ریشه
امروز به همراهِ خوزه مشغولِ حفاریِ معدن بودیم؛ خوزه چهل و سه سالشه و دوتا بچه هم داره. نسبتأ بلند قامته و تو پُر. اینجا، این پایین همه سیاه پوستیم. فارغ از نژاد و اصل و نسب هایِ مسخره که آدم ها رو دسته بندی میکنن، بسته بندی میکنن، برچسب های سیاه و سفید و سرخ و زرد میزنن و میذارنمون تو جعبه های از پیش ساخته شده و کثیفِ ذهنیشون و قضاوتمون میکنن؛ از روی نژاد و رنگِ پوست و چشم و موهامون. ولی خب خوبیه این پایین اینه که همه یه رنگ و متحدیم؛ حداقل تو ظاهر. داشتم درموردِ ظاهرِ خوزه حرف میزدم. اون خارج از این پایین، اون بالا هم سیاهه. اون سیاه پوسته و طبقِ تعریف های خودش، اجدادش از برده هایی بودن که واسه کار به آمریکای تازه کشف شده برده شده بودن. اینا اصلأ مهم نیست. ظاهرِ همه ی دوستام و همکارانم رو بهتون خواهم گفت، فقط بخاطرِ اینکه اول از همه ذهنیت و تصویر سازیِ مناسبی داشته باشید و دوم هم اینکه بگم اینا همه ش کشکه! اهمیتی نداره من سفید باشم یا سرخ یا سیاه یا هرچی. مهم رفتار و منشِ ما به اصطلاح آدم هاست. تو اگه یه سفیدِ بورِ چشم آبیِ بیشعور باشی، تنها چیزی که واسه من مهمه و به چشم میاد، بیشعور بودنته! نه باقیِ چیزایی که گفتم. امروز یه اتفاقی افتاد که درموردِ خوزه هم به همین نتیجه رسیدم. درحالِ حفاریِ دیواره ی معدن بودم؛ با کلنگ. خوزه هم کنارم داشت زمین رو میکَند. داشتم با کلنگ محکم به دیوار میزدم که یهو بعد از برخوردِ نوکِ کلنگ به دیواره، یه تیکه ذغال سنگ پرت شد به سمتِ خوزه و خورد به گونه ی چپش. کاملأ تصادفی. یهو هیلتی رو پرت کرد زمین و شروع کرد فحاشی کردن به من که چرا ذغال سنگ پرت کردم طرفش و مواظب نبودم. یکم دیگه میگذشت میخواست بیاد کتکم هم بزنه حتی! ولی من پیشدستی کردم و ازش معذرت خواستم. چند بار واسش توضیح دادم که عمدی در کار نبوده و بطورِ تصادفی این اتفاق افتاده. چند بار ازش عذر خواستم و ببخشید گفتم. یه لحظه آروم شد و بدونِ توجه به حرفام دوباره شروع کرد که مگه کور بودی که من رو ندیدی این کنار؟! مگه دستات فلج بودن که نتونستی کنترل کنی ضربه ت رو؟! مگه روانی ای که حواست پرت شد و این مزخرفات! منم دیگه سکوت کردم و چیزی نگفتم تا خالی شد و رفت پِیِ کارش. بعدِ این اتفاق بود که فهمیدم خوزه یه سیاهِ مو مشکیِ چشم قهوه ایِ قد بلندِ تو پُر نیست! اون یه بیشعوره! و مزخرف تر از همه اینکه حتی این پایین، تو عمقِ هفتصد متریِ زمین هم بیشعور پیدا میشه! مشکلِ ما به اصطلاح آدم ها اینه که فرقِ تصادف و اتفاقِ از پیش طراحی شده رو نمیدونیم و اگه تصادفأ یه نفر، آسیبی بهمون زد که خیلی جدی هم نیست، بدترین نگرش و منظور رو بهش نسبت میدیم و وقتی هم عذرخواهی میکنه، پر رو تر و وقیحانه تر باهاش برخورد میکنیم و لهش میکنیم. کم کم روزی میرسه که نسلِ انسان هایی که معذرت خواهی میکنن، منقرض میشه! دلیلِ انقراض؟! بارشِ شهاب سنگیِ موجوداتِ بیشعور!