فتبارک الله احسن الخالقین واسه شما، استغفرالله، این چی بود خلق کردیم واسه ما
یه سری مسائل هست تو خلقت که آدم رو به فکر وا میداره! قرار هم نیست خیلی اتفاق عجیب و بزرگی باشه، قرار نیست حتمأ نگاه کردن به آسمان و مطالعه ی سیاه چاله های فضایی ما رو به فکر بندازه؛ گاهی اوقات ساده ترین مسائل هم تواناییِ این رو دارن که از تو حالِ خودت با چک و لگد بِکِشنت بیرون و مچاله ت کنن گوشه ی رینگ و بطور ممتد، هوکِ چپ و راست بزنن تو سر و صورتت که فکر کن لعنتی! فکر کن. الآن وقتشه به این مسئله فکر کنی! از اون حالِ داغان و مزخرفت بیا بیرون! بعد تو هم درحالی که سر و صورتت جِر رفته و دندان های مغزت چندتاشون شکسته و لبِ عصب های مغزت ورم کرده، خودت رو از زیرِ دست و پای فکرِت میکشی بیرون و شلوارِ سفیدت رو در میاری و به نشانه ی تسلیم، تکان میدی و میری همون گوشه ی رینگ شروع میکنی فکر کردن. فکر کردن درمورد همون مسئله ای که ساده س ولی عمیق؛ و تو رو مجبور به تفکر کرده و بابتش سیاه و کبود شده مغزت. کدام مسئله؟! خیلی ساده! داشتی اخبار سینمای جهان رو مطالعه میکردی که خبرِ ساختِ فیلمِ جدیدِ تارانتینو با حضورِ برد بیت، تام کروز، ساموئل ال جکسون، دی کاپریو و مارکو رابی مثلِ پتک میخوره تو سرت و کف میکنی. بعد یکی یکی قیافه ی این بازیگر ها میاد جلو چشمت. بعدِ چند دقیقه که میگذره، دراز کشیدی کفِ زمین، رو به سقف داری با دوربینِ گوشیت ور میری که یهو دستت میره رو دوربین جلو و یه چیزی میبینی که از شدتِ ترس و داغانی گوشی رو پرت میکنی اونور که این چی بود دگه! بعد میری که گوشی رو بیاری سرِ راهت یه لحظه نگاهت به آیینه میفته، آیینه تَرَک برمیداره میگه بیا برو سر جدت رد شو. بعد میرسی به همون گوشه ی رینگ و تفکر! که ای بزرگواران! ای عزیزان! چی میشه که بعضیا میشن تام کروز و مارکو رابی و برد پیت و دی کاپریو، بعضیا هم میشن ما! من به شخصه خیلی روش فکر کردم؛ درمورد احتمالاتش! و به نتایجی هم رسیدم که محتمل ترینش چنین چیزیه:
خدا واسه خلقتِ یکی مثلِ رابی یا تام کروز، یحتمل تو چنین حال و فضایی بوده؛ [ فقط حال و فضا مد نظره! یه جور تشبیه به اتفاقاتی که بشه درکشون کرد ] بعد از یه روزِ کاریِ سخت و سر و کله زدن با ما آدم های داغان و حواس پرت، سرکشی به اوضاع احوال فرشتگانِ درگاه و دریافت گزارشِ روز از جبرئیل آمار کشته شده ها بر اثر سلفی در مناطقِ جنگی و لبِ جهنم دره و دهنِ کروکدیل و معده ی کوسه ی وحشی و سوار بر ببر بنگال و اینا، یه خوش و بشی هم با صور اسرافیل داشته و درمورد زمانِ قیامت بحثی کردن و خدا برگشته گفته اینا نیازی به قیامت و آخرالزمان ندارن صوری جان! یه نگاه به جهان بنداز! اینا دارن همو میخورن! چند سال دیگه صبر کنیم، خودشون، خودشون رو منقرض میکنن و قیامت شروع میشه. چرا این همه وقت و هزینه؟! اینا عرضه شو ندارن حاجی. بعد که همه کاراش رو انجام داده، رفته در عرشِ الهی تکیه زده و اونجا متوجه میشه که امروز پنجشنبه و فردا جمعه و شنبه هم تعطیلیِ رسمی. خوشحال میشه و به همین مِیمنت و مبارکی، یه بسته گِلِ سفارشی و صادراتی از جا گِلی در میاره و میره تو جنگل های شمالِ بهشت، زیر سایه ی درختِ سیب و کنارِ رودِ شیرعسل اتراق میکنه و با حوصله و سرِ وقت و حال، یکی مثلِ مارکو رابی رو خلق میکنه. بعد یه دلِ سیر نگاهش میکنه و میگه: فتبارک الله احسن الخالقین! دمِ خودم گرم. چه چیزی خلق کردم.
حالا واسه ما چجوری بوده؟! یه روزی که آمارِ دروغ و تهمت و قضاوت و کشتار جمعی و تجاوز و اختلاس و گرایش به خدا ناباوری تو زمین زیاد شده بوده، خدا با اعصابِ خورد و غمِ ناشی از نا امیدی از خِیلِ عظیمی از بندگانش اومده تو عرش الهی و در همون لحظه متوجه میشه صبحِ شنبه هم هست. هیچی دگه! میبینه یه تیکه گِل از تهِ کفشِ جبرئیل کنده شده افتاده رو زمین، همونو میگیره اینور اونورش میکنه شپلق میچسبونه به کفِ جا آدمی، یه نگاهِ خسته بهش میکنه و میگه: خلق شو اه!
- ۹۶/۱۰/۲۴