داستان یک فانتزی
از موستانگِ فوردم پیاده میشم. تو برقِ بدنهی ماشین، کتشلوار مشکیم رو چک میکنم؛ محض اطمینان و از روی عادت با دست چندتا زنبوری روی شانههام میزنم، واسه اینکه گرد و خاکی روش نباشه. تو آیینه بغل ماشین، کلاه شاپوی مشکیم رو نگاه میکنم، نوکش رو کج میکنم، صاف میایستم، روی کفشهای چرمیِ نوکتیزِ سیاهم رو با پشتِ شلوارم تمیز میکنم، چک میکنم که برق بزنه. چرا پشت شلوارم مهم نیست که خاکی بشه؟! چون مهم نیست و من با اون حرکت حال میکنم. بعد عینکِ دودیم رو روی چشمهام چِفت میکنم، صندوقعقب ماشینم رو باز میکنم، یه پیت بزرگ از داخلش بیرون میکشم و به سمتِ پمپبنزین حرکت میکنم. خیلی آرام و جذاب به سمتِ اولین جایگاه سوخت میرم. اواسط شبه و پمپبنزین شلوغه. پُر از ماشین سواری و کامیونهای باربری. بدون رعایت صف میرم و نازل سوخت رو فرو میکنم تو پیت و اون ماسماسکش رو فشار میدم و بنزین تو دل پیت جاری میشه. کسی که نازل سوخت رو از دستش، به زور گرفته بودم شاکی میشه و با قفلفرمان میاد سمتم که استخوانهای صورتم رو تو خود صورتم خورد کنه. ولی من حواسم بهش هست. نرسیده به یکمتریم با شوکر از راه دور به تشنج میندازمش؛ ولی دست از پُر کردن پیت نکشیدهبودم! چند نفر حواسشون به ما پرت شده و نگاهمون میکنن. ولی انگار که بترسن و تو بهت فرو رفته باشن، جلو نمیان و به کارشون میرسن. منم بیتفاوت پیت رو پُر میکنم و نازل رو از تو پیت درمیارم و میبرمش سمتِ جک. ( جک اسمیه که رو اون یارو که میخواست با قفلفرمان من رو بزنه گذاشتم. اسم واقعی رو نمیدونم. ولی به قیافهش میخوره جک باشه یا حتی بیل! ) نازل رو به طرفش میکشم و درحالی که داره ویبره میره، یهدونه با نازل میزنم تو گیجگاهش تا دیگه نلرزه. وقتی میلرزید خیلی زشتتر و غیرقابلتحملتر میشد. وقتی که دیگه نلرزید، نازل رو فرو میکنم تو دهنش و دوباره اون ماسماسک لعنتی رو فشار میدم. انقدری فشارش میدم که بنزین از دهنش سرریز کنه. مردم واقعاً دیگه میترسن و سریع سوار ماشینهاشان میشن که بزنن به چاک. واقعاً عیب خیلی از آدمهاست که بلد نیستن زود بزنن به چاک. مثل اون یارو چاقالِ کچل که انگار که واسش اهمیتی نداشت یه نفر نازل سوخت رو فرو کرده تو دهن یه آدم و داره خیکش رو با بنزین پُر میکنه. زدن به چاک مسئلهایه که به نظرم لازمه جزو واحدهای درسی دانشگاه بشه. خیلی از مشکلات بشریت با همین زدن به چاک حل میشه. به هرحال واسه من اهمیتی نداره. به کارم ادامه دادم. پیت بنزین رو گرفتم و شروع کردم به خالی کردنش تو سطح پمپبنزین. همه با جیغ و داد فرار کردن؛ زنها رو میگم. انگار اگه جیغ نزنن کل هیکلشون کهیر میزنه. یکی از مسئولین پمپبنزین میاد طرفم که جلوم رو بگیره، ولی من نیومده بودم که جلوم رو بگیرن. بخاطر همین هفتتیر کوچیکم رو از پشت کمرم درمیارم و سهتا گلوله حرامش میکنم! یکی تو پاش، یکی تو شکمش، یکی هم تو اون کلهی پوکِ گندهش! پیت خالی شد. خالیش کردم. ولی کافی نبود. دوباره یه نازل دیگه رو میگیرم و تا میشه خالیش میکنم کف زمین. حالا دیگه کافیه. حرکت میکنم طرف جک. روی زمین میکشمش سمت بیرون پمپبنزین. یکم از دهنش بنزین میریزه بیرون؛ کل مسیر رو با بنزین بدنش خیس کرده. ولش میکنم کف آسفالت و همینجوری الکی یدونه لگد میزنم تو شیکمش؛ میخواستم بفهمم لگد با این کفشهای نوکتیز تو شکمی که پر از بنزینه چه حالی میده! اینم خیلی حال داد. سر شانههام رو میتکانم. کلاهم رو درست میکنم. یه سیگار برگ بزرگ از جعبهی فلزی تاشوی مخصوصش درمیارم. فندک طلاییم رو بیرون میکشم که شبیه اسکلتِ دایناسوره. سیگارم رو روشن میکنم. یه پُک عمیق میگیرم و دودش رو به شکل اسکلت آدمیزاد میدم بیرون. ( خیلی سخته! شما امتحان نکنید. ) فندک رو روشن نگه میدارم. میشینم و دهن جک رو باز میکنم. به شکلی که باز بمانه. بنزین به خورد خیکش رفته. ولی دهنش بوی بنزین میده. ازش فاصله میگیرم. فندک رو میندازم تو دهنش. از بچگی نشانهگیریم دقیق بود. یکم طول میکشه. شروع میکنم به سمت ماشینم حرکت میکنم. پشت به جک. چند ثانیه طول میکشه تا منفجر بشه. تیکههای بدنش نزدیکی پام پرتاب میشن. بوی گوشت سوختهی خر میدن. واکنشی نشون نمیدم. به سمت ماشینم حرکت میکنم. و درحالی که دوربین از دور و با یه موزیک حماسی داره از پُک زدن به سیگارم تصویر میگیره، کل پمپبنزین، به اضافهی اون کچل چاقال منفجر میشه و میره هوا! بوووووووم!
+ راستی بهتون گفتم چرا این پمپبنزین رو فرستادم هوا؟! الان میگم. دلیل خاصی نداشت؛ چون حال میده! تو فانتزیهاتان به دنبال دلیل نباشید. حال کنید فقط!
++ از پشتصحنه خبر دادن ۶۰۰امین پست این وبلاگه! ۶۰۰ عدد جذابیه.
- ۹۷/۰۷/۰۴