الان یا الان؟!
یحتمل این داستانِ پرسشِ "ثروت شما چقدره؟!" از بیل گیتس رو شنیدید که بیل در جواب میگه: "الان یا الان؟!" خب همیشه دوست داشتم یه روزی به یه جایی برسم که این سوال رو از من هم بپرسن! با کمال افتخار باید اعلام کنم من الان اونجام! اونجا کجاست؟! جایی که اون سوال رو از من پرسیدن. به این شکل که:
+ چقدر پول داری؟!
بعد از این پرسش بیل گیتس درونم یه لگد به شکمم زد، ( برای لگد خوردن به شکم حتماً نباید حامله بود! این ر یادتان باشه! یادتان هم نباشه طبیعتاً و از لحاظ فیزیولوژیک من نمیتونم حامله باشم! کلاً نمیتونم یعنی! میفهمید؟! بخوام هم نمیتونم! ) و از درون من رو آگاه کرد که پسر! این همون زمان موعودیه که یَگ عمر منتظرش بودی! منتظر چی هستی لعنتی؟! جواب بده! خب منم جواب دادم! خیلی ساده بود. درد هم نداشت:
- الان یا الان؟!
حقیقتش رو بخواید من تا همینجاش رو بلد بودم. بعد کلاً مسائل دیگهش واسم مطرح نبود. مثل اینکه چقدر پول دارم یا قرض و پول دستیهایی که از بقیه گرفتم چقدره و یا قسطِ این ماه کِی از حسابم کسر میشه و از همه مهمتر، بعد از اون سوال ممکنه سوال دیگهای هم پرسیده بشه که:
+ الان! الان چقدر پول داری؟!
پیامک بانک رسید. موعد کسر خودکار قسط بود. گوشیم دستم بود. زیرچشمی یه نگاهی به پیام انداختم. جذاب نبود. ولی خودم رو نباختم! باید جواب میدادم. یه نفس عمیق کشیدم. بیل دوباره لگد زد. سینه ستبر کردم. صدام رو صاف کردم و گفتم:
- هیچی!
سرم رو انداختم پایین که راهم رو بکشم و برم، دست انداخت روی شونهم، نگهم داشت، نگاهمون به هم گره خورد، کور! خیلی مصمم و با لحن خشک پرسید:
+ کجا میری؟! الان چقدر پول داری؟! الان!
خیلی سمج بود؛ گیر. چشمهام رو بستهم تا تشویش ذهنم رو رام کنم. دوباره آماده بودم که با قاطعیت و بدون هیچ ترس و شرمی هیچی رو بکوبم تو دهنش که دوباره پیام اومد که:
قصد نداری ۲۰۰ تومن دستیای که ۵ سال پیش بهت دادم رو پس بدی مُنحطِ کلاش؟!
خب اوضاع فرق کرد؛ کمی. ریختم بهم. هنوز داشت نگاهم میکرد؛ زل. خودم رو جمع و جور کردم. سرم رو بالا گرفتم. بیل لگد زد؛ درد داشت! تحمل کردم. نگاهش کردم و نگاهم رو شوت کردم تو تخمِ چشمش وگفتم:
- خیلی هیچی!
بدون مکث و تامل راه افتادم که حرفی نباشه. قدمِ سوم رو برنداشته بودم که چندتا پیام رسید:
* موعد پرداخت قسط خانه
* قسط ماشین
* قسط مغازه
* لامصب چرا پول مردم رو نمیدی؟!
* ۵۰۰ تومن ما چی شد کلاهبردار؟!
* خجالت بکش! پول مردم خوردن نداره!
.
.
.
.
داشتم پیامها رو میخوندم و همزمان یه بغض سنگینی مینشست توی گلوم که یه دست از پشت گذاشته شد روی شونهام؛ ولکن نبود بیصاحاب! اعصابم خورد شد. دستش رو کشیدم سمتِ جلو، خم شدم از روی دوشم پرتش کردم تو جوب. هنوز چشمهام از خشم بسته بود که بیل لگد زد. با آرنج زدم تو شکمش! چشمهام رو باز کردم. تو جوب رو نگاه کردم. داشت از درد دور خودش میپیچید و کل هیکلش خونی و خیس شده بود. پلیس بود؛ یه برگه جریمه هم تو دستش.
- ۹۷/۰۷/۲۳