در باب تقدس خواب
تفنگ مثل ناموس آدم نیست! اون خوابه که مثل ناموس آدمه! و هرگونه هتک حرمت مثل کمخوابی، بدخوابی، کجخوابی و وقفه و خلل در اون رسماً و حکماً محکوم و حرام است! این فلسفهایه که من باهاش زیستهام، میزیام و خواهم زی!
آقا/خانم! شما حق نداری کم بخوابی! پفک میخوری که کم بخوابی اصن. دیر خوابیدی و باید صبح زود بری به کار مهمی برسی؟! به کلیهی چپِ رویا و صادقِ خواب! اهمیتی نداره. دیر خوابیدی، دیر هم بیدار میشی! ۲ خوابیدی؟! زودتر از ۱۰.۳۰ بیدار شی مرتدی! کج میخوابی؟ گردنت رو در زاویهی نامناسبی قرار میدی؟! تو یک منحطی! وسط خواب پا میشی میری دستشویی؟! چرا قبل خواب نرفتی؟! ایزیلایف رو واسه چی ساختن؟! دریغ میکنی؟! خونت مُباحه! من آدم شعار نیستم. شعار تا وقتی قشنگه که بوی عمل بده؛ بو بده ها! بو! البته این بویی که میخوام بگم به ایزیلایف ربطی نداره! کلاً به بو ربط نداره؛ همینجوری الکی گفتم. میخوام به گوشهای از فضایلم اشاره کنم که میرسه به اون شب کذایی برسم که صبحش امتحان ترم داشتم و باید تا دیروقت درس میخواندم و خواندم؛ مثل کروکدیل خواندم. امتحان ساعت ۸ صبح بود و زمستان زوزه میکشید. صبح که گوشیم زِر زر کرد از خواب پریدم؛ خواب خش برداشت. یه چشمم باز، یه چشمم بسته، گوشهی لبم آبِ غلیظِ دهن جمعشده، چشمم به ساعت افتاد؛ ساعت نیشخند زد. دعا کردم مادرم خواب باشه؛ مادر غر زد؛ که بیا برو. بلند شدم لباس بپوشم؛ لباسهام پوزخند زدند. کردمشون تنم و افتادم تو راه خروج از خانه؛ دستگیرهی درِ خروجی شلوارم رو چسبید؛ ناله کرد. از خودم کَندمش. افتادم تو راهرو. پلهها گریه میکردند و دیوار شرمگین بود؛ هر پله که به پایین میرفتم از خروجی دورتر میشدم. رفتم و رفتم تا به طبقهی پایین رسیدیم. درِ اتاق رو باز کردم و پیچیدم تو. دستگیرهی در اینبار شلوارم رو کشید پایین؛ ولی سفت چسبیدمش گفتم چکار میکنی کودن؟! خندید و گفت: اَی شیطون! هوای اتاق سگسرد بود. کو نداشت از هوای بیرون؟! یه نگاه به بخاری انداختم؛ اونم به من چشمک زد. دادمش بالا. پتوها رو آوردم و بساط خواب رو فراهم کردم. اونم چه پتویی! لازمه توضیح بدم. ما یه پتو داریم که حالت عجیبی داره. سنگین و گرم و نرم! هیچی آقا/خانم! با همون لباسهای بیرونی رفتیم زیر پتو، چسبیده به بخاری. خاصیت این پتو هم اینه که انگار یه فیلِ پنبهای روت خوابه که تو وانِ پر از مادهی بیهوشی دوش کرده! بری زیرش، حتی اگه قصد خواب هم نداشته باشی، از یه حدی که بگذره، حتی اگه نخوای بخوابی، باید بخوابی! و من خوابیدم! یکی از بهترین خوابهای عمرم.
+ و بعداً که رفتم بالا لباسهام رو انداختم زیر پام، ساعت رو چپه کردم و هشدار گوشیم رو هم بردم به دورهی نئاندرتال.
- ۹۷/۱۲/۰۱