بچه که بودیم، بزرگترها از راههای گوناگونی استفاده میکردن تا باهامون بازی کنن. یکی اداهای به شدت جلف و مسخره در میاورد که میشد به سلامت روح و روانش شک کرد، یکی گل یا پوچ بازی میکرد و سعی میکرد کاری کنه ما برنده شیم، ( البته بودن بزرگوارانی که بدون گل مبادرت به انجام این بازی میکردن و ما را اسگل میکردن ) یکی ما رو میذاشت رو دوشش و دل و رودهمون رو میاورد تو مجرای مِریمون، بعضیا یه طرف لپشون رو باد میکردن میگفتن دست بزن و ما که دست میزدیم باد رو سُر میدادن اونور لپشون، عدهای پلک چشمهاشون رو در حرکتی محیرالعقول و خرق عادت گونه برمیگردوندند و زل میزد تو تخم چشممون و کلهشون رو به شکل آونگ چپ و راست میکردن و صدای گراز حامله در هنگام وضع حمل درمیآوردن و ما تا مرز لال شدن و سنگکوب کردن پیش میرفتیم؛ و راه های دیگه که هر شخص استفاده میکرد تا ما و خودش و باقی حضار رو سرگرم کنه و ما هم واقعاً حال میکردیم. یعنی در عین داغان بودنِ سبک و مدل بازی ها، ما اکثرا مثلِ کروکدیلی که کفِ پاش رو با پرِ غاز قلقلک بدن، غار غار میخندیدیم. میترسیدیمها، بدمون میومدها، حالمون بهم میخوردها، ولی به هر حال تحت تاثیر جمع و خندههای اون شخص مقابل، غار غار میخندیدیم؛ بچه بودیم دیگر! ولی این وسط یه عده بودن که نوع حرکتشون خاص تر بود. به این شکل که:
+ پیس پیس! بیا اینجا بچه!
- چیه عمو؟!
+ چه پسر خوشتیپی! ساعتت کو عمویی؟! حیف این تیپ نیست ساعت نداشته باشه؟! هان؟
- راست میگی. ولی من ساعت ندارم عمو!
+ عیبی نداره که! نگران نباش. ساعت میخوای؟!
- آره آره داری؟!
+ پس چی فکر کردی پسر جان! خوبشم دارم! فقط مدلش با بقیه ساعت ها فرق داره. لازم نیست بری مغازه بخریش. ساعتت تو دهن منه!
- جدی؟! کو ببینم!
+ خا پس لازمه که آستینت رو بدی بالا.
- [ آستینش را بالا میدهد ]
+ دستت رو بیار جلو عمو جون. [ دست طفل را بالا برده و به نیش میکشد ] بفرما! اینم ساعتت عمو. فقط بذار عقربههاش رو هم برات ردیف کنم! [ با خودکار شروع به کشیدن عقربه درون اون ساعت کذایی میکند ] آهان! حالا شد! نگاش کن!
- [ در حالی که درد حاکی از گاز وحشیانهی شخص را تحمل میکند و دستش را سفت چسبیده ] عه آره! ساعته! چقدر باحاله!
+ آره خیلی باحاله! حالا بوگو ببینم! ساعت چنده؟! خخخخخخخخخ
و با ذوق و شوقی وصف ناپذیر میرفتیم ساعتمون رو به بقیه نشان میدادیم و عشق میکردیم! خیلی سال از اون وقایع میگذره و من، در این دوران به نحوی نسبت به اون اتفاقات و خاطرات واکنش نشان میدم:
پیس پیس! بیا اینجا پسر! ساعت میخوای عمو؟!