رشته هایی که پنبه شدند و میشوند و شاید هم خواهند شد
خیابان شلوغ بود و هوا ملایم و آسمان پر از رشته هایی بود که باد به اجبار پنبه شان کرده بود یک گوشه. خیابان شلوغ بود و دو دختر با ظاهریِ پلاستیکی و توهم زا، قهقه زنان و گرمِ حرف زدن با یکدیگر به لبِ خیابان رسیدند. باد می وزید و رشته موهای آن دو دختر را هم پنبه میکرد؛ در آسمان. باد بطورِ کلی علاقه ی زیادی به پنبه کردن رشته دارد! خیابان شلوغ بود و بادِ رشته پنبه کن هم می وزید، که ناگهان دو دراز گوشِ پفک صفتِ جلبک مسلک، سوارِ بر موتور سیکلت به آن دو دخترِ پلاستیک صفت رسیدند و چاکِ دهان گشوده، یکی از آن ها همی زر زد:
جووووووونز! اون گونه های برجسته ت رو تناول کنم بانویِ من!
دو دختر در لحظه به هم زل زده و یکی از دیگری با تعجبی آمیخته با لبخند گفت:
- با من بود؟!
+ نه بابا! تو که گونه نداری. با من بود.
- گونه ندارم؟! اینایی که روی صورتمه پوسته؟! گونه س دیگه! از واسه تو هم برجسته تره!
+ طرف تو تخمِ چشمِ من برگشت گفت! چجوری میگی با تو بوده اصن؟!
و این گفتگو ادامه داشت و بی نتیجه ماند و غنیمتِ جنگی بی صاحاب!
هوا ابری شد و باد خسته از پنبه کردنِ رشته ها، خیابان شلوغ بود؛ خیلی شلوغ! در آن شلوغی خیلی چیزها گم شده بود! خیلی چیزها!
- ۹۶/۰۸/۳۰