش رو بگذارید چالش رمان و داستان
    نه کتاب!
    پاسخ:
    نه خوبه همین.
    احتمال داره بنویسم😌😂
    پاسخ:
    ننوشتی هم ننوشتی! اهمیتی نداره! :))))))
    جالب بود کتابای خودتونم :)
    خصوصا کافکا در کرانه :)

    + راسی چرا عنوان چالش ۴۵۰ درجه بود؟
    پاسخ:
    کلاً تمام‌ چیزایی که به من ارتباط دارن جالب و باحالن! :)))

    + :|| نوشتم که توضیح نمیدم که :/ :))) ولی خب واسه راهنمایی میشه گفت که ۴۵۱ درجه‌ی فارنهایت اسم یه کتابه! ۴۵۱ درجه یه عدد خاص واسه یه فرآیند شیمیایی‌ایه! :)) ۴۵۰ درجه باز خودش یه موردی داره که نمیگم! :)))) دوست دارم خودتان بفهمید.
    برای خودم مهمه نوشتنش نه برای شما!! :)
    پاسخ:
    از الکی :))

    منتظریم.
    کلا شما درجه خودشیفتگی تون یکم بالاست :))

    عه توضیح نمیدین؟ یادم نبود :دی
    آره اسم کتابشو شنیدم، در مورد کتاب سوزی هم هست.
    خب یه حدسایی زدم، مرسی :)
    پاسخ:
    بنده به حقایق موجود نزدیکم! :)))

    آره آره :)) ولی به کسی نگید بین خودمان باشه :)))
    حقایق موجود از شما دورن شاید :دی 

    + شوخی :)
    پاسخ:
    ولی من بهشان نزدیکم! :)))

    + جدی! :)))))
    اصن هرچی شما میخواین‌ نزدیک بشین، دور میشن اینا :دی

    :)))
    پاسخ:
    عجب داستان پیچیده‌ای شده! :)))
    خوشحالم که اغلبش رو خوندم فقط یه حسرت کوچولو بابت اتحادیه ابلهان دارم
    پاسخ:
    اگه ناطوردشت ر دوست داشتید، از دستش ندید اصلا! چون که طولانی‌تره، قطعاً به مدت طولانی‌تری لذت خواهید برد!
    نه من خیلی طرفدار ناطور دشت نیستم. حس میکنم باید توی سن کمتری می خوندمش. وقتی که آدم بتونه با هولدن دیوانه بازی بکنه و هم ذات پنداری  بکنه
    پاسخ:
    نه ربطی نداره به نظرم! اگه به این دلیل میخواید نخونیدش به نظرم از دستش میدید! :)) ایگنیشس نسخه‌ی بزرگتر هولدنه! 
    خوندمش قبلا :)
    ولی بیشتر از دستش عصبانی بودم موقع خوندنش تا اینکه خوشم بیاد از شخصیتش
    پاسخ:
    اتحادیه رو گفتم! :)

    خا مشخصه نویسنده کارشو بلد بوده! :))
    یکی از ویژگیاتو شناختم😁
    فهمیدم اهل کجایی
    پاسخ:
    کجا؟
    نه اتحادیه رو که گفتم جزو حسرت هامه حتما میخونمش:)
    پاسخ:
    خوبه خوبه :)) 
    ولی این خا رو فقط بجنوردیا میگن هیچ جا دیگه پیدا نمیشه
    (از تاثیرات دوست بجنوردی داشتن)
    پاسخ:
    فقط؟! :)) شما شمال نیامدی گویا و حتی رفیق شمالی نداشتین! :))
    مرسی ایده ی چالش :-)
    پاسخ:
    نوش جان  :))
  • آفتابگردون...
  • ای غربزده! یه کتاب فارسی نبود بین اینا بگین؟ آدم چقدر باید تو کار بلاد کفر و کتاباشون باشه؟
    پاسخ:
    کتاب‌های فارسی که دم دستن دگه! آدم باید جهان نویسنده‌های خارجی ر مطالعه کنه! :)) 
  • آفتابگردون...
  • همچین میگین فارسیا دم دسته انگار خارجیا رو پاشدین رفتین از اون سر دنیا با الاغ شتر اوردین و طی مراحلی طاقت فرسا ترجمه نمودین:)
    مثلا میگفتی چه فرقی میکنه کتاب کتابه دیگ:/ بیشتر قانع میشدم!
    ولی الان نوچ! هیچ جوره احساس قانعیت ندارم ای غربزده منورالفکر چهار درصدی :/
    پاسخ:
    منظورم تفکر و فضای کتاب‌هاست! :)) فرهنگ کشورها و ادبیاتشان.
    فکر میکنم از قشنگترین چالش های بیان بود :) 
    پاسخ:
    نظر لطف شماست :))
    به نظرم تجربه و بازدهی مثبت و بدردبخوری داشت که میتونه خیلی‌هامان رو تکان بده! چالش قبلی هم همینجوری بود به نظرم. و اینکه خوش‌آمدید! :))
    قبلی و ندیدم متاسفانه، اینو هم وب به وب دنبال اسمش اومدم (جذاب بود) دیدم که چقدر قشنگه، یه تلنگره واسه بیشتر کتاب خوندن
    مرسی :)
    پاسخ:
    قبلی هم یه تلنگر بود واسه زندگی کردن.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی