چرخه ی سکون
دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۴۰ ب.ظ
این پایین، زیر زمین و توی معدن، از امکانات روشنایی، فقط فانوسش رو داریم. اونم دائمی نیست؛ خیلی از مواقع بر اثر ریزش سنگ و دیواره های معدن، فانوس ها نابود میشن؛ این چراغِ لعنتیِ روی کلاهمون هم همیشه ی خدا سوخته س؛ فقط همون یه ماهِ اول رو خوب کار میکنند؛ از این چینی های خیر ندیده هم فقط جنس های بدرد نخورشون به ما میرسه و حتی این جا، زیر زمین و تو عمق هفتصد و خورده ای متری هم دست از سر ما برنمیدارن! همه ی این مسائل دست به دست هم دادن و بهم گره خوردن که وقتی فانوس ها از کار میفتند، تاریکی مطلق توی معدن حکم فرما بشه و چشم، چشم رو نبینه که خوبه، حتی چشم، دماغ و دهان و ابرو و حتی کله هم نبینه! اینجاست که کار تعطیل میشه. همه چیز تعطیل میشه. بس میشینیم تا یکی از بیرون بیاد و فانوس های جدید کار بذاره. تو این مدت تنها کاری که میکنیم همون نشستنه که گفتم؛ یه گوشه ی امن رو با دست هامون پیدا میکنیم و میشینیم؛ میشینیم و نفس میکشیم. اگه کسی دور و اطرافمون باشه، صداش رو شناسایی میکنیم و چرت و پرت میبافیم که وقتمون بگذره؛ اونقدر میشینیم و نفس میکشیم و درمورد مسائل مسخره و بی اهمیت چرت و پرت میبافیم که یه ناجی بیاد و فانوس رو کار بذاره و نجاتمون بده از تاریکی مطلق. این عادتِ ما شده. از دست دادنِ روشنایی، تاریکی مطلق، نشستن، نفس کشیدن و چرت و پرت بافتن های بیهوده، تاریکی مطلق، انتظارِ راکد برای رسیدنِ منجی، روشناییِ موقت، ریزش، تاریکیِ موقت و ... این عادتِ ما شده! عادتِ ما! ما به این چرخه عادت کردیم و هیچکس هیچ تکونی نمیخوره! تضادِ این چرخه توی سکونشه، توی چرخششه؛ چرخه ای که میچرخه، ولی ساکن و راکده.