Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

خیلی هم لذیذ!

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۶:۱۷ ب.ظ

" در هنگامِ لنباندنِ غذا، اون تلویزیونِ بی صاحاب ر خاموش کن! " این نوایِ درونیِ بنده پس از تجاربِ تلخی بود که در طیِ سال ها زندگی و خوردنِ غذا در برابر تلویزیون به دست آوردم! شاید واستان سؤال بشه که چجوری؟! شایدم سؤال نشه چجوری! ولی حالا ما فرض رو بر این میگیریم که واستان سؤال شده چجوری؟! [ شما هم جوونِ مردم رو ضایع نکنید جانِ شوهر عمه هاتان! ] جواب سؤالتان رو میخوام در قالبِ یک خاطره ی زهرِ مار توضیح بدم!


آقا ما بر خلاف هیکلِ غلط اندازمان، به شدت غذا دوست و شکم پرور هستیم. البته شکم رو میپرورانیم، ولی اون به روی خودش نمیاره کلأ و به شدت دارای ثبات هستش و چاق بشو نیست خوشبختانه! بینِ غذاهای موجود در مِنوی دستپختِ مادرمان هم غذای ته چین مرغ رو خیلی بیشتر دوست میداریم. پس از مدت ها مادر تصمیم به پختِ این غذای جان نمود. هیچی آقا/خانم غذا آماده شد و سفره پهن شد و ما هم به قصدِ غارت، به سمتِ سفره و غذاش هجوم بردیم. در همون بین دیدیم ساعت 21 شده و پدر هم که گوش دادن به خبر جزو اصولِ دینش محسوب میشه، دستور به روشن کردن تلویزیون داد. ما هم مخالفتی نکردیم [ هرچند میکردیم هم فایده ای نداشت :/ ] و گفتیم خوبه همراه غذا از اوضاع احوال مملکت و جهان و با خبر میشیم. بسم الله رو گفتیم و قاشق اول رو به سمتِ دهان بردیم که خبری با این مضمون اعلام شد:


سخنگوی دولت، از احداثِ 57 دستشوییِ عمومی در اقصی نقاط پایتخت خبر داد. به گزارش خبرگزاری سیرنا دولت برای جلوگیری از گرفتگی چاه های توالت های عمومی و بالا آمدنِ محتویاتِ چاه، تصمیم به احداث دستشویی های عمومی بیشتری گرفته تا از این بحران جلوگیری کند.


اون قاشق اول نرسیده به مِری زهرِ یخ زده شد. کلِ خاطراتِ ناخوشایندمان از توالت های عمومی آمد جلو چشممان. شاعر در همین راستا خطاب به توالت های عمومی میفرماد: خاطراتِ شما محاله یادم بره!


خلاصه که اون قاشق که زهر شد بر ما، خواهش کردیم از پدر که بزنه یه شبکه دیگه. مستند مثلأ. غذا خوردن رو ادامه دادیم. مستند هم شروع به پخش کرد:


در این لحظه،کرمِ حلقویِ نر، برای جفتگیری اقدام میکند، که با مخالفت و ممانعتِ کرمِ آسکاریس مواجه شده و با این حرف روبرو میشود:" من آسکاریسم. تو حلقوی هستی! داری اشتباه میزنی عامو :| برو مزاحم ما نشو. تو این کوره راه آبرو داریم "و در کسری از ثانیه توسطِ پسر همسایه ی غیرتیِ کرمِ آسکاریسِ ماده، موشِ کور له شده و روده ی کوچکش به روده ی درازش گره خورد.


اون چند قاشقی که حینِ دیدنِ این مستندِ وزین خوردیم هم بدل به کوفت شد و حالمان متحول گشت.


" بزن یه شبکه دگه جانِ جدت! حالمان بد شد وجدانأ "


هیچی دیگه! گفتیم به کدام شبکه اعتماد کنیم؟! من شبکه چهار رو پیشنهاد دادم دادم دادم دادم داد دا دا د... [ شاید مجددا واستان سؤال شده باشه که چرا اینجوری شد جمله؟! طبیعیه خا! شبکه چهار یه خورده زیادی خالی و خلوته! یه حالتِ خلاء داره شما اسمشم بیاری پژواک داره ] زدیم چهار. شبکه چهار به هر حال مکان برنامه های فاخر و روشن فکری و کلاه لبه دارِ کج و مو و ریشِ بلند و کلا جای خیلی شیک و خلوتیه! زدیم و با خیال تخت خیرِ سرمان شروع به خوردنِ ته چین کردیم. غذا رو داشتیم میخوردیم که برنامه اصلیِ شبکه شروع شد:


+ امروز با دکتر چلنگر زاده ی چلایی و تیمِ متخصصشون همراه هستیم برای پوششِ زنده ی تشریحِ طحال سگِ هار! خب جناب دکتر چلنگر زاده ی چلایی! میتونید شروع کنید. [ رو دیوارِ اتاق هم عکس های مربوط به جوزامی و سوختگیِ درجه یک و قند و ... دیده میشد. ]


- بله چشم. خب دوستان. شکم رو جِر بده پسر. [ قاااااااارجز ] خب بینندگان عزیز. حالا باید روده ها رو جدا کرده و از بدنِ سگ خارج کنیم. و بعد از کنار زدنِ کبد و ...

بیاید درمورد اون چند قاشق غذایی که خوردم حرف نزنیم اصلأ! به سرعت وارد عمل شدم و خودم زدم شبکه سلامت. اونجا دکترهاش تمیز ترن. سر و کارشون با آدم هاست حداقل. شیک و اتو کشیده میان درمورد بیماری های خاص حرف میزنن. اتفاق خاصی هم نمیفته. زدیم و برای چندمین بار شروع به لمباندن کردیم:


+ امروز برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی و علی الخصوص صدا و سیما و شیما و شیوا و سارا، قصدِ پوششِ کاملِ خبریِ زنده و مستقیم یک جراحیِ مهم را داریم. جراحی ای که تا به الآن در خاورمیانه انجام نشده و پزشکانِ حاذق کشور عزیزمان ایران برای اولین بار قصدِ انجامش را دارند! جامعه ی جهانی پزشکی به خود خواهد بالید که چنین پزشکانِ نخبه و نابغه ای در خود گنجانده! بله! امروز شاهدِ عملِ جراحیِ پیوند پروستات را خواهیم بود و از تمام شما عزیزان میخواهیم که با دعای خود ما را در این امر مهم یاری نمائید! خب جناب دکتر! به نظرم بشکافید!


- بله همینطوره! با نام و یاد خداوند عزیز و با دلگرمی به دعای بینندگان عزیز شروع میکنیم. دکتر! اون تیغ رو بده. [ قِررررررررجز ] ...

غذا بطور کامل کوفت و زهر مارم شد! چندبار هم تا مرز گلاب به روتان رفتم! ولی کنترلش کردم. در خاموش کردن تلویزیون درنگ نکردم دیگه! خاموش کردم و یه نفس عمیق کشیدم که ادامه ی غذا رو با آرامش و لذت بخورم خبرم! داشتم غذا رو میخوردم! جویدم جویدم دیدم یه چیزی اون وسط زبانم داره مور مور میکنه! گفتم توهم زدم حتمأ! دوباره جویدم جویدم دیدم نه! اون وسط یه چیزی هست! بعد اون وسط پایان کار نبود! تا تهِ حلقم ادامه داشت و همینجور حس میشد! دست انداختم ببینم چه خبره؟ چیه این کوفتی! با خودم گفتم حتما یه سنگی آشغالی چیزیه! نگران نباش! دست که انداختم دیدم چه فاجعه ی عمیقی رخ داده! اون لهنتی مو بود! باز خواستم نیمه ی پر لیوان رو ببینم! به خودم گفتم سخت نگیر! همین یه ذره س! الآن تموم میشه این کابوسِ سیاه! هیچی دوستان شروع کردم به کشیدنِ مو به سمتِ بیرون! کشیدم و کشیدم دیدم این تمام نمیشه! با یه دستم سر مو رو میگرفتم میکشیدم بیرون، با اون یکی ادامه شو میکشیدم! طنابِ ظرفِ تهِ چاه رو چجوری میکشن؟! کشیدم کشیدم! مگه این تمام میشد؟! بلند شدم یه پام رو ستون کردم به دیوار و با شدت بیشتری شروع به کشیدن مو به بیرون کردم! کشیدم کشیدم دیدم این بدمصب تمامی نداره! اون یکی پام رو هم ستون کردم! جفت پا ستون به دیوار و جفت دست درحالِ کشیدنِ مو به سمتِ بیرون ادامه دادم! هیچی دیگه! نیم ساعتی طول کشید تا مو رو از بینِ روده ی بلند و پرزهای معده م بکشم بیرون! تمام که شد افتادم زمین و نفس نفس زنان رو به سقف اتاق و خطاب به خدا گفتم:


گرفتگیِ چاه توالت عمومی و طحال سگ و پیوند پروستات قابل هضم بود، ولی این آخری به عظمتت قسم حقم نبود!


  • ۹۶/۱۱/۲۱
  • Neo Ted

نظرات (۲۵)

خخخخخخ مشکل خان داداش من
یعنی نشده یه چیزی بخوره اون وسط دستشو به سمت حلقش نبره و مویی بیرون نکشه.
پاسخ:
جمع کنید موهاتان ر دگه :/
  • سپهر صادقی
  • آقا اینا خوبه بخدا :/
    یکی از اشناهای ما رفته بود چین خداشاهده یه غذا سفارش داد و خورد ینده خدا فکر میکرد ماکارانی بوده و خلاصه یه جوری میفهمه غذاش کرم خاکی بوده و ادامه‌ی ماجرا...

    پاسخ:
    یا ابلفضل :||
  • زِدْ عِِـچْ آرْ …
  • چه کاریه خب غذا نخور:/
    پاسخ:
    گشنم بود :/
    ماشاءالله عجب قلمی دارید 
    سلام :) 
    این دومین پستی هست که می خونم 
    لهجه تون مشهدیه آره؟
    پاسخ:
    یه خودکار بیک که این حرفا ر نداره :)))
    سلام از ماست

    نه راستش. شمالیه :))
    من فقط به این فکر میکنم که چرا باید قبل از خوردنِ شام این پستو بخونم؟! چرا واقعا؟! :/ این تقاص کدوم گناهم بوده؟ :/ :)

    +بازگشتِ سناتور تدِ انسان شده رو "خوش برگشتید" میگم. :)
    پاسخ:
    برید تو گذشته تان ر نگاه کنید ببینید چه گناهی کردید :/ :)))


    + بنده به همه تعلق دارم :))) 
    ممنونم
  • یِِکـ دانِشـ آموز !
  • داغان جان عالی،بسی لذت بردم :))
    آنقدر عالی نوشته بودی که دل منم  داشت میومد بالا موقع خوندن مطلبت D:
    طنزات واقعا قویه،سعی کن بیشتر طنز بنویسی که ماهم یه لذتی ببریم :))
    من مامانم خیلی دیر غذا میخوره،اغلب ما تموم کردیم و مامانم هنوز پای سفرس،نشده یه بار حالش بهم نخوره! از بدن موش ها گرفته تا مغز انسان و دندان مردان 70 سال به بالا تلوزیون پخش میکنه :))
    پ.ن:اصلن هم بابام از عمد نمیزنه شبکه سلامت D:
    پ.ن2:راستی اینکه "رو" رو "ر" مینویسی خیلی بده،من مغزم ناخودآگاه بجایro میخونه re و یه لهجه ی خاصی بوجود میاد تو متنات :)) الان ی ذره فکر کردم دیدم شاید واقعا از عمد با لهجه مینویسی،چون یه خا هم میگی D:
    پاسخ:
    :)))) 
    نوش جانت پسر

    اون تلویزیون ر خاموش کن فرزند ناخلف :/ :)))

    عشقه که میترواد اصن :))

    آره دگه! رِ واسه لهجه ی ماست! خا هم همینطور.
    منم سر شام همش کانالا رو عوض می کنم:)
    .
    الان باید بگیم جناب نئو؟ یا جناب تد؟
    :))))
    پاسخ:
    کار پسندیده ایه :)))

    جفتش میشه :)) دو بخشیه اسمم :))) مثل امیر عباس! محمد جواد! نئو تِد :)))
    اون وسط مسطا در جواب به کامنتی یه "اینا همش واس ماس" مخفی طوری دیدم لازم دونستم یه چیزی رو به عرضتون برسونم.

    کو سند و مدرکتون که میگید "خا" واسه شوماس؟ 
    بنده در کتاب "آبنبات هل دار" مهرداد صدقی که از زبان یه پسر بجنوردیه این کلمه رو خواندم. بجنوردم که واس ماس (خراسان کلهم واس ماس :d)
    یعنی قششششنگ سند رو کردم تا سند رو کنید 😁

    خیلی ریز طور کتاب هم معرفی کردیما خخخخ

    پاسخ:
    سندِ ما تاریخِ ماست :/ نیازی به کتاب نیست اصن! از بس مشخصه! مثل اینکه یکی بیاد بگه تو تهران گز میفروشن! پس گز هم واسه تهرانه و واسه اصفهان نیست :/ :)))))) به نظرم وخزید برید بساطِ غارت های فرهنگی ر جای دگه ای پهن کنید :/ :)))) 

    وخزید! وخزید برِن او ور :))))) به لهجه خودتان گفتم متوجه شید :/ :))))
    جدای از جوابتون، 
    لذت مبروم وقتی میبینوم یه غیر مَشَدی با لهجه ی شهر مو حرف مزنه ^_^
    عالی بودِن : ) 
    پاسخ:
    ها دگه :))) ایجور شخصیتِ چخچخی ای هستم :))))))
    خخخخخخخخخخخخ
    نه انگاری معاشرت با بلاگرای مشهدی بالاخص مستر اسفنجی شون شما رِ یه مشهدی تمام عیار ساخته ها : )
    پاسخ:
    ما ارادت داریم خدمتِ میزبانانِ امام رضا :)) هرچند که خودِ آقا صاحب خانه س.
    : )
    درود بر پدر و مادرتون با تربیت چنین فرزندی.


    یقینا : )
    پاسخ:
    #))
    دو روز نبودم اسمتون عوض شد:/
    پاسخ:
    حال کردیم دو روز که شما نبودید اسم عوض کنیم :/
  • خونه مادری
  • خب گز مال اصفهان نیست(بلداجی مال چهارمحاله)
    پاسخ:
    :/ 
    کی گفته؟!
    حالا شما وسط دعوا نرخ تعیین نکن :/ :))))
    اهههههههه حالمون ر بهم زدی پسر اومدیم دو لقمه غذا بخوریما

    این متنای طنزت انصافا خیلی باهاله بدرد یه استندآپ کمدی میخوره
    دمت گرم
    پاسخ:
    #))))

    مخلصیم
    چرا توی این پست "رو" ها رو "ر" ننوشتید؟ با این حال تو ناخودآگاه ذهنم همشون رو "ر" می خوندم (: 
    قشنگی و لذیذ بودن این پست اونجاست که با همه ی این چندشی جات پیش آمده هنوز هم ته چین مرغ ستپخت مادر براتون یه غذای دوس داشتنیه هرچند اگه گاهی با خوردنش یاد این خاطرات بیفتید (: 
    راستی! چطور مجوز دادن عمل پروستات پخش شه؟! 
    پاسخ:
    واسه تنوع :)))

    لذتِ ته چین مرغ ابدیه :)))

    به سختی!
    تقریبا رو به محالیت سیر می کنه این که  یه شمالی بتونه برای یه شمالی با تغییر حروف تنوع ایجاد کنه! 
    پاسخ:
    :)))))
    آره آره

  • سنجاب کوچولو
  • خخخخخ عجب شانسی دارین شما :)
    اهل شمال کشور هستین ؟
    پاسخ:
    الهه ی شانس هستم در یونان
    بله با افتخار :))

    جالب اینجاست که امروز ناهار با ته چین مرغ مواجه شدم و همش این پست میومد جلو چشمم (((: 
    پاسخ:
    خدا ر شکر که مؤثر واقع شده #)))
    سلام...
    به وبلاگت خوش اومدم...صفا آوردم...میییییییییییدونم...
    خیلی وبت خوشمله..تبریک...دوس داشتی یه در بست بگیر بیا به وب منم یه کله بزن...
    خوشت اومد بلینک بگو بلینکم
    نیومد اجرت با خدا همون یه کله رم زدی...
    راستی من دنبال رفیق با مراماشم...
    اگه میای که بری...خیر پیش...به خدا سپردمت...
    اگه میای که بیای و بمونی خدا عوضت بده...پیر شی ننه...عاقبتت به خیر
    پس چی شد؟...آها...منتظر حضور گرم و پر شورت هستم دوستم...
    سی یو...
    پاسخ:
    سلام
    خوش اومدی به هر حال
    واای خدای من :/
    پاسخ:
    بله دگه
  • مریــــ ـــــم
  • چقد سوسول
    کلتو مینداختی پایین و از غذات لذت میردی
    اون موهم قورتش میدادی خب
    :|
    داداش منم مث جارو برقی میخوره ولی مثل ملاقه میمونه
    پاسخ:
    هیچ آدمی از قورت دادن مو لذت نمیبره #|
  • جواد جواتی
  • اخوی معرکه قلم میزنی ها
    احسنت
    پاسخ:
    لطف داری
    مراعات حال ما رو هم بکنید،حداقل عنوان و اینقدر فوضول برانگیز نزارید:/
    شاید ما هم دلمان رمز خواست:))
    پاسخ:
    :)))))
    این اخریه واقعا حال بهم زن بود از فکرشم حالم بهم میخوره خیلی بده مو توی غذا باشه و بدتر اینکه اونو تو دهنت بکشی بیرون😑😑😑🤢🤢🤢
    پاسخ:
    :))))
    فاجعه س
  • آسـوکـآ آآ
  • از دانشگاه اومده بودم غذا بخورم اُوه :(
    فک کنم شامم نتونم بخورم :|
    پاسخ:
    و حتی صبحانه ی فردا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی