پسرِ تاریکی به روایتِ پوکر فیس
ساندارک روایتی است از تضادها، نور در تاریکی، امید در ناامیدی، سفیدی در سیاهی محض، یک دنیای خاکستری! دنیای خاکستری ای که آمده تا اثبات کند مجاهدت بی انتهاست، آمده تا نوری باشد در سیاهچال های تاریکیِ امروزِ انسان هاست.
سالها پیش که مردم در جهالت و تاریکیِ دنیای خود گم شده بودند، برای آنان نوری فرستاده شد که نجات بخش حقیقیِ بشر تا به امروز بود.اما امروز پس از سال ها تاریکیِ حقیقی تحقق میابد و ما انسان ها مقابل نور مقاومت میکنیم، خودمان هم باور کرده ایم که تن دادن به نور مساوی است با قربانیِ دشلایت شدن، و نمیفهمیم که شاید برای ظهورِ نور هم باید قربانی داد، باید دفاع کرد و ایستاد. این همان چیزی است که جستجوگرانِ نور بخاطر آن جان دادند، رفتند تا اثبات کنند ماندن همیشه با عزت نیست، گاهی در رفتن لذتی هست که درماندن نیست.
ساندارک، قصه ی امروز ماانسانهاست؛ همگی معنای خفقان را درک میکنیم اما چشم میبندیم روی تاریکی. در رویایمان با نور زندگی میکنیم تا مبادا شکار محافظان دربار دشلایت شویم. و بااین نوع زندگی خو میگیریم، به آن عادت میکنیم و تاریکی را بعنوان بخشی از وجود جامعه میپذیریم و آنقدر تاریکی جامعه در وجودمان نفوذ میکند که سراپا همه تاریکی شویم؛ که خوبی برایمان کابوس شود؛ که رویای نور در وجودمان بمیرد و تسلیم خواسته های دشلایت صفتان شویم.
اما همیشه اوضاع همینطور نمی ماند گاهی در جامعه ناهمتایی یافت میشود، که حقیقت وجودی اش نفوذ ناپذیر است. و همان ناهمتا،همان ساندارکِ قصه ، تحولی ایجاد میکند که چتر تاریکی را از آسمان زمین می رباید و روشنایی را دوباره مهمان قلب ها میکند.
شاید تمایل من به این قصه برای همین باشد، وجود من را نیز تاریکی تسخیر کرده است و ساندارک برایم امیدی است در ناامیدی. شاید همه ی ما را تاریکی فراگرفته است، اگر نگرفته بود، باید ساندارکی ظهور میکرد، باید تحولی ایجاد میشد و باید ستاره ای دوباره میدرخشید. اما سیاهچال های تاریکی کماکان پابرجاست و پرتو نور روز به روز کم رنگ میشود.
به امید روزی که گفتگو به جای شمشیر، مهربانی به جای کینه ورزی، و آینده ای روشن به جای گذشته ای سیاه بنشیند.
+ با تشکر از pokerface
+ هر کسی خواست پسرِ تاریکی رو بخونه بگه تا بهش رمز هاشو بدم.
- ۹۵/۱۲/۰۶