Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

او از حامیان محیط زیست بود

دوشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۳۰ ب.ظ
نیمه‌های شب، 
جنگل در تاریکی غرق میشد،
سرما سوار بر تَرکِ باد جولان میداد،
زوزه‌کِشان میسوزاند و تا ریشه‌ی درختان پیش‌ میرفت،
درختان شاخه بر دوش یکدیگر انداخته و سعی در گرم‌کردن خویش داشتند،
گوشه‌ای از جنگل ولی،
 صدای ناله‌ای شعله میکشید،
شعله‌ای تنها و بی‌کَس که زیر شلاق‌های باد،
 میلِ به خاکستر شدنش بوی اجبار و تاریکی میداد،
به نفس‌نفس افتاده بود و با هر سوزش باد، سُرفه‌ای خش‌دار میزد،
و با هر سُرفه از دهانش، تاریکی بود که به بیرون میجهید و در فضا معلق میشُد،
جنگلی بی‌تفاوت،
درختی کوتاه قامت و جوان،
در چند قدمی آتش از تنهایی میلرزید،
قدش کوتاه بود و درختان جنگل طردش کرده بودند،
شاخه‌های‌شان به روی شانه‌های نحیفش نمیرسید، میرسید، ولی با کمی‌ توجه،
صدای ناله‌های آتش به گوش درخت رسید،
تنهایی‌اش را دید،
تنهایی‌اش را دید،
جنگلی را دید که دست بر روی شانه‌های هم آسوده خوابیده بود،
درخت میلرزید،
آتش سُرفه میزد،
درخت تنها بود، 
شعله نفس‌زنان دستی گرم به سمتش دراز کرده بود،
درخت دو دِل شده بود،
به جنگل نگریست، تنهایی‌اش را بخاطر آورد،
مصمم شد،
به شاخه‌های سردش تکانی داد،
به سمتِ شعله شاخه دراز کرد،
شعله از شوق جانی تازه گرفت، شعله کشید،
درخت با انگیزه‌ای بیشتر به او نزدیک میشد،
نزدیک و نزدیک‌تر، گرم و گرم‌تر،
همه‌چیز برای هم‌آغوشی درخت و شعله آماده بود،
که مردی سراسیمه با مثانه‌ای مالامال از اوره از ماشینش پیاده شد و مکانی جذاب‌تر از شعله‌ی کم‌جان آتش برای کارش نیافت. 


  • ۹۷/۰۶/۱۲
  • Neo Ted

نظرات (۲۶)

  • بهارنارنج :)
  • نمیری!

    عققققق داشتم حس میگرفتم لحنتی!
    پاسخ:
    خیالت راحت! من‌ یک اِلف هستم!

    بح بح! حال میکنم من اینجا! :)))) تا باشه از این عق‌ها!
    :|||||||||||||
    پاسخ:
    اون ۵ تومن ارزشش ر نداشت :/ :)))))))
  • مریــــ ـــــم
  • :))))))
    ینی حال کردم هااااا
    پایاناتو بیشتر از خودتو وبلاگتو پستاتو داستاناتو فیلمای پیشنهادیتو کلا همهچیو دوس دارم
    پاسخ:
    پایانام و به خصوص این پایانم هم شما ر خیلی دوست دارند! :)))))) دل به دل راه داره، پایان به مریم‌ گامبو! :))))))))

    ( کفش‌هایش را به دست گرفته و فرار ) 
    اصلا به شما نیومده متن ادبی نوشتن :|
    اینو وقتی یه متنو شروع میکنم هی باید به خودم یادآوری کنم :|
    پاسخ:
    خیلی هم میاد! :/ صرفاً نخواستم شبیه بقیه باشه :/ :))))
    عجب پایان دل انگیزی.
    :)
    پاسخ:
    تو هم ارتباط برقرار کردی با پایان؟! :)))) 
  • مریــــ ـــــم
  • گامبومم قشنگه
    خار شده رفته تو چشت ها
    :|
    پاسخ:
    آره وجداناً. نه که خودم خیلی لاغرمردنی‌ام! :| گامبو شدن‌های بقیه مثل خاری در چشمانم فرو میرود :/ 
    ضدحال چیز خوبیــــست :)
    پاسخ:
    مُمِد حیات است!
  • [ پَریـ ـزاد ]
  • چی بگم؟! :| از اون حالتاست که می گن: کلمه ها قادر به بیان(وصف) نیستن :/ .

    قشنگ ناکام ماندن آ ^_^ .

    پاسخ:
    صلواتی ختم کنید! :))))
    آ واقعاً!
    اینقدر بدم میاد از نفر سومایی که اسید می پاشن به رابطه ها -_- 

    + درسته که با نوشتن خط پایانی احساسات ما ر نیز با اسید خط خطی کردید ولی خا ضد حال زدنتان هم باحال است! ((: 
    پاسخ:
    اونم اوریک!

    بدون شک!
    ولی سرفه رو نمیزنن ها !
    پاسخ:
    ما میزنیم!
    :/// ! عجب ... :)
    پاسخ:
    خیلی
    این عشق نبود هوس بود،واسه همون عاقبت نداشت😂😅باشد که پند گیریم:|
    پاسخ:
    هرچی خدا بطلبه دگه
    اوره نبوده آمونیاک بوده من مطمئنم.
    پاسخ:
    نه اصلاً
  • مصطفی فتاحی اردکانی
  • هووووم
    پاسخ:
    :/
    شما مگه اون لحظه اونجا بودید؟! :/
    پاسخ:
    من اون لحظه ر خلق کردم!
    چه جذااااااااب
    پاسخ:
    شدیداً
    کلا دست بزن دارید :|
    یادم باشه اومدن تحقیق ازتون به پدر رویا بگم :))
    پاسخ:
    دست میزنیم! چَکه!
    بهبود کی بودی تو :)))
    آخر داستانو بازم زدی ترکوندی که:))
    پاسخ:
    تو تو :)))
    آخر داستان واسه ترکاندنه اصن!
    دوباره غرور شما رو گرفت
    پاسخ:
    من غرور ر گرفتم خانم :/ حقیقت ر گفتم :/ :)))
    یه روزی قرار بود نقد کنیم نمی‌دونم کی بود. من دقیقاً همین رو گفتم. یادتونه؟! :))
    پاسخ:
    نه اصلاً. حالا مگه غرور بده؟ شما غرور ندارین؟ خارج از شوخی.
    آخرش :/ 
    پاسخ:
    خیلی باحال بود. میدانم خودم.
  • آفتابگردون ...
  • هی میخوندم و داشتم فک میکردم چقدر ارایه ها رو قشنگ و جذاب از دل داستان بیرون کشیدین تا اینکه رسیدم به اخر اوریکی داستان :/  :)
    پاسخ:
    در حق اوریک جفا نکنید ولی! اون دنیا همه‌تان باید پاسخگو باشید!
    معلومه که دارم. غرور داریم تا غرور. قبلاً گفته بودم بهتون و شما هم پذیرفته بود. بگذریم. شوخی بود به هر حال.
    پاسخ:
    شوخی‌های ما ر جدی گرفتید که مغرور پنداشتید ما ر :/ :)) بله بله. بُگذریم.
    وای وای وای :((((
    بودید رو بود نوشتم چرا؟! من برم خودم رو از ارتفاع پرت بکنم پایین -_-
    پاسخ:
     :)))
    با اوره اش جلو یه فاجعه رو گرفته.
    چشم ها رو باید شست جور دیگر باید دید :)
    پاسخ:
    والاع
    :)))))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی