راهزنان
سال هاست که در این مسیر، مشغول به کاریم؛ از همان روزی که انسان فهمید ابدیتی در کار نیست و محدود است؛ به زمان، به مرگ. درست همانجا بود که نیاکانِ ما متوجهِ یک شکافِ بزرگ در زندگیِ بشریت شدند. شکافی که میشد از آن به عنوان کسبِ درآمد و پول استفاده کرد. نسل به نسل، مغز به مغز این پیشه منتقل شد و آن شکاف بزرگتر و ثروتِ ما بیشتر.
اولین شکاف وقتی رقم خورد که پادشاهانِ حکومت های قدرتمند، اسیرِ طمع و حرص شدند و عطشِ جاه طلبی های شان را فقط و فقط، هول دادنِ مرزهای کشور های شان به سمتِ دیگر سرزمین ها سیراب میکرد. ولی دلیلِ این عطشِ بی مرز چه بود؟! اولین راهزن. فاران، مشاورِ یهودیِ سایتون، شاهزاده ی جوانِ حکومتِ سایواترون. فاران، مؤسس و بنیانگذارِ سازمانِ نیمه سِریِ راهزنان بود. او بود که شکافِ قدرت و عطشِ جاه طلبی را در سایتون حس کرد و به خوبی پُرش کرد. کارِ سختی نبود، فقط کمی فکر میخواست. در نیمه شبی که سایتون غرقِ در رویا بود، گَردی که از نوعی گیاهِ توهمزا ساخته بود را از راه دم و باز دم هایش، وارد بدن و سپس مغزش کرد. سپس خودش هم همان گَردِ گیاهی را تنفس کرد و متصل شد به رویاهای او. در یادداشت هایش رویاهای ابتداییِ سایتون را اینگونه بیان کرده است:
سفر به سرزمینِ حکومتِ هخامنشی و کسبِ علم و دانشِ ستاره شناسی و ازدواج با دخترِ مورد علاقه اش و ساختِ اولین کتابخانه ی علمی در سرزمینِ خودش که همه ی کتاب هایش را خودش از دوره گردی های طولانی اش در کشورهای خاورِ دور بدست آوده.
ولی فاران خوب میدانست چه کند! او میدانست سایتون چه انگیزه و عطشی برای رسیدن به رویاهایش دارد؛ پس تک تکِ رویاهایش را از ریشه کَند و بذرِ رویاهای جدید را در ذهنش کاشت. حالا دیگر ثانیه به ثانیه ی عمرِ سایتون، به فاران منتقل میشد و او میتوانست با خیالی راحت زندگی کند. در حقیقت او عمرِ واقعیِ سایتون را با کاشتِ رویاهای جایگزین، از اختیارش خارج و عمری بیهوده و تقلبی را برایش به یادگار گذاشت. صبحگاهی که سایتون بیدار شد، دیگر آن شاهزاده ی عاشق و عالِم نبود. رویا و مسیری که فاران از او گرفت و برایش جایگزین کرد، از یک خوابِ ساده شروع شد و پایانش بریده شدنِ سرش توسطِ فرماندهانش برای بدست آوردن تختِ پادشاهی اش در بیست سالِ بعد بود. جایی که سایتون آنقدر غرقِ در قدرت و جنگ و خونریزی شده بود، که علاوه بر زندگی، مرگ را هم فراموش کرده بود. و فقط سرِ بریده اش میتواست یاد آورِ تباهیِ عمرش باشد؛ و البته که دیگر خیلی دیر بود.
فاران بیکار ننشست. پس از سایتون، مادرِ زمین، هزاران سایتون را پس انداخت که منبعِ خوبی برای کسب و کارِ فاران شدند. فاران پس از مدتی شروع به ساختِ شبکه ای سِری از افرادِ دست آموز خود کرد که زیرِ نظر خودش فعالیت میکردند و بار ها و بار ها امتحانشان را پس داده بودند. او تبدیل به فردی شده بود که زمان میفروخت، ابدیت میفروخت! به قیمتی وحشتناک! ولی خودش هیچوقت از ابدیتِ در دستش استفاده نکرد. او گفته بود این جهان، ارزشِ ابدیت ندارد! پس از مرگش تمام رازهایش را برای پسرِ بزرگش یونا به جا گذاشت و رفت. این مسیر ادامه داشت تا به همین الآن و سازمانِ نیمه سِریِ راهزنان! نیمه سِری از این رو که همه ما را میشناسند، ولی نمیدانند چه بلایی سرشان آورده ایم. ما ادامه دهنده ی همان مسیریم. ابدیت را از ثروتمندان و رهبرانِ جهان میدزدیم، به خودشان میفروشیم! افرادِ ما در سراسر جهان پراکنده شدند و عده ای مشغول شناساییِ شکاف های موجود در مغز و قلبِ افراد، عده ای مسئولِ نزدیک شدن به این افراد، و عده ای هم مسئولِ برداشت و کاشتِ رویا و انتقالِ عمر و زمان های واقعی، به مراکزِ نگهداریِ ابدیت مان هستند. هزاران سال پیش، شکاف ها چیزی جزء قدرت، ثروت، شهوت، خشم، نفرت و عشق و جنون نبودند، امروز هم همان شکاف ها هستند، فقط کمی رنگ و لعابشان زیبا تر و شکیل تر شده است. و ما هم به تکامل بیشتری رسیدیم. دیگر فقط برداشت و کاشت نداریم. ما شکاف ها را تقویت میکنیم؛ شکافِ عطشِ شهوت را، ثروت و خشم و نفرت را. ما به مغزِ سوژه های مان نفوذ میکنیم. در این مرحله دو نقشه و برنامه وجود دارد. یا انگیزه و عشقِ رسیدن به رویاهای زیبای شان را سرقت، و رویاهای زیبای شان را با رویاهایِ بیهوده ای مثلِ عشق های مقطعی و طولانی و توهم انگیز، شهوت های بی مرز، قدرت های هرز، اهدافِ بلند مدتِ پوچ و شکیل تعویض میکنیم؛ که این کار همان کاری بود که فاران بنیانگذارش بود. و یا جوانه های عطش و انگیزه های کثیف را تقویت و به رشدشان کمک میکنیم.
هزاران سال است کارِ ما شروع شده و روز به روز بر حساب های ابدیت مان افزوده و از عمرِ واقعیِ انسان ها کاهش و به عمرِ تقلبی شان اضافه میشود و همه درگیریم! انسان ها درگیرِ برداشتِ محصولاتِ زندگی ای که ما بذرش را میکاریم، و ما هم درگیرِ فروشِ ابدیت، به انسان هایی که درگیرِ تکرار هستند. تکراری به عمقِ چند هزار سال و چند صد نسل و خاندان.
ما راهزن هستیم؛ مقصدِ نهاییِ مسیرِ زندگیِ انسان ها را، از همان راهی میزنیم که خودشان به ما نشان میدهند. چه قربانی هایِ ساده ای! و چه جهانِ تکراری ای! و روز به روز که میگذرد، بیشتر به حرفِ فامان میرسم که:
- ۹۶/۱۰/۳۰
مطلب جالبی بود. واقعی بود یا تخیلی؟