Neo's Text

بیخیال لطفأ!
Neo's Text

میخواهی من را بُکُشی؟! قدرت فکر کردنم را بگیر! خیال پردازی هایم را کور کن! نیروی بی مرزِ تخیل را در ذهنم بِخُشکان! دیگر نیازی به ترکاندن مغزم نیست! منظره ای کثیف و چندش آور خواهد شد؛ رسانه ها هم از تو غولی بی شاخ و دم خواهند ساخت. کار را پیچیده نکن! نوکِ اسلحه ات را به سمتِ قلمم بگیر...
عکس‌نوشت:
آره رفیق.

پیوندهای روزانه

راهزنان

شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۳۴ ب.ظ

سال هاست که در این مسیر، مشغول به کاریم؛ از همان روزی که انسان فهمید ابدیتی در کار نیست و محدود است؛ به زمان، به مرگ. درست همانجا بود که نیاکانِ ما متوجهِ یک شکافِ بزرگ در زندگیِ بشریت شدند. شکافی که میشد از آن به عنوان کسبِ درآمد و پول استفاده کرد. نسل به نسل، مغز به مغز این پیشه منتقل شد و آن شکاف بزرگتر و ثروتِ ما بیشتر.


اولین شکاف وقتی رقم خورد که پادشاهانِ حکومت های قدرتمند، اسیرِ طمع و حرص شدند و عطشِ جاه طلبی های شان را فقط و فقط، هول دادنِ مرزهای کشور های شان به سمتِ دیگر سرزمین ها سیراب میکرد. ولی دلیلِ این عطشِ بی مرز چه بود؟! اولین راهزن. فاران، مشاورِ یهودیِ سایتون، شاهزاده ی جوانِ حکومتِ سایواترون. فاران، مؤسس و بنیانگذارِ سازمانِ نیمه سِریِ راهزنان بود. او بود که شکافِ قدرت و عطشِ جاه طلبی را در سایتون حس کرد و به خوبی پُرش کرد. کارِ سختی نبود، فقط کمی فکر میخواست. در نیمه شبی که سایتون غرقِ در رویا بود، گَردی که از نوعی گیاهِ توهمزا ساخته بود را از راه دم و باز دم هایش، وارد بدن و سپس مغزش کرد. سپس خودش هم همان گَردِ گیاهی را تنفس کرد و متصل شد به رویاهای او. در یادداشت هایش رویاهای ابتداییِ سایتون را اینگونه بیان کرده است:


سفر به سرزمینِ حکومتِ هخامنشی و کسبِ علم و دانشِ ستاره شناسی و ازدواج با دخترِ مورد علاقه اش و ساختِ اولین کتابخانه ی علمی در سرزمینِ خودش که همه ی کتاب هایش را خودش از دوره گردی های طولانی اش در کشورهای خاورِ دور بدست آوده.


ولی فاران خوب میدانست چه کند! او میدانست سایتون چه انگیزه و عطشی برای رسیدن به رویاهایش دارد؛ پس تک تکِ رویاهایش را از ریشه کَند و بذرِ رویاهای جدید را در ذهنش کاشت. حالا دیگر ثانیه به ثانیه ی عمرِ سایتون، به فاران منتقل میشد و او میتوانست با خیالی راحت زندگی کند. در حقیقت او عمرِ واقعیِ سایتون را با کاشتِ رویاهای جایگزین، از اختیارش خارج و عمری بیهوده و تقلبی را برایش به یادگار گذاشت. صبحگاهی که سایتون بیدار شد، دیگر آن شاهزاده ی عاشق و عالِم نبود. رویا و مسیری که فاران از او گرفت و برایش جایگزین کرد، از یک خوابِ ساده شروع شد و پایانش بریده شدنِ سرش توسطِ فرماندهانش برای بدست آوردن تختِ پادشاهی اش در بیست سالِ بعد بود. جایی که سایتون آنقدر غرقِ در قدرت و جنگ و خونریزی شده بود، که علاوه بر زندگی، مرگ را هم فراموش کرده بود. و فقط سرِ بریده اش میتواست یاد آورِ تباهیِ عمرش باشد؛ و البته که دیگر خیلی دیر بود.


فاران بیکار ننشست. پس از سایتون، مادرِ زمین، هزاران سایتون را پس انداخت که منبعِ خوبی برای کسب و کارِ فاران شدند. فاران پس از مدتی شروع به ساختِ شبکه ای سِری از افرادِ دست آموز خود کرد که زیرِ نظر خودش فعالیت میکردند و بار ها و بار ها امتحانشان را پس داده بودند. او تبدیل به فردی شده بود که زمان میفروخت، ابدیت میفروخت! به قیمتی وحشتناک! ولی خودش هیچوقت از ابدیتِ در دستش استفاده نکرد. او گفته بود این جهان، ارزشِ ابدیت ندارد! پس از مرگش تمام رازهایش را برای پسرِ بزرگش یونا به جا گذاشت و رفت. این مسیر ادامه داشت تا به همین الآن و سازمانِ نیمه سِریِ راهزنان! نیمه سِری از این رو که همه ما را میشناسند، ولی نمیدانند چه بلایی سرشان آورده ایم. ما ادامه دهنده ی همان مسیریم. ابدیت را از ثروتمندان و رهبرانِ جهان میدزدیم، به خودشان میفروشیم! افرادِ ما در سراسر جهان پراکنده شدند و عده ای مشغول شناساییِ شکاف های موجود در مغز و قلبِ افراد، عده ای مسئولِ نزدیک شدن به این افراد، و عده ای هم مسئولِ برداشت و کاشتِ رویا و انتقالِ عمر و زمان های واقعی، به مراکزِ نگهداریِ ابدیت مان هستند. هزاران سال پیش، شکاف ها چیزی جزء قدرت، ثروت، شهوت، خشم، نفرت و عشق و جنون نبودند، امروز هم همان شکاف ها هستند، فقط کمی رنگ و لعابشان زیبا تر و شکیل تر شده است. و ما هم به تکامل بیشتری رسیدیم. دیگر فقط برداشت و کاشت نداریم. ما شکاف ها را تقویت میکنیم؛ شکافِ عطشِ شهوت را، ثروت و خشم و نفرت را. ما به مغزِ سوژه های مان نفوذ میکنیم. در این مرحله دو نقشه و برنامه وجود دارد. یا انگیزه و عشقِ رسیدن به رویاهای زیبای شان را سرقت، و رویاهای زیبای شان را با رویاهایِ بیهوده ای مثلِ عشق های مقطعی و طولانی و توهم انگیز، شهوت های بی مرز، قدرت های هرز، اهدافِ بلند مدتِ پوچ و شکیل تعویض میکنیم؛ که این کار همان کاری بود که فاران بنیانگذارش بود. و یا جوانه های عطش و انگیزه های کثیف را تقویت و به رشدشان کمک میکنیم.

هزاران سال است کارِ ما شروع شده و روز به روز بر حساب های ابدیت مان افزوده و از عمرِ واقعیِ انسان ها کاهش و به عمرِ تقلبی شان اضافه میشود و همه درگیریم! انسان ها درگیرِ برداشتِ محصولاتِ زندگی ای که ما بذرش را میکاریم، و ما هم درگیرِ فروشِ ابدیت، به انسان هایی که درگیرِ تکرار هستند. تکراری به عمقِ چند هزار سال و چند صد نسل و خاندان.


ما راهزن هستیم؛ مقصدِ نهاییِ مسیرِ زندگیِ انسان ها را، از همان راهی میزنیم که خودشان به ما نشان میدهند. چه قربانی هایِ ساده ای! و چه جهانِ تکراری ای! و روز به روز که میگذرد، بیشتر به حرفِ فامان میرسم که:


این جهان، ارزشِ ابدیت ندارد! 


  • ۹۶/۱۰/۳۰
  • Neo Ted

نظرات (۱۵)

  • محمد حسین آذربهرام
  • سلام!
    مطلب جالبی بود. واقعی بود یا تخیلی؟
    ممنون میشم به وبلاگ من هم سر بزنید و اگه قابل دونستید دنبال کنید!
    پاسخ:
    سلام.
    جفتش ;)
    وقت کنم حتمأ.
  • یک بلاگر
  • :)
    پاسخ:
    این همه ننوشتم که بیای یه لبخند بذاری بری داغان :/ شوخیه مگه بخونی نظر درست درمان ندی نمونی؟!
  • یک بلاگر
  • آخه یه ایده ای به کلم زد گفتم چیزی نگم
    ولی خوب نوشته بودی .
    اول فکر کردم از کتابی برداشتی
    پاسخ:
    کلم بروکلی؟ #))))

    به واسطه ی نوشته ی من ایده به کله ت میزنه فقط لبخند میزنی میری؟! حقِ ایده ی ما چی میشه دوستِ عزیز؟ این پولا خوردن نداره دوستِ من! نکن اینکارا ر!

  • شادوَرد __
  • قابل تامله...
    خوب نوشتین:)
    پاسخ:
    باشد که درس گیرید
    خوب چیه خانم :/ عالی نباشه ینی بدرد نمیخوره واس ما و باید نقاط ضعفش ر بگید حتی :)))))) 
    همه چیزیت خوبه ها نوشتنت و... 
    این رپ گوش دادنت گند زده توش اینو درست کنی ، یه کیس مناسب برات سراغ دارم
    پاسخ:
    مرزهای داغانیت ر با خاک یکی کردی تو دگه :)))))) 
    لهنتی تو کِیس ر معرفی کن من توبه میکنم اصن :))))
  • شادوَرد __
  • گفتم:)
    دیدن با دقت میخونم؛) خوب خوبه دیگه:)
    پاسخ:
    یه غلط املایی ر گفتید :/ اون چیزی که باعث شده عالی نباشه ر بگید که رفعش کنیم :/ :))))
    حق کمیسیون ره بریز تا معرفی کنم (:
    فاصله بین خط وبلاگت خیلی نزدیکه کسره فتحه ها میرن تو هم درستش کن
    پاسخ:
    حاجی کارِ خیر ر پولی نکن بذار یه ذره ثواب کنی لهنتی :/

    بلد نیستم :|
  • شادوَرد __
  • اگه بگم عالی بود دیگه جا واسه پیشرفت نمی مونه:)
    پاسخ:
    :))))
    این درسِ مهم ر اجازه بدید تو دفترچه م یادداشت کنم استاد :))))
  • شادوَرد __
  • با میم حا موافقم فاصله خط ها کمه، اگه خواستین تغییر بدین تو قسمت ویرایش css قالب تو بخش body قسمت line-height رو پیدا کنید و بیشترش کنید.
    .
    یادداشت کافی نیست باید ملکه ذهن بشه:)
    پاسخ:
    تحویلش نگیریم درست میشه خودش :))))

    صدبار از روش مینویسم پس :)))
  • شادوَرد __
  • آها فهمیدم:))
    .
    مشق شب:)
    پاسخ:
    #)


    خا خا :))
    حاجی دوره زمونه عوض شده زندگی خرج داره (:
    پاسخ:
    برو خجالت بکش مگو چیست خجالت :/ :))
  • آسـوکـآ آآ
  • واقعا ارزش ابدیت نداره ...
    خیلی خوب بود Ove
    خیلی خیلی خیلی
    پاسخ:
    لطفته

    ابدیتی در کار نیست و این جهان محدوده یا ارزش ابدیت نداره ؟

    چون این دوتا دو بحث جدا هستن چون اگه ابدیتی وجود نداشته باشه فروش ابدیت هم معنایی نداره چیزی که وجود نداره رو نمیشه فروخت


    یاد این مطلب افتادم که در قرون وسطی کشیش ها، بهشت رو به مردم می فروختند و مردمان نادان هم با پرداخت پول، قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند.



    پاسخ:
    ابدیت هست! ولی ارزششو نداره! در واقع راهزن ها وقتی فهمیدن ثروتمندان و رهبران جهان از مرگ و محدودیت میترسن، عمر و زمان از خودشون یا آدمای دیگه میدزدیدن و به خودشون میفروختن! یه چرخه س! 
    شما داستان نویسی خوب میشی
    پاسخ:
    میدونم میدونم :)))
    خب در واقعیت نمیشه جلوی پیر شدن و مرگ رو گرفت حالا هرچقدر هم زمان و عمر خریده باشی
    مگر اینکه ومپایر یا مسافر زمان باشی که اونهم توی داستانها یا فیلم هاست
    پاسخ:
    یادم نمیاد گفته باشم واقعی و مستند نوشتم!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی