کوبودایِ ملعون
بعدِ عمری نشستیم به تماشای مستندِ علمیِ سیاره ی آبی! تو مایه های رازِ بقا. [ ولی وجدانأ این مستند مرزهای مستند های رازِ بقا ر به تنهایی جابجا کرده! ] یعنی شما ببین چی بشه هر چند صد سالِ نوری [ صخره ی مرجانی هستم ] بشینم یه مستندِ علمی ببینم! [ کتاب و سایت ر ترجیح میدم ] هیچی دگه! داشتم مستند ر مشاهده مینمودم، به تنهایی و در اتاقِ طبقه ی پایین که کنجِ عزلت و کلبه ی محقر ولی لبریز از عشق و صفا اینا محسوب میشه. تا جایی که بنده داشتم نگاه میکردم مستند به این شکل پیش میرفت که:
[ دوربینِ پرنده از فاصله ی نسبتأ زیاد از سطح خشکی و دریا فضاهای باز ر تصویربرداری میکرد ]
در زیرِ جنگل های دریاییِ شمالِ ژاپن، ساکنین این لاشه ی غرق شده منتظرن تا دمای تابستان به 16 درجه ی سانتیگراد برسد.
داشتم نگاه میکردم که ناگهان مادرِ بزرگوار تشریف فرما شد و در آنِ واحد مستند به این شکل ادامه یافت:
[ یهو دوربین رو دستِ اصغر فرهادی شیرجه زد تو آب ]
این زمان برای خیلی ها بهترین زمان برای جفتگیری محسوب میشود. [ در همین لحظه مادر چپ چپ نگاهی به من کرد، ولی گذشت و به کارش ادامه داد ]
این ماهی گونه ای از زمرد ماهی ها است که به اسمِ کوبودای شهرت دارد. این ماهی غول پیکر نر است و یک متر طول و پانزده کیلوگرم وزن دارد. کوبودای علاقه ی زیادی به جفتگیری داشته و زمان را مناسب جفتگیری دانسته و در صدد است تا با ماهی ماده ی زمردی جفتگیری کند. [ مادر به طور کلی برگشت ولی به استغفراللهی کفایت کرد و به کارش ادامه داد ]
کوبودایِ غول پیکر در نگاهِ زمرد ماهیِ ماده به شدت جذاب و زیبا است و زمرد ماهیِ ماده خواهانِ جفتگیری با اوست. [ در ادامه چشمتان به چهره ی دلربای کوبودای روشن خواهد! از من به شما نصیحت! نبینید! اسیر میشید به حضرتِ موسی ]
الهه ی جذابیت و زیباییِ سیاره ی آبی! دلبر و محبوب قلب های زمرد ماهی های ماده! ولی وجدانأ! خارج از شوخی! خطابِ حرفِ من به خانم هاست! عشقِ حقیقی ر از زمرد ماهی ماده یاد بگیرید! آخر چقدر قانع و عاشق و خفن و باحال و با مرامه این ماهی! حالا شما کمتر از ممد رضا گلزار و ارسلان قاسمی ر اصلأ جزو بشریت حساب نمیکنید. یاد بگیرین دگه! یک پونزدهمِ شما هم نیست! [ قیافه ی خودش را در آیینه میبینید و هق هق زار میزند ]
و ادامه ی مستند:
زمزد ماهیِ ماده کوچک است، ولی اگر به بلوغ برسد، میتواند تحولی دراماتیک در جفتگیری خود با کوبودای ایجاد کند. ولی هم او و هم کوبودای مُصِّر هستند که این جفت گیری انجام شود. [ مادر نگاهی به سقف انداخت و نگاهی به من و با حالتِ تأسف بار ذکری بر لب گفت ]
در ادامه مقایسه ی سایزِ این دو گلِ نو شکفته:
آخر بزرگوار! داغان! کوبودای! اون بدبخت کور و عاشق شده نمیتونه ببینه! تو که سه چهارمِ هیکلت ر چشم گرفته! چجوری میخوای با این تفاوت حجم و سایز در زندگیِ زناشویی یه تفاهم برسید؟! نه وجدانأ چجوری؟! حضرت عباسی چجوری؟!
ادامه: حالا همه ی شرایط برای آغاز جفتگیری فراهم است. و کابودای میتواند نه تنها با این زمرد ماهی ماده، بلکه با دو جین زمرد ماهی ماده ی دیگرِ جفتگیری کند.
مادر در حالی که نا امیدیِ عمیقی در چشمانش موج میزد، با بیانِ این نکته که دیگه کاری از ما ساخته نیست. ولی این حقش نبود. ما به تو اعتماد کرده بودیم. برو که به خدا سپردیمت، اتاق را ترک کرد و رفت!
حالا اینکه چجوری بعدأ قانعش کردم که چقدر بدبخت و پفک شانسم و این مستند علمیه و فلان بیسار تشکیلات بماند، ولی کابودایِ عزیز، بزرگوار، جذاب! خفن! شاخ! داغان! پفکِ بی نمک! چیپسِ پلاسیده! ایشالاه ایدز بگیری بیفتی تو جوب های دریایی! یا حداقل عقیم بشی لهنتی!
+ با این شرایط و اوضاع، نظرتان چیه کلأ دگه سمتِ مستند علمی نرم؟! اصن چطوره کلا علم ر بذارم کنار برم تو کارِ وارداتِ آبگوشت از چین؟
- ۹۶/۰۹/۱۳